شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

امید

مأیوس نباش!

من امیدم را در یأس یافتم

مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد یافتم

و هنگامی که داشتم

خاکستر می‌شدم

گر گرفتم!

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

به خاطر بال‌هایم برخواهم‌گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم در سرزمینِ سپیده بمیرم

در دیار دیروزها

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم دور از چشمِ دریا

در سرزمینِ بی‌مرزی‌ها بمیرم

کوه‌ها

کوه‌ها با هم‌اند و تنهایند
همچو ما، باهمانِ تنهایان.

سکوت

سکوت سر شار از ناگفته هاست!

دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

وهر دانه برفی

به اشکی نریخته می ماند .

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است .

از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من .

 

 

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم،

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.

گوشی که،

صداها و نشانه ها را در بی هوشی مان بشنود.

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود بگیرد وبپذیرد .

 

 

و زبانی که در صداقت خود ما را از فراموشی خود بیرون کشد .

و بگذارد از آن چیز ها که در بندمان کشیده سخن بگوییم .

گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است .

زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد .

 

از بخت یاری ماست شاید ،

که آنچه می خواهیم ، یا به دست نمیآید

یا از دست می گریزد .

 

می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود.........

می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم .

حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور میکنم و امیدوارم

که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد.

می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز می شود .

 

چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهر آمیز

نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری ؟

چند بار دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستریم .

 

پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز،

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وا نهم سکان رها کنم

به خلوت لنگر گاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم

و آغوشت را باز یابم،

استواری امن زمین را زیر پای خویش .

 

پنجه در افکنده ایم با دست هایمان به جای رها شدن

سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را به جایهمراهی کردنشان

عشق ما نیاز مند رهایی است نه تصاحب

در راه خویش ایثار باید نه انجاموظیفه

 

سپیده دمان از پس شبی دراز

آواز خروسی می شنوم از دور دست

و با سومین بانگش در می یابم که رسوا شده ام !

 

زخم زننده، مقاومت ناپذیر ،شگفت انگیز و پر راز و رمز است

آفرینش ،و همه آن چیز ها که شدن را امکان می دهد .

هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر .............

 

این همه پیچ این همه گذر این همه چراغ این همهعلامت،

و همچنان استواری به و فادار ماندن به راهم ، خودم ،هدف و به تو

وفایی که تو و مرا به سوی هدف راهنمایی می کند .

جویای راه خویش باش از اینسان که منم در تکاپویانسان شدن

در میان راه دیدار می کنم حقیقت را، آزادی را ،خود را،

در میان راه می بارد و به بار می نشیند دوستی که توانمان دهد

تا برای دیگران مامنی باشیم و یاوری

این است راه ما

تو و من

در وجودهر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی راهی بیراهه ای

طرح افکندن این راز راز من و راز تو

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .

 

بسیار وقت ها با هم از غم و شادی هم سخن ساز می کنیم .

اما در همه چیز رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .

 

به تو نگاه می کنم و می دانم که تو تنها نیازمند یک نگاهی

تا به تو دل دهد آسوده خاطرت کند بگشایدت تا به در آیی

من پا پس می کشم و در نیم گشوده به روی تو بسته می شود.

 

پیش از اینکه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم

فریاد می کشم که ترکم گفته اند

چرا از خود نمی پرسم که کسی را دارم که

احساسم را اندیشه و رویایم را زندگی ام را با اوقسمت کنم

آغاز جداسری شاید از دیگران نبود .

 

حلقه های مداوم پیاپی تا دور دست

تصویردرست صادقانه

باخود وفادار می مانم آیا؟

یا راهی سهل تر اختیار می کنم .

 

بی اعتمادی دری است خود ستایی و بیم چفت و بست غروراست .

وتهی دستی دیوار است و لولا است

 زندانی را که در آن محبوس راه خویشیم

دلتنگیمان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

از رخنه هایش تنفس می کنیم

تو و من توان آن را یافتیم که بر گشاییم که خود را بگشاییم .

 

بر آنچه دلخواه من است حمله نمیبرم

خود را به تمامی بر آن میافکنم.

اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانمخواست راهی به جز اینم نیست .

 

اگر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی

اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من تا انسان آزادی باشم

میان ما همبستگی آنگونه میبارد که زندگی ما

هر دو تن را غرق در شکوفه می کند

 

پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم

وگر نه میشکنیم بال های دوستی مان را

با در افکندن خود به دره شاید سر انجام به شناسایی خود توفیق یابم

دور باش اما نزدیک

دلهای ما 
که بهم نزدیک باشد،
دیگر چه فرقی می کند 
که کجای این جهان باشیم 
دور باش اما نزدیک ...
من از نزدیک بودنهای دور می ترسم.

