نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: علی حاجی قاسم
چاپ اول: 1391
تعداد صفحات: 160 ص
انتشارات نگاه ، 5000 تومان
کتاب حاضر شامل نوشته ها و یا بهتر بگم، خاطرات هاروکی موراکامی نویسنده از روزهایی هست که به دو ماراتن مشغول بوده، رشته ای که در طی سالیان طولانی به شکل حرفه ای و برنامه ریزی شده ادامه داده و تاثیرش بر زندگی شخصی و حتی نویسندگی موراکامی چیره شده. در این کتاب، موراکامی از لحظاتی میگه که بصورت فشرده تمرین می کرد و برای مسابقات از نقاط مختلف دنیا آماده میشده، از ضعف ها و قوت ها، سختی ها و خاطرات خوب و بد...
با اینکه این کتاب در زمره خاطرات جای میگیره ولی سطح ادبی ادبی موراکامی به درستی نوشته شده، پیوند دو و نویسندگی به زیبایی هر چه تمام بیان میشه و توصیفاتی که از متن کتاب می خونید به قابلیت های دیگش اضافه میشه و در حجم مناسبی که داره بندرت خسته کننده میشه. با خوندن این کتاب بیشتر از ورزش،حالا به هر نوعش خوشم اومد و تاثیراتش بر زندگی رو یه جورایی حس کردم اونم در هر سن و شرایطی که باشی...
ریموند کارور داستان نویس بزرگ آمریکایی دوستی صمیمانه ای با آقای موراکامی داشته و به لطف همین آشنایی تاثیر پذیری شیوه کار و مینی مالیستی کارور بر موراکامی تا حدود زیادی چیره میشه. تا جایی که اسم کتاب حاضر رو از روی مجموعه "وقتی از عشق حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم" کارور گرفته شده.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«دو استقامت با شرایط من سازگار است و از تمام خصائلی که در طول عمر کسب کرده ام این یکی سودمندتر و پرمعنی تر بوده است. دویدن بیش از بیست سال بدون وقفه مرا از نظر جسمی و عاطفی قوی تر کرده است.»
«ممکن است برای کسی که به سن من می رسد احمقانه باشد که این موضوع را عنوان کند، اما من می خواهم واقعیت را ادا کنم: من آدمی هستم که دوست دارم تنها باشم، آدمی هستم که تنهایی برای من دردناک نیست. هر روز یکی دو ساعت به تنهایی می دوم و با کسی صحبت نمی کنم، به علاوه چهار پنج ساعت پشت میز کارم تنها هستم، که نه مشکل است و نه کسل کننده. این حالت از دوران جوانی با من بوده است، وقتی حق انتخاب داشتم بیشتر ترجیح می دادم تنها باشم و کتاب بخوانم یا به موسیقی گوش بدهم تا وقتم را با کسی بگذرانم. همیشه می توانستم به فکر چیزهایی باشم که خودم به تنهایی انجام دهم.»
«چه کسی احتمالا در این دنیا احساسات گرم، یا چیزی شبیه آن را، نسبت به آدمی که سازش نمی کند و یا هر وقت مشکلاتی پیش می آید، خود را به تنهایی در گنجه مخفی می کند، دارد؟ آیا ممکن است مردم یک نویسنده حرفه ای را دوست داشته باشند؟»
«وقتی می دوم به خود می گویم که به رودخانه فکر کن، و به ابرها. اما اساسا به چیزی فکر نمی کنم. تنها کاری که می کنم این است که در آرامش خودم، خلا ساختگی، و سکوت به یاد ماندنی خودم دایم می دوم، و چقدر هم باشکوه است. مهم نیست مردم چه می گویند.»
«دویدن امتیازات زیادی دارد، اول از همه، به کسی احتیاج ندارید که این کار را انجام دهد، و لوازم ویژه ای لازم ندارید. احتیاج نیست به مکان مخصوصی بروید و بدوید. تا زمانی که کفش دو داشته باشید و جاده شرایط خوبی داشته باشد تا جایی که قلبتان می کشد می توانید بدوید. تنیس چنین نیست. باید به زمین تنیس بروید، و به بازیکن دیگری نیاز دارید.»
