شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

آلبر کامو

مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متعاقد نمی‌شوند. تا وقتی زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است.

۱۴۰۳

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ژوزه ساراماگو

برای روح‌های شکننده و کم انعطاف که تمایل به دلتنگی دارند، زندگی کردن نوعی تنبیه بسیار سخت است‌.

زخم ها

زخم‌ها خوب می‌شوند... منتها در ازای قسمتی از روح.


پ.ن: بعضی زخم‌ها هیچوقت خوبم نمیشن.

غزل شماره ۱۹۶ حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند


دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند


معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند


بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند


حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند


گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند


می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند


پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند


بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند


حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

رویا

باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی ز گذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور


روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ای چشم پر آتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت


ناله کردم که ای وای این اوست

در دلم از نگاهش هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوسران مرا می شناسی


قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من که دیوانه بودم

وای بر من که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم


او به من دل سپرد و به جز رنج

کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم به روی دل او


من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من خدایا خدایا

من به آغوش گورش کشاندم


در سکوت لبم ناله پیچید

شعله شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگی ها

قطره اشکی در آن چشم ها دید


همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که در پایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری


دامنم شمع را سرنگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر

لیکن او رفت بی گفتگو رفت


وای برمن که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم

بختیار علی

جهان سنگ‌دل‌تر از آن بود که کمکم کند

خدا هم  ساکت تر از آن بود

که انتظارش را داشتم.

غزل شماره ۶۸ حافظ

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

تو

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود


بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

پل استر

ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط، یا جای غلط بودیم در زمان درست، و همیشه همین‌گونه همدیگر را از دست داده‌ایم.

گابریل گارسیا مارکز

شاید خداوند قرنها پیش در نبرد با شیطان شکست خورده است، و جهان به دست شیطان اداره می‌شود. وگرنه این همه بدی و بی عدالتی نمیتواند کار خدا باشد.

غزل شماره ۱۲۴ حافظ

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد

باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد


از سر کشته خود می‌گذری همچون باد

چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد


ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف

آفتابیست که در پیش سحابی دارد


چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک

تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد


غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزد

فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد


آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست

روشن است این که خضر بهره سرابی دارد


چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر

ترک مست است مگر میل کبابی دارد


جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال

ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد


کی کند سوی دل خسته حافظ نظری

چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

۱۹۸۴

مردن، در حالی که از آنها متنفر هستی ؛ همان آزادی است.

صدای پای آب

آخرین خبر/ به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک...
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

۱۴۰۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.