هنوز در فکر آن کلاغم

هنوز
در فکرِ آن کلاغم در دره‌های یوش:

 

با قیچی سیاهش
بر زردی‌ِ برشته‌ی گندمزار
با خِش‌خِشی مضاعف
از آسمانِ کاغذی مات
قوسی بُرید کج،
و رو به کوهِ نزدیک
با غار غارِ خشکِ گلویش
چیزی گفت
که کوه‌ها
بی‌حوصله
در زِلِّ آفتاب
تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کَلّه‌های سنگی‌شان
تکرار می‌کردند.

 

گاهی سوآل می‌کنم از خود که
یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بی‌تخفیف
وقتی
صلاتِ ظهر
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشته‌ی گندمزاری بال می‌کشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد،
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید
با کوه‌های پیر
کاین عابدانِ خسته‌ی خواب‌آلود
در نیمروزِ تابستانی
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟

+

گاه به دل طبیعت می روی و بی هیچ اندیشه ای تنها تصویری را که د راغوشش قرار گرفته ای در ذهن می نشانی ؛بارها بعد از آن دیدار، به ان تصویر می اندیشی و هربار اعجابت بیشتر و سوالاتت افزون تر می شود.درست مثل شاملو که در این شعر پرسشی دارد از تصویری که در ذهنش نشسته است:

کلاغی در دره های یوش که باحرکت قیچی وار خود با صدایی مثل خش خش کاغذ ،کاغذ سفید آسمان را برشی می زند و رو به کوه ها قار قار خشکش را تقدیم این عابدان خسته خواب آلود می کنددر زیر گرمای خورشید وصدای او که تا دیرگاهی تکرار می شود .

رنگ و صدا در این شعر بسیار زیبا توصیف شده است:

رنگ ها:

آسمان کاغذی مات:سفیدی مات و مبهوت

قیچی سیاه کلاغ:برش سیاه قیچی وار کلاغ

زردی برشته گندمزار:زردی مایل به قهوه ای(انسان را به یاد گندم برشته می اندازد)

رنگ سوگوار مصر کلاغ:یاد آور نهایت تیرگی بدون ذره ای کم رنگ شدن و یا دخالت رنگی دیگر در این سیاهی

صداها:

خش خش مضاعف حرکت قیچی وار کلاغ

قار قار خشک کلاغ

توصیف عابدان با کلمات خسته خواب آلود با کله های سنگی.کسانی که زاهد شب هستند و تنها زاهد و عابد.نه زیبایی در دنیا می بینند و نه دستگیر کسی هستند زیرا تفکر نمی کنند وتنها مثل طوطی تکرار می کنند آنچه را که درک نمی کنندوجالب این است که قار قار خشک کلاغی را تکرار میکنند که نقطه سیاهی است بر ان همه زیبایی.

اما اصطلاح حضور قاطع بی تخفیف و قار قار خشک که هر دو برای کلاغ به کار رفته است بسیار زیباست.تصور کنید همه چیز در اوج زیبایی:گندمزاری زیبا که با وزش باد به رقص در آمده است.آسمانی سفید.کوه هایی در دوردست.سپیدارهایی بلندووسر به فلک کشیده ودر میان اینهمه زیبایی کلاغی است که گویی مصرانه و قاطعانه برای به هم ریختن اینهمه زیبایی برخاسته است.

کلاغی در دره های یوش که باحرکت قیچی وار خود با صدایی مثل خش خش کاغذ ،کاغذ سفید آسمان را برشی می زند و رو به کوه ها قار قار خشکش را تقدیم این عابدان خسته خواب آلود می کنددر زیر گرمای خورشید وصدای او که تا دیرگاهی تکرار می شود .

رنگ و صدا در این شعر بسیار زیبا توصیف شده است:

رنگ ها:

آسمان کاغذی مات:سفیدی مات و مبهوت

قیچی سیاه کلاغ:برش سیاه قیچی وار کلاغ

زردی برشته گندمزار:زردی مایل به قهوه ای(انسان را به یاد گندم برشته می اندازد)

رنگ سوگوار مصر کلاغ:یاد آور نهایت تیرگی بدون ذره ای کم رنگ شدن و یا دخالت رنگی دیگر در این سیاهی

صداها:

خش خش مضاعف حرکت قیچی وار کلاغ

قار قار خشک کلاغ

توصیف عابدان با کلمات خسته خواب آلود با کله های سنگی.کسانی که زاهد شب هستند و تنها زاهد و عابد.نه زیبایی در دنیا می بینند و نه دستگیر کسی هستند زیرا تفکر نمی کنند وتنها مثل طوطی تکرار می کنند آنچه را که درک نمی کنندوجالب این است که قار قار خشک کلاغی را تکرار میکنند که نقطه سیاهی است بر ان همه زیبایی.

