شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

شد خزان

شد خزان گلشن آشنایی
باز هم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جورو جفایی
از دل سنگت...آه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو مست ازمی به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی؟
تو و این چون ناله کشیدن ها
من و گل چون جامه دریدنها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از غم خون کردی
جه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا کی؟
نمی کنی ای گل یکدم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هرچه توانی ناز

رهی معیری

چاپ 1387 ، صفحات: 383

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

 خارم ولی به سایه گل آرمیده ام

 

با یاد رنگ و بوی تو  ای نوبهار عشق

همچون بنفشه  سر به گریبان کشیده ام

 

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام!

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

 

من جلوه شباب ندیدم  به عمر خویش

از دیگران  حدیث جوانی شنیده ام

 

از جام عافیت  می نابی نخورده ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام

 

موی سپید را فلکم رایگان نداد!

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

 

ای سرو پای بسته به آزادگی  مناز

آزاده من  که از همه عالم  بریده ام !

 

گر می گریزم از نظر مردمان « رهی »

عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام!

1288-1347