عشق حقیقی راه را بر استحالههای غیرمنتظره میگشاید. عشق نوعی میلاد است. اگر »پس از عشق« همان انسانی باشیم که »پیش از عشق« بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشتهایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، بامعناترین کاری که میتوانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است!
باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.
اولین و قدیمیترین رساله جنگی جهان که چیزی حدود پانصد سال قبل از مسیح توسط فرمانده نظامی چینی، سان تزو نوشته شده. در واقع کتاب اولین هاست و سرمنشا فنون و استراتژیهای جنگیِ مابعد خودش رو تشکیل میده و در زمان حال با وجود گذشت قرنها هنوزم تو مدیریت و سازمان های نظامی به عنوان مرجع و یک منبع ازش الگو گرفتن و استراتژیهای سان تزو از اصول نبردهای امروزی برشمرده میشه.
کتاب حال حاضر شامل سیزده فصل میشه. تدابیر و طرح ها، هزینه های جنگ، حمله با استفاده از حیله های جنگی، وضعیت های تاکتیکی، به کارگیری نیروها، نقاط ضعف و قوت، قدرت مانور ارتش، تغییر تاکتیک ها، تحرکات نظامی ، طبقه بندی منطقه نبرد، انواع نه گانه منطقه نبرد ، حمله با آتش، استفاده از جاسوسان.
به طورکلی میشه گفت از نظر سان تزو طرفی برنده نبرد میشه که هم خودش و طرف مقابل رو بشناسه و هم تبحر اطلاعاتیِ عوامل پنجگانه که شامل قوانین و اصول اخلاقی، آسمان، زمین، فرمانده، روش ها و انضباط رو لازمه یک فرمانده قوی میدونه. میشه گفت این کتاب برای کسانی که در هرزمینه ای با رقبای خودشون درگیرن میتونه مفید باشه.
تنها کسانی که آشنائی کامل به مصائب و بلایای جنگ دارند می توانند راه درست ادامه جنگ را تشخیص دهند.
اگر شما خود و دشمنان را بشناسید، از نتایج حاصله از صدها جنگ نباید هراسی داشته باشید. اگر شما خود را بشناسید و لیکن دشمن را نشناسید، برای هر پیروزی که به دست می آورید از رنج یک شکست نیز بی بهره نخواهید بود. اما اگر نه خود را می شناسید و نه دشمن را، در تمام جنگ هاشکست خواهید خورد.
صلح واقعی هرگز با خریدن به دست نمی آید.
کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ با عنوان اصلی «jonathan Livingston seagull» اولین بار سال ۱۹۷۰ منتشر شد. داستان کتاب داستان یک مرغ دریایی است که برای آموختن دربارهی زندگی و رسیدن به کمال پرواز میکند. راسل مونسون این کتاب را تصویرسازی کرده است. داستان جاناتان مرغ دریایی اولین بار در پایان دههی ۶۰ قرن بیستم بهصورت داستان کوتاه در مجلهی فلایینگ منتشر شد و سپس بهصورت کتاب درآمد. در نخستین سال انتشار بیش از یکمیلیون نسخه از جاناتان مرغ دریایی در سراسر آمریکا فروخته شد. کتاب جاناتان مرغ دریایی در سه بخش نوشتهشده بود اما سال ۲۰۱۴ نسخهی جدیدی از آن به بازار که آمد که ۱۷ صفحه تحت عنوان بخش چهارم به آن افزودهشده بود. کتاب جاناتان مرغ دریایی طرفداران بسیاری در سراسر جهان دارد و تاکنون به چندین و چند زبان مختلف برگردانده شده است.
جاناتان مرغ دریاییای است که حوصلهاش از جمعکردن غذا سر رفته است. او تحمل روتین زندگی مرغهای دریایی را ندارد و هر روز ماجرای تازهای ایجاد میکند و تلاش میکند چیزهای بیشتری از پرواز بیاموزد. نافرمانیهای جاناتان باعث اخراج او از گله میشود. جاناتان پس از اخراج از گروه شروع به ماجراجویی کرده و تلاش میکند چیزهای بیشتری دربارهی خودش و تواناییهایش بیاموزد. همین اتفاقات چالشهای عجیبی را پیش روی جاناتان قرار میدهد.
این رمان کوتاه، کتاب دوست داشتنی و روراستیاست و در این روزهای کرونایی و مصیبت های اقتصادی حقیقتش انرژی خوبی میده و باتوجه به حجم کم و نوع کاغذ و نقاشیهای زیبا و اهدافی ک نویسنده در متن جای داده بود انتخاب مناسبی برای کتاب دردست گرفتن بود. هدف و مقصود کلی این نوشته انگیزشیست که قهرمان در این دنیا افرادی هستن که کلیشه رو میشکنن و راههای نرفته رو یکی پس از دیگری طی میکنن و جامعه سنتی که از تغییر و جاودانگی و لذت های اصلی پرهیز دارن رو پس میزنه. تلاش تا بینهایت و تکامل، عشق و آزادی ...
-هزاران زندگی، ده هزار و پس از آن هم شاید یکصد زندگی دیگر تا سرانجام دریابیم چیزی به نام کمال وجود دارد و بعد یکصد زندگی دیگر تا درک کنیم که مقصود زندگی رسیدن به آن کمال و نمایاندن آن است. این قانون همچنان جاری است. بهره ما از جهان بعدی بسته به چیزهایی است که در این جهان میآموزیم. اگر چیزی نیاموزیم زندگانیمان فرقی نخواهد کرد؛ همان محدودیت ها و موانعی که باید از آنها گذشت.
-اما جاناتان تو آنقدر آموختهای که برای رسیدن به این دنیا، نیازی به گذشتن از هزاران دنیای دیگر نداشتی.
-مرغ پیر پاسخ به سوال جاناتان که پرسید آیا بهشتی وجود دارد؟ چنین جایی وجود ندارد. بهشت زمان و مکان ندارد. بهشت، کمال است.
-سرعت مطلق همان کمال است.
-تنها قانون واقعی این است که به آزادی منتهی شود. قانون دیگری وجود ندارد.
«بارتلبی در واشینگتون کارمند جزئی در «دایرهی مرسولات باطله» بوده که غفلتا متعاقب یک تغییر و تحول اداری از کار برکنار شده است.
وقتی به این شایعه فکر میکنم، نمیتوانم احساسی را که به من دست میدهد به خوبی بیان کنم. مرسولات باطله! آیا شبیه آدمهای مرده به نظر نمیرسد؟ مردی را مجسم کنید از بداقبالی و بالذاته مستعد یأس و کسالت. برای این خلقیات آیا مشغلهای تشدید کنندهتر از کار با نامههای باطله و دستهبندی آنها برای سوزاندن هست؟ گاهی کارمند رنگپریده در میان تای کاغذ حلقهی انگشتری مییابد. شاید انگشتی که مقصد آن بوده اکنون در گور پوسیده باشد. اسکناسی که به قصد اعانت در اسرع وقت ارسال شده، درحالیکه نیازمندش دیگر نه میخورد و نه گرسنه میشود. رحمت خدا بر آنان که مأیوس مردند. استدعای امید براب آنان که ناامید مردند. اخبار مسرتبخش برای آنان که از رنجهای تسکین نیافته نفسبریده مردند. در مأموریتهای زندگی، این نامهها به سوی مرگ میشتابند. آه، بارتلبی! آه، انسان!»
هرطور فکر کردم بعد خوندن این کتاب مطلب خاصی ب ذهنم نرسید؛ هرچند داستان درگیرکننده و پرمفهومی هستش که نتونستم هدف و مقصود نهایی هرمان ملویل از این اثرش رو بهش برسم و ابهامات زیادی تو ذهنم موند. ولی چیزی ک عیان بود جنبههای منفی زندگی و مواجهه سخت آدمیزاد با دنیاست و بارتلبی بجز دیوار چیز دیگری در دنیایش نمیبیند. و ترجیح میدهد دیگر کاری با جهان پیرامونش نداشته باشد.
امروز 19 فروردین 1399 مصادف با شصت و نهمین سالمرگ صادق هدایت هست. بمنظور یاد و خاطر این شخصیت مشهور تاریخ معاصر ایران یادی میکنم از اولینکتابهایی ک درباره هدایت؛ زندگی و آثارش سالها پیش مطالعه کردم که البته درحال حاضر مطمئن نیستم مجددا چاپ و نشر بشه.
کتاب یاد صادق هدایت به کوشش علی دهباشی مجموعه نظریات و خاطرات افراد مختلف درباره هدایت هست و در 870 صفحه در سال 1380 به چاپ رسید. از قسمتهای جالب مجموعه میشه به گزارش خودکشی صادق هدایت از اسماعیل جمشیدی اشاره کرد ک مستندوار و خوشقلم نوشته شده.
-هوا نیمه تاریک و نمناک بود . داخل سر سرا شدیم . از راهرو گذشتیم و پله ها را زیر پا گذاشتیم . پله ها تنگ و پر پیچ و خم بود و کار بالا بردن تابوت را مشکل می آرد. تابوت به لبه یپله ها می خورد و سرو صدایی به وجود می آورد. این صحنه در من یک حالت عجیبی به وجودآورده بود. مثل اینکه تب کرده باشم ، بوی نم ، هوا گرفته ، راه پله باریک و تنگ ، صدای به همخوردن تابوت و پله ها … یک حالت سر سام داشتم ، یک حالت عصبی و غم ناک داشتم . دردرون من غوغایی بود . صحنه هایی از بوف کور در ذهن من تداعی می شد. بوف کور را به خاطرآوردم . آن چمدان ، آن جسد ، آن آدمی که کشته شده بود . آن درشکه ، آن مرد خنزر پنزری . آنصداهای عجیب و غریبی که آدم در هنگام مطالعه ی بوف کور احساس می آند . صدایچرخهای درشکه ، دندان زرد و کرم خورده ی درشکه چی ، قصابی که پیش بندش خونی است ،مگس هایی که دور لاشه را گرفته اند ، خون دلمه بسته و مرده و نعش …
در همان حال ، دلم می خواست به در و دیوار آپارتمان دقیق شوم ، ببینم چه چیز جالبی دراین خانه ی قدیمی و کهنه وجود دارد و چه چیز موجب شد که صادق هدایت این آپارتمان را برایمقصود خود انتخاب کند ، ولی صدای وحشت آور تابوت و حالت تبی که در من ایجاد شده بود وبرخورد گوشه های تابوت که به درو دیوار و گاهی به نرده های پله ها می خورد ، مثل چکش بهمغزم می رسید و نمی گذاشت حواسم جمع باشد ، و یک حالت غیر عادی و در حال خود داشتهباشم . گاهی یک حالت ترس و وحشت به من دست می داد . فکر اینکه تا چند لحظه ی دیگرجنازه صادق خان را روی زمین خواهم دید ، مرا می ترساند . گاهی این حالت ترس در من غلبهمی کرد و از شدت ضعف ناخود آگاه به دیوار تکیه می دادم و یا نرده ها را می گرفتم که نیفتم ومواظب بودم که دستم نلرزد و دوربین از دستم نیفتد . الآن تشریح دقیق و لحظه به لحظه ی آنحالات برای بنده مشکل است .یادداشتهایم در شب آن روز در این دفتر چه خیلی خلاصه و کوتاه است . ولی همین مطالبکوتاه قادرند دست کم مرا به آن روز شوم نزدیک آنند.بالاخره به طبقه ی سوم رسیدیم . آپارتمان صادق هدایت دست راست قرار داشت . حملکنندگان تابوت که گردنشان خسته شده بود ، لحظه ای نفس تازه کردند . مأمورین کنار درایستادند . آنها جلو و من پشت سرشان بودند . یکی از مأمورین کلیدی که برای باز کردن در بههمراه آورده بود ، به مأمور ارشد داد . صدای خشک گردش کلید در قفل پیچید و بنده فکر میکردم الآن که همه وارد شویم صادق خان را پشت میزش نشسته خواهیم دید . با آن صورت لاغرو کشیده و با آن چشمهای تیزی که از پشت عینکش یک حالت مخصوص دارد ، از همه ی مااستقبال خواهد کرد. و یکی دو تا از آن متلکهای دست به نقدش را نثار ما خواهد نمود ، ولیافسوس ، منظره ای که در حقیقت می دیدیم غیر از آن بود که در خیال من گذشت . نه ، صادق خان پشت میزش ننشسته بود ، عینک هم به چشم نداشت، لبخندی هم در کارنبود . متلک هم نبود ، صادق خان مرده بود … صادق خان خوابیده بود، روی تخت دراز کشیدهبود، یک ژاکت به تن داشت ، خیلی تمیز و پیراهن تمیز و شلوار هم به پا داشت.صادق خان صورتش را هم اصلاح کرده بود . انگار می خواسته به مهمانی برود یا مثلا در یک ضیافت رسمی شرکت کند.لباس تمیز ، صورت تراشیده و موهای شانهخورده و مرتب ، فقط دستهایش کمی قرمز رنگ شده بود . ورم داشت. قیافه اش مثلقیافه ی یک آدم مرده نبود.صادق خان راحت و آرام خوابیده بود . یک مرگ راحت و آرام ، یک قیافه ی آرام …خوب توجه کنید ، آقای جمشیدی ، بنده بعد از دیدن صادق هدایت در آن پوز وحالت و آن آرامش ، تصورم را نسبت به مرگ تغییر دادم . وقتی صادق هدایت بی حس وحرکت را دیدم ، چنین به نظرم آمد که صادق در آخرین دقایقی که احساس زندگی و زنده ماندن را از دست می داد و با مرگ آشنا می شد ، قیافه ی مرگ را خوشایند دیده بود….!
ویلیام گلدینگ
از جمله آثار برجسته ی کلاسیک جهان، که «ویلیام گلدینگ» در آن؛ شور و هیجان را در یک قصه ی تمثیلی، با قدرت و صداقت توصیف کرده، داستان ماجرای شگفت آور گروهی پسر بچه است، در مدرسه ای انگلیسی، که در طی جنگ هسته ای و خانمان سوز، عازم منطقه ای امن میشوند. ولی سقوط هواپیما، آنها را ملزم به اقامت در جزیره ای استوایی میکند. در آغاز، همه چیز به خوبی پیش میرود، و آنها بی دغدغه و سبک بال، جزیره ی خوش آب و رنگ و سرسبز را، درمینوردند. اما اندک زمانی، پس از آن، شرارت و تندخویی پسرها، بهشت زمینی را، به دوزخی از آتش و خون، مبدل میکند، و تمامی مظاهر خرد و پاک اندیشی، از وجودشان رخت برمیبندد. کشمکش درونی نیروهای متضاد خیر و شر، درون مایه ی داستان را شکل میدهد. نویسنده خود گفته است که تمثیل اخلاقی وی کوششی است در جهت ریشهیابی معضلات و مسائل اجتماعی و ارتباط آنها با کژیها و کاستیهای بشری. متن پشت جلد کتاب
بارزترین نکته از کتاب سالار مگسها داستان سرراست، روایت صادقانه و سرهم بندی حساب شدهاش هست. در اینجا با همان قصه آشنا و خاطره انگیز گمشدگان در جزیره ناشاخنه و دور افتاده و برارزه برای بقاء و درنهایت کوشش برای نجات و دستیابی به راه رهایی از جزیره روبرو میشیم؛ که ویلیام گلدینگ در واقع از نخستین قلم به دستان بوده که در مایههای اینچنینی داستان سرایی کرده و در سینما و تلویزیون و ادبیات در سالهای دور و نزدیک متاثر از همین اثر جاودانه آثار متعدد و بعضا شناخته شدهای خلق شدن(مجموعه لاست).
مهمترین عوامل موفقیت این رمان دوست داشتنی علاوه بر داستان جذاب و عامه پسند که بی امان خواننده رو در دنیای اسرارآمیز جزیره و پی بردن به سرنوشت و آینده گم شدگان درگیر میکنه پندها و نکات ارزشمند نهفته در دل این نوشته است. و مدام بر تایید حاکمیت قانون و دوری از تحجر و بی نظمی دارد، که در واقع قانون بد هر چه باشد از بی قانونی بهتر است.
بجز این جدال خونین و خانمان سوز خیر و شر و پایان تراژدیک و تاسف برانگیز داستان که در نهایت دنیایی از آتش و خون و خاطرات ناگوار و اعمال سخیف از حضور کودکان در جزیره بجای میماند؛ که دنیای ماست و به قولی دنیایی که میتوانست جای بهتری باشه و نیست چون ماها ... :( اشکهای شخصیت رالف در واقع دیدن این دنیای ناملایم بود که بودلر در شعری میگه از اشکهایمان سیلی از لجنزار به راه افتاده...
اما داستان ویلیام گلدینگ پر از نماد و استعارهس. صدف حلزونی نماد قانون و انضباط همگی دربابرش سرتعظیم فرود میارن. سیمون آن دست افرادیه که که میدونن ولی حرفشون به گوش استبداد نمیره. جک و دار و دستهاش همون داعشیان. رالف همونان که اهداف بزرگ در سر دارن و نماد امید در زندگین. خیکی خیلی جذاب و ارزشمنده، نماد انسانهای اندیشمند که از عقل و احساس در جهت مثبت استفاده میکنن.
-یک بار دیگر در میان وزش نسیم، فریاد کودکان و درخشش مایل آفتاب برفراز کوهستان فریبندگی خاصی پدید آمد که نموداری از پرتو نامرئی دوستی، ماجراجویی و خشنودی بود.
-آدم وقتی از کسی میترسه از اون نفرت پیدا میکنه ولی نمیتونه فکر اونو از سر به در کنه. اول به خودت میقبولانی که اون دکاری به کسی نداره ، اما وقتی اونو دوباره میبینی مثل این میمونه که دچار تنگی نفس شدهای و دیگه نمیتونی نفس بکشی. گوش کن ببین چی بهت میگم. اون از تو هم نفرت داره رالف...
-بزرگترین نظریات سادهترین آنهاست. حالا چیزی بود که آنها به انجام برسانند؛ از این رو با اشتیاق کار میکردند.
-پسرهای ریزاندام دیگر تحت تاثیر او ئاحساساتشان به جوش آمده و هقهق گریهشان بلند شد. درمیان آنه رالف با سر و وضعی کثیف، موهایی وز کرده و بینی پاک نکرده به خاطر پایان پاکی و معصومیت، به خاطر سیاهی دل انسان و سقوط دوستی صادق و اندیشمند موسوم به خیکی زارزار میگریست.
چاپ 1387 ، صفحات: 383
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام!
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد!
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام !
گر می گریزم از نظر مردمان « رهی »
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام!
1288-1347
جک لندن
ترجمه پرویز داریوش
باک سگ خوش هیکل زیبا و مورد علاقه خانواده قاضی میلر هس. کاری بجز خوابیدن و گردش با اعضای خونواده میلر نداره و به نوعی پادشاهی میکنه. باغبان منزل قاضی میلر در ازای مبلغی ناچیز باک رو مخفیانه میفروشه. روزهای سخت و جانکاه باک شروع میشه و اجبارا با اربابان بی رحم به سفری برای جستجوی طلا در منطقه کلوندایک راهی میشه...
لندن در این بهترین اثرش تصویری از داستان سگی مجسم میکنه که حقیقتا و درواقع جنبه های مختلف زندگی انسانها در مواجهه با تلخی ها آشفتگیها و ناملایمات دنیوی هس. داستان در هفت فصل نوشته شده که در اون رفته رفته باک به خودشناسی و نفس اصیل از اجدادش میرسه. فصل آخر کتاب و ماجرای پرکشش و جذابِ درگیری باک با قبیله ییهت از بهترین های کتاب بود و از پرلذت ترین لحظات کتاب خوانی برای من.
این کتاب همراه با داستان پرشور سپیددندان به رمانهای سگی لندن معروفن. سپید دندان داستان سگ-گرگی رو حکایت میکنه که از میان گرگان به جهان انسانها وارد میشه. داستان هایی که از کودکی با ما بودن و همچنین در همه زمانها و سنین مختلف اثربخشی خودشون رو دارن که از ویژگیهای ممتاز و ستودنی جک لندن در خلق این دو اثر جاودانهاش به حساب میاد.
+
مردم قبیله ییهت داشتند بر ویرانه کلبه چوبی میرقصیدند که غرش وحشتناکی شنیدند و حیوانی که مانندش را ندیده بودند بر سرشان تاخت. این باک بود، گردباد زنده خشم بود که با جنون تخریب بر سر ایشان هجوم آورده بود.
جان اشتاین بک
ترجمه داریوش شاهین
دو کارگر مزرعه به نامهای جرج و لنی در دوران رکود اقتصادی در کالیفرنیا به مزرعههای مختلفی برای کار کوچ میکنن. جرج فردی باهوش هس که باوجود عقب ماندگی لنی ازش محافظت میکنه و دوستی همراه با ترحمی نسبت بهش داره... لنی فوق العاده درشت هیکل ولی عقب ماندگی ذهنی و جنون کنترل نشده ای داره و عاشق اینه که خرگوش داشته باشه و ازشون نگهداری بکنه و درمقابل جرج آرزوی دیرینه داشتن مزرعه و از زیر بار خارج شدن اربابان زورگو رو داره ...
داستان پرنماد و استعاره هس و همچون خیلی از آثار دیگه اشتاین بک به فقر و فلاکت انسان ها پرداخته و دوستی ها و محبت ها در شرایط مختلف رو بخوبی گوشزد میکنه. دوستی هایی که در زمانی که آتش منفعت طلبی زبانه میکشه ولی همچنان محکم و استوار باقی مانده.
کلمه فقر در این اثر انسانیِ اشتاین بک موج میزنه و در لابلای جملات و صفحاتش بخوبی احساس خواهید کرد شخصیت ها چطور و چه مقدار در آرزوی رسیدن به کمترین و بحقترین خواستههای زندگی هستن. وقتی از اشتاین بک پرسیده شد انگیزه پرداختن به فقر در تمام داستانهای شما چیست؟ اینچنین پاسخ داد:
-حقیقتی راستین تر از فقر نیست. همچنان که خداوند در آغاز آدمی را تهیدست رها ساخت و آدمی این تلاش را آغاز کرد و به فرزندان خویش آموخت و فقر آهنگ مکرر زندگی است. غیرفقر در زندگی کلمه ای پوک و بی معنی است. لحظه ای فریبا برای نازیدن بخویش هست. اگر مردمان فقیر نبودند، حالا اینهمه تجمل برای اشراف وجود نداشت و اینجاست که باید سهم ارزنده و شایان توجه فقیران را به آنان نمایاند.
+
آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن.
لئونارد کوهن (1934 - 2016)
ترجمه احسان مهتدی
گزیده اشعاری از کتابهای «کتاب اشتیاق»، «جاادویه ای زمین»، «گل هایی برای هیتلر»، «قوای بردگان» و «شعرهایی پراکنده؛ گزیده ای از سایر آثار». کوهن شاعر ترنه سرا، خواننده و گاهی آهنگساز و نوازنده؛ اشعاری روان و ساده دارد عاشقانه و بعضا در دوره هایی که از افسردگی رنج میبرد ترانههایی با رنگ و بوی غم میسرود. کوهن کانادایی در سال 2008 به تالار مشاهیر راک اند رول راه پیدا کرد.
حال
چه حس خوبی دارد
که باور داشته باشی به خدا
باید یکبار امتحانش کنی
بیا همین حالا امتحان کن
و ببیناین طور هست
یا نه
خدا میخواهد که تو
باور داشته باشی به او.
ریونوسوکه آکوتاگاوا
ترجمه امیرفریدون گرکانی
مجموعهای از 6 داستان کوتاه از نویسنده صاحب نام ژاپنی که شروع کننده موج تازه ای از داستان نویسی کوتاه در ژاپن بود. آکوتاگاوا داستانهای این مجموعه رو بر پایه روایات و افسانههای قدیم ژاپن نوشته و البته بعضیاشونم نسخهای تازه از نویسندگان دیگری است که نویسنده با دید و روانشناسی تازه داستان های تاریخی رو بازگو میکنه...داستان کوتاه در بیشه و دومین داستان بنام راشومون از بهترینهای این مجموعه و عمر کوتاه نویسندگی آکوتاگاوا بحساب میاد... زبان نویسندگی و درآمیختن روایات توسط اشخاص مختلف در داستان در بیشه آنچنان زیبا و منسجم گفته شده که گویی با سرودی توام با هیجان و شور و نشاط مواجهیم.
دربارهی ریونوسوکه آکوتاگاوا
ریونوسوکه در اول ماه مارس 1892 در محل کاسب نشین شهر توکیو بدنیا آمد. مادرش که از نه ماهگی ریونوسوکه دچار اختلالات حواس شده بود نهایت به سال 1902 درگذشت. بیماری و فوت مادرش تا اواخر عمر ریونوسوکه تاثیرگذار بود و تا لحظه مرگش پیوسته ریونوسوکه رو رنج داد.از این تاریخ سرپرستیش برعهده خالهی شوهرنکردهاش افتاد. ریونوسوکه در محیطی افسرده و سخت همچون کودکی گوشه گیر و سریعالتاثیر با بنیهای ضعیف رشد میکرد. از همون دوران کودکی ذهنی فعال داشت ک در دهسالگی شروع به نویسندگی و کتابخوانی میکرد. نمرههای درسیش اونقدر عالی بوده ک بدون امتحان ورودی به دبیرستان نمونه توکیو و بعدها به دانشگاهی با همین اسم ک به دانشگاه امپراطوری معروف بود ورود پیدا کرد... در همین دوران به مطالعه آثاری از بودلر و استریندبرگ مشغول شد. داستان راشومون رو در 1915 و در 23 سالگی نوشت که مورد بی مهری قرار گرفت. در همین سال با نات سومه سوسکی که یکی از نوسدههای صاحب سیک ژاپن و دارای مکتبی به اسم تفنن بود آشنا شد و داستان بینی توسط این فرد نامی مورد تشویق قرار گرفت که همین داستان آکوتاگاوا رو به جهان ادبیات ژاپن معرفی کرد. اولین بار سال 1922 سلامت آکوتاگاوا که هیچگاه قوی نبود رو به ضعف گذارد و نشانه خستگی اعصابش ظاهر شد و برای استراحت به چشمههای آب گرم یوگووارا واقع در جزیره ایزو رهسپار شد. یک سال بعد در اثر زمین لرزه و آتش سوزی که در حومه توکیو و یوکوهاما واقع شد مجموعه اشیاء هنریش که در تنهاترین سفر ریونوسوکه به چین و کره همراه خودش آورده بود از بین رفتن و این ماجرا سخت روی زندگیش تاثیر گذاشت. در 1925 که سخت بیمار و کم کار شده بود به سرائیدن اشعار بر وزن هایکو روی آورد؛ یک سال بعدش بازم دچار حمله عصبی دیگهای شد و دوباره ب چشمههای آب گرم روی آورد. و سرانجام در سال 1927 یعنی زمانی که مشقتهای سخت زندگی ک با یادآوری مادر جوانمرگ شدهاش توام شده بود مجالی جز مرگ برایش نماند و در صبح 24 ژوییه پیکرش رو بیجان میابند. مرگ ریونوسوکه به سبب افراط در خوردن قرص خواب آور باربیتون تشخیص داده شد و در کنار جسدش یک کتاب انجیل بهمراه یادداشتی برای زن، دوستان و "یک دوست ناشناس" پیدا شد.
می گویند که آکوتاگاوا عاری از احساسات گرم بشری بود و اشخاصی را که در داستانها خلق میکرد همه چون او خالی از احساسات یودند و او ترجیح میداد که آنها را بدون تاثر تماشا کند و چون شخصی که از راهی بگذرد توجهی به آنها نداشت. البته این قضاوت بسیار سطحی است وی مردی بسیار روشنفکر، فاضل و مستقل الرای بود، باستثنای آنچه را که به عنوان هنر خود میپذیرفت باقی را رد میکرد و در تکمیل هنر خود نیز هیچ مانعی را مهم نمیدانست. آکوتاگاوا شخصی بسیار بغرنج بود. وی پای بندان اصول اخلاقی را بد میداشت ولی خود صمیمانه اخلاقی بود. از تنهایی لذت میبرد ولی یارایی تنها بودن را نداشت میدانست که احساساتی است ولی پیوسته در بیم بود که مبادا احساساتی بودنش بر ملاء افتد. کسی بیاد ندارد از او دروغی شنیده باشد طبیعت را با فروتنی دوست میداشت و درعین حال آنرا با کینه توزی تیره و تار میکرد. وی از ارواح، دیوها و غول ها خوشش میامد ولی هیچگاه بوجودشان ایمان نداشت. شخصی حقیقت بین بود ولی معجزه را میپرستید. در یکی از مکالمات پیامبرانه او که بعد از مرگش انتشار یافته است:
«صدایی میگوید: ولی تو خوانندگان آثار خود را برای همیشه از دست داده ای...
خودم و اما خوانندگان آثار من در آتیه خواهند بود.»
آکوتاگاوا بیشتر از 150 داستان ازش منتشر شده و بجز مجموعه حاضر چندین و چند اثر دیگه بشکلهای مختلف و از مترجمان مختلف دیگه در ایران چاپ شده. همچنین در سال های اخیر مجموعهای کاملتر توسط رضا دادویی نشر آدوار منتشر شده.
+
«هیچ فکر نمیکردم که وی به چنین سرنوشتی دچار میشود. به راستی زندگانی انسان همچون قطرهای شبنم که با شعاع نور محو شود فناپذیر است. کلمات نمیتواند تاثراتم را شرح دهد.»
«ممکن است که انسان گاهی زندگی را در آرزویی بگذراند و به رسیدن آن آرزو اطمینان کافی نداشته باشد. آنهائیکه بدین دیوانگیها میخندند، تماشاگر واقعی زندگی نیستند.»
«مگر این مهم است؟ آنگاه که آدمی در راه پیمودن مدارج عالی انسانیت به لحظه گرانبهای پذیرش الهام رسد حیات خویش را ارزش زیستن میدهد. و اگر در بالا، درمیان آسمان پرستاره ، موجی بلند پید آرد، و از حدود دلبستگیهای تاریک جهان بگذرد، در حباب بلورین کمال، انور قمرهایی را که هنوز هویدا نشده است آیینه وار منعکس میسازد. بنابراین آنان که لورنزو را در پایان زندگانیش میشناختند کسانی هستند که او را سراسر عمر میشناخته اند.»
جرج آر. آر. مارتین
مترجم: میلاد بابانژاد ؛ مهرزاد جعفری
چاپ دوم: 1394
نشر آذرباد، 400 ص
تهیه و تدوین: حسین دهشکار فراهانی
چاپ اول 1382 ، 104 صفحه
ناشر: راه ظفر
مجموعه ترانههایی از شاعرانی همچون سعدی، حافظ، خیام، مولانا، سنایی، عطار، فردوسی، سهراب سپهری، نیما یوشیج، احمد شاملو، مزدک، چتر نور، اردلان سرافراز و حبیب محبیان...این کتاب رو از خیلی وقت پیش که دقیقا" یادم نمیاد تو کتابخونه داشتم و حالا با خوندن این ترانه های عاشقانه و بعضا اخلاقی، یاد این خواننده محبوب که در انتخاب ترانه ها خیلی دقیق و هوشمندانه عمل میکرد در خاطرم میمونه...به نظر میاد این کتاب مدتهاست که دیگه چاپ نمیشه و کمتر اثری میشه ازش پیدا کرد، هر چند کتابهایی پیرامون زنده یاد حبیب محبیان اکنون در حال چاپ و نشر است!
مرداب
در این زمانه بی هیاهوی لال پرست.....خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را.....برای این همه ناباور خیال پرست
به شب نشینی خرچنگ های مردابی.....چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند.....به پای هرزه علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست.....کمال دار را برای من کمال پرست
هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاریست.....به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
نویسنده: فریدریش دورنمات
مترجم: س.محمود حسینی زاد
چاپ پنجم: 1395
نشر ماهی ، 192 ص جیبی ، 8000 تومان
نویسنده: فریدریش دورنمات
مترجم: س.محمود حسینی زاد
چاپ سوم: 1393
نشر ماهی ، 167 ص جیبی ، 5000 تومان