اما اصطلاح حضور قاطع بی تخفیف و قار قار خشک که هر دو برای کلاغ به کار رفته است بسیار زیباست.تصور کنید همه چیز در اوج زیبایی:گندمزاری زیبا که با وزش باد به رقص در آمده است.آسمانی سفید.کوه هایی در دوردست.سپیدارهایی بلندووسر به فلک کشیده ودر میان اینهمه زیبایی کلاغی است که گویی مصرانه و قاطعانه برای به هم ریختن اینهمه زیبایی برخاسته است.

منبع: اینترنت؟!

دنیا دار مکافات است

بترس!

از او که سکوت کرد وقتى دلش را شکستى

او تمام حرفهایش را جاى تو به خدا زد

خدا خوب گوش میکند و خوب تر یادش مى ماند

خواهد رسید روزى که خدا تمام حرفهاى او را سرت فریاد خواهد کشید

و تو آن روز درک خواهى کرد

چرا گفتند دنیا دار مکافات است...

بودن

گر بدین سان زیست باید پست 
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
 
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه

یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! 

لمس تن تو

لمس تن تو

 

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...

داغی لبت جهنم من است

حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...

پریا

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گریه می کردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.

گیس شون قد کمون رنگ شبق

از کمون بلن ترک

از شبق مشکی ترک.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

 

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج شبگیر می اومد...

 

" - پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟

پریا! خسته شدین؟

مرغ پر شسه شدین؟

چیه این های های تون

گریه تون وای وای تون؟ "

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا

***

" - پریای نازنین

چه تونه زار می زنین؟

توی این صحرای دور

توی این تنگ غروب

نمی گین برف میاد؟

نمی گین بارون میاد

نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟

نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟

نمی ترسین پریا؟

نمیاین به شهر ما؟

 

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

 

پریا!

قد رشیدم ببینین

اسب سفیدم ببینین:

اسب سفید نقره نل

یال و دمش رنگ عسل،

مرکب صرصر تک من!

آهوی آهن رگ من!

 

گردن و ساقش ببینین!

باد دماغش ببینین!

امشب تو شهر چراغونه

خونه دیبا داغونه

مردم ده مهمون مان

با دامب و دومب به شهر میان

داریه و دمبک می زنن

می رقصن و می رقصونن

غنچه خندون می ریزن

نقل بیابون می ریزن

های می کشن

هوی می کشن:

" - شهر جای ما شد!

عید مردماس، دیب گله داره

دنیا مال ماس، دیب گله داره

سفیدی پادشاس، دیب گله داره

سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...

***

پریا!

دیگه تو روز شیکسه

درای قلعه بسّه

اگه تا زوده بلن شین

سوار اسب من شین

می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد

جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.

آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا

می ریزد ز دست و پا.

پوسیده ن، پاره می شن

دیبا بیچاره میشن:

سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن

سر به صحرا بذارن، کویر و نمک زار می بینن

 

عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]

در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن

غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن

هر کی که غصه داره

غمشو زمین میذاره.

قالی می شن حصیرا

آزاد می شن اسیرا.

اسیرا کینه دارن

داس شونو ور می میدارن

سیل می شن: گرگرگر!

تو قلب شب که بد گله

آتیش بازی چه خوشگله!

 

آتیش! آتیش! - چه خوبه!

حالام تنگ غروبه

چیزی به شب نمونده

به سوز تب نمونده،

به جستن و واجستن

تو حوض نقره جستن

 

الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن

بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن

عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن

به جائی که شنگولش کنن

سکه یه پولش کنن:

دست همو بچسبن

دور یاور برقصن

" حمومک مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن

" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن

 

پریا! بسه دیگه های های تون

گریه تاون، وای وای تون! " ...

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...

***

" - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!

شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک

تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد

بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف

قصه سبز پری زرد پری

قصه سنگ صبور، بز روی بون

قصه دختر شاه پریون، -

شما ئین اون پریا!

اومدین دنیای ما

حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین

[ که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

 

دنیای ما قصه نبود

پیغوم سر بسته نبود.