«قبلا این مورد به فکرم رسید که زندگی انصاف ندارد. بعضی از مردم زمین و زمان را به هم می ریزند اما هرگز به هدفی که دارند نمی رسند، در صورتی که بعضی ها بدون آنکه زحمتی به خود دهند به اهدافشان می رسند.»
«دیواری که اعتماد به نفس سالم را از افتخار ناسالم جدا می کند خیلی باریک است.»
«بیشتر دونده ها به خاطر طول عمر نمی دوند، بلکه می خواهند به تمام معنی زندگی کنند. اگر می خواهید سال های زیادی عمر کنید بهتر است با اهداف روشنی زندگی کنید تا در غبار، و من معتقدم که دویدن به این هدف کمک می کند. ضرورت دویدن و استعاره زندگی این است که تا می توانید تلاش کنید محدودیت های فردی درونی بهتر شود، و برای من هم نویسندگی. اعتقاد دارم بیشتر دونده ها با گفته های من موافق هستند.»
«اگر چیزی ارزش انجام دادن دارد، ارزش تلاش دارد، یا در بعضی مواقع ، باید فراتر از تلاش باشد.»
«پایان مسابقه یک نشان موقتی است که اهمیت زیادی ندارد. درست مانند زندگیمان. زیرا پایان به این معنی نیست که هستی معنی دارد.»
«شاید قطعا می توانم بگویم زندگی همین است. شاید تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که بدون شناخت چیزی آن را بپذیریم. مثل مالیات، جزر و مد، مرگ جان لنون، و اشتباهات داوران در جام جهانی.»
جمعه 24 خرداد 1392 ساعت 11:24
درود دوست عزیز.وبلاگ وزین و زیبایی دارید[گل][گل][گل]
بهتون تبریک میگم.[لبخند] و ازتون دعوت میکنم سری هم به وبلاگ من بزنید.
اگر مایل به تبادل لینک بودید،اطلاع دهید و بفرمایید که با چه نامی شما را لینک نمایم. شما هم میتوانید مرا با نام
(قلم و صحنه) لینک بفرمایید. همیشه شاد و پیروز باشید.[گل]
این کتاب رو با ترجمه ی مجتبی ویسی خوندم. خیلی زیبا بود. ایشالا وقت بشه بقیه کتابای موراکامی رو میخونم :)
انشاء الله منم وقت کنم کتاب کافکا در کرانه موراکامی رو بخونم...
باز هم سلام :)
من کافکا در کرانه رو با ترجمه ی آقای مهدی غبرائی خوندم که خیلی خوب بود. پیشنهاد می کنم بخونید، مملو از رمز و راز و اسطوره ست... من که خیلی لذت بردم. :)
سلام؛ باز هم خوشحالم از حضورتون. ترجمه ای که شما ازش خوندید از بهترین ترجمه های موجود برای این کتابه، ترجمه ای که ازش دارم چندان حال و هوایی برای خوندنش نمیزاره... مطمئنا تو لیستی هست که بزودی خواهم خواند...
"کتاب باید تبری باشد برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان."
این جمله خیلی خوب بود :)
این جمله از کافکا در مورد کتاب هیچ از یادم نمیره، همیشه سرلوحه ای در کتاب خوانی برایم بوده...
این اولین کتابی بود که از موراکامی خوندم، و خیلی از شخصیتش خوشم اومد. بعد کافکا در کرانه رو خوندم و از ذهن خلاقش خوشم اومد.
ترجمه متن خوب بود، اما فکر می کنم عنوان ترجمه ی مجتبی وسی بهتر باشه: "از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم."
جالبه، از دو که... اولین اثریه که منم خوندم، کافکا در ساحل رو هم چند سالیه که گرفتمش ولی تابحال نخوندمش یکیش اینکه ترجمه خیلی خوبی ازش ندارم...
البته ترجمه ای که وقتی از دویدن... خوندم بد هم نبود ولی به قول شما عنوان آقای ویسی که بامسماتر و شکوه بیشتری دارد...
سلام
بخش هایی از کتاب که انتخاب کرده بودید خوب بود.
در ضمن کتاب اسم زیبایی داره...
هرچند اصلا از کتابای دیگه ی موراکامی خوشم نمیاد ولی این یکی انصافا خوب بود