تصور کن که اصلاً بهشتی در کار نیست
راحته اگه سعی کنی
نه دوزخی زیر پایمان
بالای سرمان، تنها آسمان
تصور کن که تمام آدمها
در لحظه زندگی کنند
تصور کن هیچ کشوری وجود نداره
تصورش سخت نیست
هیچی نیست که به خاطرش بکشی یا بمیری
و مذهبی هم وجود نداره
تصور کن همهی آدمها
در صلح زندگی کنند
شاید بگی که من یک خیالپردازم
اما بدان که من تنها نیستم
امید دارم که روزی تو هم به ما بپیوندی
و تمام دنیا یکی شود
تصور کن هیچ مالکیتی نیست
در شگفتم که بتونی
نیازی به طمع و قحطی نیست
یک برادری میان انسانها
تصور کن همه انسانها
تمام دنیا را با هم قسمت کنند
شاید بگی که من یک خیالپردازم
اما بدان که من تنها نیستم
امید دارم که روزی تو هم به ما بپیوندی
و تمام دنیا چون یک تن زندگی کند
سخنی از جان لنونِ عزیز:
پنج سالم که بود، مادرم به من گوشزد می کرد که شادی کلید زندگیست. وقتی به مدرسه رفتم، از من پرسدند:
بزرگ که شدی، می خواهی چه کاره شوی؟
من پاسخ دادم می خواهم خوشحال شوم.
آن ها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشده ام.
من به آن ها گفتم:
این شما هستید که مفهوم زندگی را متوجه نشده اید