شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

The Great Gatsby

"وقتی بچه ام به دنیا آمد تنها فکری که در ذهن داشتم این بود که دختره یا پسر و وقتی فهمیدم دختره آرزو کردم یه دختر خوشکل و احمق باشه ، چون احمق بودن تو این دنیا برای یک دختر بهترین چیزه ، تمام چیزهای خوب و گرانبها در این دنیا زود نا پدید می شوند و بر نمی گردند"

"یادم میاد چگونه همه ما به خانه گتسبی آمدیم و در مورد فسادش حدس زدیم ، در حالی که او روبروی ما ایستاده بود و رویای فساد ناپذیرش رو پنهان می کرد."

گتسبی بزرگ

نویسنده: اسکات فیتس جرالد

مترجم: کریم امامی

چاپ هشتم: 1390

تعداد صفحات: 288

انتشارات نیلوفر ، 5500 تومان

گتسبی بزرگنیک کاراوی برای ادامه زندگی از غرب به شرق آمریکا می آید و در جایی به نام لانگ آیلند همسایه فرد ثروتمند و مرموزی می شود که بخاطر برپایی مهمانی های باشکوه مشهور است. در لانگ آیلند زوج جوانی به اسم های تام و دی زی  که با نیک فامیل هستند را می بیند. رفته رفته با گتسبی آشنا می شود و به این پی می برد که گتسبی سال های قبل با دی زی آشنا بوده و مهمانی هایی که برپا می کند بخاطر دستیابی به عشقش دی زی است. در یکی از روزها که همگی در هتلی جمع شده اند بین گتسبی و تام درگیری بوجود می آید و گتسبی با دی زی به دستور تام زودتر به خانه می روند. در جاده دی زی که پشت اتومبیل است تصادفا مایرتل معشوقه تام را زیر می گیرد و بدون توقف به راه خود ادامه می دهند. تام نزد ویلسون همسر مایرتل می رود و قاتل را گتسبی معرفی می کند و ویلسون بلافاصله گتسبی را بقتل می رساند. نیک به عظمت و عشق گتسبی پی برده و از دوستان شرقی دوری می جوید و به غرب برمی گردد...

گتسبی بزرگ بزرگترین و مهمترین کتاب نویسنده سرشناس قرن بیستم آمریکاست و همواره بعنوان منبع فوق العاده ای برای دانشگاه و اساتیدش یاد می شود. کتاب خوش خوانی است و با خواندنش به سبک زیبا و روان فیتس جرالد پی خواهید برد. از جمله کتاب هایی بود که بعد از خواندنش کمتر سراغ نقدش رفتم چرا که سراسر این رمان در نقد رویای آمریکایی است!
آخرین دیدار نیک با گتسبی فوق العاده و شاهکارانه بود و اون جمله ای که نیک به گتسبی گفت همیشه بیادموندنی خواهد ماند...
تا کنون چند اقتباس  سینمایی از این اثر تولید شده از جمله 1974 به کارگردانی فورد کاپولا و بازی رابرت رد فورد ( + ) و نسخه جدیدتر 2013 با بازی دی کاپریو و توبی مگوایر ( + ) که میتونه دیدنی باشه.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«هر کس به گمان خود صاحب اقلا یکی از صفات حسنه است و آن صفت در من این است: خودم یکی از چند آدم واقعا درستکاری هستم که به عمرم شناخته ام.»
«وقتی پیش شان رفتم خداحافظی کنم، دیدم آثار حیرت به چهره گتسبی بازگشته است، انگار که شک ضعیفی نسبت به کیفیت خوشبختی حاضر خود به دلش راه یافته بود. نزدیک پنج سال! حتی در آن بعد از ظهر یقینا لحظه هایی وجود داشت که در آن، دی زی واقعی به پای دی زی رویاهای گتسبی نمی رسید نه به خاطر عیب خودش بلکه به علت جوشش حیاتی توهم غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود. از حد دی زی بزرگ تر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده بود و هر پر رنگینی را باد برایش آورده بود به آن چسبانده بود. هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند برابری کند.»
«از آن سوی عرصه چمنش فریاد کشیدم که جماعت گندی هستن. شما ارزشتون به تنهایی به اندازه همه اونا با همه.»