 

دنیای ما عیونه

هر کی می خواد بدونه:

 

دنیای ما خار داره

بیابوناش مار داره

هر کی باهاش کار داره

دلش خبردار داره!

 

دنیای ما بزرگه

پر از شغال و گرگه!

 

دنیای ما -  هی هی هی !

عقب آتیش - لی لی لی !

آتیش می خوای بالا ترک

تا کف پات ترک ترک ...

 

دنیای ما همینه

بخوای نخواهی اینه!

 

خوب، پریای قصه!

مرغای شیکسه!

آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟

کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما

قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ "

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.

***

دس زدم به شونه شون

که کنم روونه شون -

پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن

[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن

[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،

[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس

[ شدن، ستاره نحس شدن ...

 

وقتی دیدن ستاره

یه من اثر نداره:

می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم

هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -

یکیش تنگ شراب شد

یکیش دریای آب شد

یکیش کوه شد و زق زد

تو آسمون تتق زد ...

 

شرابه رو سر کشیدم

پاشنه رو ور کشیدم

زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم

دویدم و دویدم

بالای کوه رسیدم

اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

 

" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم

از ستم آزاد شدیم

خورشید خانم آفتاب کرد

کلی برنج تو آب کرد.

خورشید خانوم! بفرمائین!

از اون بالا بیاین پائین

ما ظلمو نفله کردیم

از وقتی خلق پا شد

زندگی مال ما شد.

از شادی سیر نمی شیم

دیگه اسیر نمی شیم

ها جستیم و واجستیم

تو حوض نقره جستیم

سیب طلا رو چیدیم

به خونه مون رسیدیم ... "

***

بالا رفتیم دوغ بود

قصه بی بیم دروغ بود،

پائین اومدیم ماست بود

قصه ما راست بود:

 

قصه ما به سر رسید

غلاغه به خونه ش نرسید،

هاچین و واچین

زنجیرو ورچین!

 

پریا ،  احمد شاملو 

طرح

شب با گلوی خونین

خوانده ست

دیرگاه.

دریا نشسته سرد.

یک شاخه

در سیاهی جنگل

به سوی نور

فریاد می کشد.

شعر زمان ما - احمد شاملو

مولف: محمد حقوقی

چاپ دهم: 1387

تعداد صفحات: 332   

انتشارات نگاه، 4500 تومان 

احمد شاملو"شعر زمان ما" عنوان مجموعه کتاب هایی با موضوع شعر از زنده یاد محمد حقوقی  هست که شامل بررسی، تحلیل و گزیده اشعاری از پنج شاعر بزرگ عصر ما، احمد شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج هست. در کتاب سعی شده جوانب کار ، ایده پردازی ها و تکامل شعری شاعر را مشخص کند. شعرهایی که انتخاب می شود موفق ترین شعرهای شاعر از لحاظ ساختاری هست. این دست کتاب ها منبع فوق العاده موثری برای شاعران و دانشجویان هست.  بخش سوم کتاب شامل نقد و تحلیل برخی از شعرهای انتخابی هست که از ویژگی های خوب این کتاب به حساب میاد و آقای محمد حقوقی با قلمی هوشمندانه این اشعار رو موشکافانه نقد و بررسی کرده که اگر تعداد اشعار بیشتر می بود بدون شک بر محبوبیت کتاب اضافه می کرد. 

شعر احمد شاملو شاعرانه است! در آن کمتر از تنوع و وزن می توان یافت اکثرا نیاز به خواندن چندین و چند باره و تحلیل و مفهوم یابی دارند. در آنها از شب سیاه و ظلمت و دردهای اجتماع گفته می شود، از عشق و مرگ. شاملو در مجموعه شعرهای متعددی که داشته روند تکاملی طی کرده که "هوای تازه" اولین دفتر شعر او موفق ترین و از محبوب ترین کارهایش هست. 

اگر شاملو این همه شعر نمی سرود و فقط از او "طرح" به جای می ماند شاید لقب شاعر ضد استبداد باز هم برازنده وی می بود و یا اگر "بودن" را تک و تنها می داشت باز هم شاعر بزرگ انسان گرا بود و با همین قطعه شعرهای تصویری هنرمندانه از او بزرگ مرد شعر نوین فارسی ساخته... 

کاملترین کتاب شعر از احمد شاملو  با نام "مجموعه آثار احمد شاملو دفتر اول" از انتشارات نگاه ( + )  به چاپ رسیده...

+

طرح

شب با گلوی خونین
خوانده ست
دیر گاه.

دریا نشسته سرد.
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می کشد.


بودن

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
 
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! 

 

شبانه

میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است

و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست -

آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم

ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست