شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

خوشی‌های ساده

من شیفته خوشی های ساده‌ام، آن‌ها آخرین پناه جان‌های محزون‌اند.

روزی می رسد

روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.نه از بدگویی های دیگران می رنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت. به آن روز می گویند: " پیری ". آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛ فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد. این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد.

Shame

فکر میکنی چی میشه وقتی کسی که خواب مارو دیده از خواب بپره و از اون چه دیده شرمگین باشه ؟

پشیمانی

اگر ازدواج کنی پشیمان می‌شوی؛

اگر ازدواج نکنی پشیمان می‌شوی؛

اگر فرزند بیاوری پشیمان می‌شوی؛

اگر بی‌زاد و ولد بمانی پشیمان می‌شوی؛

که سرنوشت پنهان زندگی پشیمانی است.

پدر

پدر باشد؛ اصلا هیچی ندار باشد

چارلز بوکافسکی

فلسفه اصلی‌م در زندگی اجتناب از آدم‌ها تا جای ممکن بود. هر چه کمتر آدم می‌دیدم حالم بهتر بود.

میلان کوندرا

هر کس که خلوت خود را از کف بدهد، همه چیزش را باخته است.

آلبر کامو

مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متعاقد نمی‌شوند. تا وقتی زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است.

۱۴۰۳

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ژوزه ساراماگو

برای روح‌های شکننده و کم انعطاف که تمایل به دلتنگی دارند، زندگی کردن نوعی تنبیه بسیار سخت است‌.

زخم ها

زخم‌ها خوب می‌شوند... منتها در ازای قسمتی از روح.


پ.ن: بعضی زخم‌ها هیچوقت خوبم نمیشن.

غزل شماره ۱۹۶ حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند


دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند


معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند


بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند


حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند


گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند


می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند


پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند


بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند


حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

رویا

باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی ز گذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور


روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ای چشم پر آتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت


ناله کردم که ای وای این اوست

در دلم از نگاهش هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوسران مرا می شناسی


قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من که دیوانه بودم

وای بر من که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم


او به من دل سپرد و به جز رنج

کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم به روی دل او


من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من خدایا خدایا

من به آغوش گورش کشاندم


در سکوت لبم ناله پیچید

شعله شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگی ها

قطره اشکی در آن چشم ها دید


همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که در پایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری


دامنم شمع را سرنگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر

لیکن او رفت بی گفتگو رفت


وای برمن که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم

بختیار علی

جهان سنگ‌دل‌تر از آن بود که کمکم کند

خدا هم  ساکت تر از آن بود

که انتظارش را داشتم.