شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

پوچی

نه خواب دوا می کند ..
نه سیر در دنیای خیالات..
نه خواب فرارم می دهد از کابوس زندگی..
نه دست و پا زدن در این باتلاق اسارت پوچی ها..
بیداری ها حصار کشیده اد بر چشمانم..
چون بختکی.
تا تظاهر به کوری کنم...

از آنچه می بینم ..
از آنچه مرا به سر گیجه وامیدارد.
مانده ام میان تردیدهای ... مُردن ..ماندن ! .
رفتن! گُم شدن ! و بی خیال خندیدن..؟

زندگی سر انگشتان خدا می چرخد .
و او می خندد براین عروسکان دست پرورده اش ..
و او می خندد بر این بازی بی بُرد و باخت... 
شاعر؟