ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
از یه سنی به بعد، تنها چیزی که کنار آدمها نگهت میداره اعتماد و آرامش است. چون دیگر گوشهایت از حرفهای قشنگ پر است.
منبع: ؟
من شیفته خوشی های سادهام، آنها آخرین پناه جانهای محزوناند.
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.نه از بدگویی های دیگران می رنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت. به آن روز می گویند: " پیری ". آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛ فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد. این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد.
فکر میکنی چی میشه وقتی کسی که خواب مارو دیده از خواب بپره و از اون چه دیده شرمگین باشه ؟
۱۹۳۵_۲۰۲۴
اگر ازدواج کنی پشیمان میشوی؛
اگر ازدواج نکنی پشیمان میشوی؛
اگر فرزند بیاوری پشیمان میشوی؛
اگر بیزاد و ولد بمانی پشیمان میشوی؛
که سرنوشت پنهان زندگی پشیمانی است.
پدر باشد؛ اصلا هیچی ندار باشد
فلسفه اصلیم در زندگی اجتناب از آدمها تا جای ممکن بود. هر چه کمتر آدم میدیدم حالم بهتر بود.
هر کس که خلوت خود را از کف بدهد، همه چیزش را باخته است.
مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متعاقد نمیشوند. تا وقتی زندهاید، وضع شما برایشان مشکوک است.
برای روحهای شکننده و کم انعطاف که تمایل به دلتنگی دارند، زندگی کردن نوعی تنبیه بسیار سخت است.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند