به کوشش شراگیم یوشیج
چاپ دوم: 1388
انتشارات مروارید، 366 صفحه
دست نوشته ها و یادداشت های روزانه از نیما یوشیج هست که پس از حدود 50 سال از مرگ نیما توسط فرزندش شراگیم جمع آوری و منتشر شد. نیما یوشیج تصمیم به جمع آوری ورق پاره ها و یادداشت های پراکنده روزانهاش که در سالیان مختلف نوشته می گیرد و در سال 1335 یادداشت ها رو در یک دفتر بازنویسی میکند، البته این تمام یادداشت ها نیست و گویا مقدار قابل توجهی از آثار و دست نوشته های نیما مفقود و یا به سرقت رفته که آقای شراگیم یوشیج در مقدمه ای که موجب جنجالی شدن این کتاب در زمان انتشارش شد و به انتقاد از جمع کنندگان آثار یوشیج پرداخته: (بجز دست نوشته هایی که به سرقت رفته و متاسفانه نزد من نیست و تاریخ هرگز چنین خیانتی را به میراث ادبی این سرزمین فراموش نخواهد کرد) .
خواندن این کتاب برایم جالب بود، در واقع کتاب نظرات نیما در مورد چیزهای مختلف هست، حالا یا اشخاص ادبی یا سیاسی مختلف و دوستان نیما و یا مقولهها و موضوعات مختلف که درباره هریک از این موضوعات با لحنی بیپروا و تند و تیز سخن گفته. البته با مطالعه حتی بخش کوچکی از کتاب میشد از شخصیت متفاوت نیما یوشیج تصویرهایی در ذهن خود مسجم کرد(شاعر بزرگِ زودرنج و حساس). بیشتر موضوعاتی که نیما به اونا اشاره کرده دعواهای ادبی و بحث یارگیریهای سیاسی شاعران و نویسندگان زمان خودشه، در بین این شخصیت ها بیشترین حملات نیما متوجه بزرگ علوی و احمد شاملو است (علوی بزرگ یک نفر شهوتی خودخواه است) ، از صادق هدایت خوشش میاید و آثارش رو دوست دارد اما همزمان از بعضی اقدامات در زندگی صادق گلایه دارد و از اینکه از هدایت بت میسازند ناراحت است. اما با اینکه از افراد مختلفی ابراز انزجار کرده، از جلال آل احمد و سیمین دانشور خوشش میاید!
-سوال من اینجاست که چرا اکثر شخصیت های ادبی جهان امید و میل و رغبتی به چاپ یادداشت های روزانشون بعد از مرگ ندارند.
-یاد گرفتیم از شخصیت های تندرو پیروی نکنیم اما نیما در این یادداشتها نشانه های متعددی از آزادی خواهی بجا گذاشته ( آدم آزادهمرد به کسی و به فرقهای سر فرود نمیآورد.)
قسمت هایی از این کتاب:
«بعد از مرگ من خانهی یوش من خراب میشود سهم جنگل را پسرعموهای من میخورند نه کسی را دارم علاقمند (یعنی دریابد که کدام شارلاتان نمیآید نوشتجات مرا در ببرد، مأخوذ به حیا نشده بدست آنها نمیدهد) نه مرا فرزندی باشد برومند.»
«خدایا: مخلوقت مرا حیران میکنند. رو به تو میآیم که ترا پیدا کنم، تو از مخلوقت بیشتر مرا حیران میداری.»
«کشندگان هدایت همین دوستان او بودند که او را مائوس کردند. علوی بزرگ یک نفر شهوتی و خودخواه است . حقیر ترین آدمی در نظر او منم و بزرگترین آدمی هدایت .هدایت ناجوانمردی هایی داشت که باید آن را حمل بر بی حالی او کرد.رفتار او با شین پرتو که در هند از او چه پذیرائیهایی کرد . رفتار او با من در کنگره که حمایت نکرد و فقط نشسته بود که گلوی او به شکم او باد کنند تا خودش بزرگ بشود . وبزرگ علوی فکر نمی کرد اگر او بزرگ شود پس خودش چه عنوانی خواهد داشت.»
«اسلام فوق همه چیز خواهد بود. اسلام هم راجع به زندگی مادی فکر کرده است و هم راجع بهزندگی معنوی.»
«خوشحالم که من عضو هیچ حزبی نبودم و هیچ لکهی زایدی بدامان من نیست. انسان باید از حقیقتی، از انسانیتی پیروی کند والسلام بقی حرف پوچ است. و به قول تولستوی دخالت در سیاست عمر را بهدر میدهد.»
«وطن فروش شهوترانی است که میخواهد نوکر روس های بیشرافت باشد. چقدر کارگران بدبخت در آنجا هستند.»
«آنچه که هست لازم است که باشد. ما میجنگیم با بدیهای آن. این راه وجوبی است. ما باید با نظم و نظام که هست و در طبیعت است یکی باشیم. این نیز از وجوب حاکی است.»
«وقتی هزار سال از کسی خوب گفته شد، هرگز آن آدم در یک سال و یک ساعت از بین نمیرود. علی(ع) انسانی کبیر است بعد از هزار سال، و باید دید انسان کبیر اسم گرفته آن روز بعد از دویست سال چه خواهد بود. این همه بزرگان فکر و ذوق علی(ع) را ستایش کرده اند، احمق مستشرق تو امروز رد میکنی؟...!!»
آی آدم ها،
که بر ساحل نشسته،شاد و خندانید!
یک نفر در آب،دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند،
روی این دریای تند و تیره و سنگین،که می دانید.
آن زمان که مست هستید،
از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان،که پیش خود،بیهوده پندارید،
که گرفتستید دست ناتوانی را،
تا توانایی بهتر را پدید آرید؛
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان،کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر،در آب دارد می کند بیهوده جان قربان!
فکر میکنم الان آدما میگن آی نیما!
تغییر رشته بده برو ارشدادبیات:-)
ادبیات واسه من تو کتابخونهم و همین وبلاگ خلاصه میشه و بس! اگر قسمت باشه ارشد همون حسابداری رو ادامه خواهم داد، البته اگر همین کتابخونه و وبلاگ اجازه بدن
خدایا: مخلوقت مرا حیران میکنند. رو به تو میآیم که ترا پیدا کنم، تو از مخلوقت بیشتر مرا حیران میداری
یادداشت خوبی بود دوست میداشتم
راستی با ارشدت چکار کردی؟میخونی؟
کم و بیش میخونم! اصلا فاز دانشگاه و درس های مرتبط فعلا در وجودم جریان پیدا نکرده.
خوشحالم که هنوز می نویسی
من دوباره به عالم وبلاگ نویسی برگشتم البته اگر فراموش نشده باشم
سلام
از حضورتون و اینکه بازم برگشتید به عالم وبلاگنویسی خوشحالم.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7_%DB%8C%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AC
چپ بوده جان تو
اول اینکه ویکی پدیا منبع قابل اعتمادی نیست. دوم اگر منظورتون از چپ تمایلات نیما به کمونیست های توده ای بوده فکرنکنم همچین چیزی باشه؛ آخه من طبق یادداشت های نیما در همین کتابی که خوندم اینو میگم و البته برادرش لادبن سوسیالیست بوده و چون تو تصفیه استالین کشته میشه، تنفرش از این جریان کمونیستی و چپهای ایرانی بیشتر میشه!
چه جفنگیات گهرباری گفته.این بابا مگه چپ نبود چی شده اینجا سنگ اسلامو به سینه میزنه؟
هیچوقت چپ نبوده، از همون اولش از تودهایها و هر چی کمونیست و روس هستش بد گفته و تا آخرش هم مسلمان و مرید علی باقی مونده!