شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

تیم فوتبال منتخب من

نام بردن از یه تیم منتخب ادوار مختلف کار سختیه و بزور تونستم این یازده نفرو جایگزین کنم :)شاید ترکیب، سیستم و پست‌ها مقداری عجیب باشه ولی این نفرات بازیکنان محبوبم در فوتبال هس و اگه تیمی داشتم مطمئنا این نفرات رو به زمین می‌فرستادم :) حتی اسم بردن از نفرات ذخیره هم کار سختیه.


تیم دوم:

بوفون، پویول، روبرتو کارلوس، فلیپ لام، پاتریک ویرا، پیرلو، کاکا، دنیس برکمپ، الکساندر دلپیرو، روبرتو باجو، روماریو


تیم سوم:

پیتر اشمایکل، فرانکو بارزی، زانتی، اشلی کول، فرناندو ردوندو، استیون جرارد، دیوید بکهام، اینیستا، استویچکوف، یورگن کلینزمن، باتیستوتا

دهقان فداکار

غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوه های پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار روزانه ی دهقانان پایان یافته بود. ریز علی هم دست از کار کشیده بود و به ده خود باز می گشت. در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن می کرد. دهی که ریز علی در آن زندگی می کرد نزدیک راه آهن بود. ریز علی هر شب از کنار راه آهن می گذشت تا به خانه اش برسد. آن شب، ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگ های بسیاری از کوه فرو ریخت و راه آهن را مسدود کرد. ریز علی می دانست که، تا چند دقیقه دیگر، قطار مسافربری به آن جا خواهد رسید. با خود اندیشید که اگر قطار با توده های سنگ برخورد کند واژگون خواهد شد. از این اندیشه سخت مضطرب شد. نمی دانست در آن بیابان دور افتاده چگونه راننده ی قطار را از خطر آگاه کند. در همین حال، صدای سوت قطار از پشت کوه شنیده شد که نزدیک شدن آن را خبر داد.
ریز علی روزهایی را که به تماشای قطار می رفت به یاد آورد. صورت خندان مسافران را به یاد آورد که از درون قطار برای او دست تکان می دادند. از اندیشه ی حادثه ی خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به تپش افتاد. در جست و جوی چاره ای بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد. ناگهان، چاره ای به خاطرش رسید. با وجود سوز و سرمای شدید، به سرعت لباسهای خود را از تن درآورد و بر چوبدست خود بست. نفت فانوس را بر لباسها ریخت و آن را آتش زد. ریز علی در حالی که مشعل را بالا نگاه داشته بود، به طرف قطار شروع به دویدن کرد. راننده قطار از دیدن آتش دانست که خطری در پیش است. ترمز را کشید. قطار پس از تکانهای شدید، از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریز علی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آنها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.

۱۳۰۹ _ ۱۳۹۶

روماریو !

دلیل علاقه من به شبگردی و خوشگذرانی شبانه بسیار ساده است. در شب تنها چیزی را که خودت میخواهی میبینی. درحالیکه در روشنایی روز مجبوری همه چیز را ببینی.

در دنیا چیزی وجود ندارد که بیشتر از فوتبال به آن علاقه‌مند باشم؛ مگر س**

من هم شبیه برزیلی‌های دیگر هستم. زنان را دوست دارم و دوست دارم وقتم را در بیرون بگذرانم و لذت ببرم، به همین دلیل است که مردم مرا درک میکنند.

وقتی که زیاد می‌خوابم در گلزنی موفق نیستم به همین دلیل است که بیشتر وقتم را در بیرون می‌گذرانم.

من شبیه پول هستم، درنهایت همه مرا دوست دارند.