شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

غزل شماره 390 حافظ

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن


خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن


خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن


تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش

هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن


شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن


خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن


جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن


بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن


گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند

برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن


مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن


ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من

زن

یک زن را یا دوست بدارید یا رهایش کنید، زن دوست داشتن نصفه نیمه نمیداند. 

امیل چوران

من با دنیا نمی‌جنگم

من با نیرویی بزرگ‌تر،

با خستگی‌م از دنیا می‌جنگم.

قضاوت

اگر کسی را قضاوت کنید دنیا تمام تلاشش را خواهد کرد که شما را در شرایط  او قرار دهد تا ثابت کند که چقدر در تاریکی همه ما شبیه یکدیگریم.

غزل شماره ۱۲۶ حافظ

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد


با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد


هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد


سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن

ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد


چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد


ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او کس این گمان ندارد


احوال گنج قارون کایام داد بر باد

در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد


گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان

کان شوخ سربریده بند زبان ندارد


کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

پاییز

کوچ غمناک پرستو های شاد در غروبی پر ملال و بی صدا

خبر عریونی باغ ها رو داد پاییز اومد این ور پرچین باغ

تا بچینه برگ و بال شاخه ها کسی از گل ها نمی گیره سراغ

کسی از گل ها نمی گیره سراغ بیا در سوک دلگیر گل صبح

بخونیم شعری از دیوان گریه من و تو ، زاده ی فصل خزانیم

دو تن پرورده ی دامان گریه شده ابری ، تو فضای سینه مون

قصه ی بی غمگساری های ما می دونم پایان نداره بعد از این

قصه ی بی برگ و باری های ما بیا در سوک دلگیر گل صبح

بخونیم شعری از دیوان گریه من و تو ، زاده ی فصل خزانیم

دو تن پرورده ی دامان گریه پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون

می نویسم با دل تنگ روی گلبرگ شقایق

فصل دلتنگی پاییز ، فصل غمگینی عاشق

بیا در سوک دلگیر گل صبح بخونیم شعری از دیوان گریه

من و تو ، زاده ی فصل خزانیم دو تن پرورده ی دامان گریه

پاییزه ، پاییز عریون من و تو ، خسته و گریون

پاییزه ، پاییز عریون من و تو ، خسته و گریون

کوچ غمناک پرستو های شاد در غروبی پر ملال و بی صدا

خبر عریونی باغ ها رو داد پاییز اومد این ور پرچین باغ

تا بچینه برگ و بال شاخه ها کسی از گل ها نمی گیره سراغ

کسی از گل ها نمی گیره سراغ بیا در سوک دلگیر گل صبح

بخونیم شعری از دیوان گریه من و تو ، زاده ی فصل خزانیم

دو تن پرورده ی دامان گریه شده ابری ، تو فضای سینه مون

قصه ی بی غمگساری های ما می دونم پایان نداره بعد از این

قصه ی بی برگ و باری های ما بیا در سوک دلگیر گل صبح

بخونیم شعری از دیوان گریه من و تو ، زاده ی فصل خزانیم

دو تن پرورده ی دامان گریه پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون پاییزه ، پاییز عریون

من و تو ، خسته و گریون پاییزه ، پاییز عریون

غزل شماره ۳۳۹ حافظ

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم

دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم


سزای تکیه گهت منظری نمی‌بینم

منم ز عالم و این گوشه معین چشم


بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو

ز گنج خانه دل می‌کشم به روزن چشم


سحر سرشک روانم سر خرابی داشت

گرم نه خون جگر می‌گرفت دامن چشم


نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت

اگر رسد خللی خون من به گردن چشم


به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش

به راه باد نهادم چراغ روشن چشم


به مردمی که دل دردمند حافظ را

مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم

قصه من

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد

حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد


رگ و ریشه هام سیاه شد تو تنم جوونه خشکید

اما این دل صبورم به غم زمونه خندید


آسمون مست جنونی، آسمون تشنه خونی

آسمون مست گناهی، آسمون چه روسیاهی


اگه زندگی عذابه، یه حباب روی آبه

من به گریه‌ها می‌خندم میگم این همش یه خوابه


آسمون تو مرگ عشق و توی یاخته هام نوشتی

این یه غمنامه تلخه که تو سر تا پام نوشتی


من به لحظه شکستم اگه نزدیک اگه دورم

از ترحم تو بیزار که خودم سنگ صبورم


آسمون تیشه ت شکسته من دیگه رو پام می مونم

منو از تنم بگیری تو ترانه هام می مونم

...

به یاد اونایی که رگ و ریشه هاشون خشکید... یاد و خاطرشون موند

The Searchers

The Searchers 1956

ایتن: «خوبیه مرد به اینه که نخواد مدام قسم بخوره.»

غزل شماره ۱۶۷ حافظ

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد


به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد


به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد


خیال آب خضر بست و جام اسکندر

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد


طربسرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد


لب از ترشح می پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد


کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد


چو زر عزیز وجود است نظم من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد


ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

از یه سنی

از یه سنی به بعد، تنها چیزی که کنار آدم‌ها نگهت میداره اعتماد و آرامش است. چون دیگر گوش‌هایت از حرف‌های قشنگ پر است.

منبع: ؟

خوشی‌های ساده

من شیفته خوشی های ساده‌ام، آن‌ها آخرین پناه جان‌های محزون‌اند.

روزی می رسد

روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.نه از بدگویی های دیگران می رنجی و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت. به آن روز می گویند: " پیری ". آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛ فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد. این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد.

Shame

فکر میکنی چی میشه وقتی کسی که خواب مارو دیده از خواب بپره و از اون چه دیده شرمگین باشه ؟