شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

سالار مگس‌ها

ویلیام گلدینگ

از جمله آثار برجسته ی کلاسیک جهان، که «ویلیام گلدینگ» در آن؛ شور و هیجان را در یک قصه ی تمثیلی، با قدرت و صداقت توصیف کرده، داستان ماجرای شگفت آور گروهی پسر بچه است، در مدرسه ای انگلیسی، که در طی جنگ هسته ای و خانمان سوز، عازم منطقه ای امن میشوند. ولی سقوط هواپیما، آنها را ملزم به اقامت در جزیره ای استوایی میکند. در آغاز، همه چیز به خوبی پیش میرود، و آنها بی دغدغه و سبک بال، جزیره ی خوش آب و رنگ و سرسبز را، درمینوردند. اما اندک زمانی، پس از آن، شرارت و تندخویی پسرها، بهشت زمینی را، به دوزخی از آتش و خون، مبدل میکند، و تمامی مظاهر خرد و پاک اندیشی، از وجودشان رخت برمیبندد. کشمکش درونی نیروهای متضاد خیر و شر، درون مایه ی داستان را شکل میدهد. نویسنده خود گفته است که تمثیل اخلاقی وی کوششی است در جهت ریشه‌یابی معضلات و مسائل اجتماعی و ارتباط آنها با کژی‌ها و کاستی‌های بشری. متن پشت جلد کتاب

بارزترین نکته از کتاب سالار مگس‌ها داستان سرراست، روایت صادقانه و سرهم بندی حساب شده‌اش هست. در اینجا با همان قصه آشنا و خاطره انگیز گم‌شدگان در جزیره ناشاخنه و دور افتاده و برارزه برای بقاء و درنهایت کوشش برای نجات و دستیابی به راه رهایی از جزیره روبرو میشیم؛ که ویلیام گلدینگ در واقع از نخستین قلم به دستان بوده که در مایه‌های اینچنینی داستان سرایی کرده و در سینما و تلویزیون و ادبیات در سالهای دور و نزدیک متاثر از همین اثر جاودانه آثار متعدد و بعضا شناخته شده‌ای خلق شدن(مجموعه لاست).

مهمترین عوامل موفقیت این رمان دوست داشتنی علاوه بر داستان جذاب و عامه پسند که بی امان خواننده رو در دنیای اسرارآمیز جزیره و پی بردن به سرنوشت و آینده گم شدگان درگیر میکنه پندها و نکات ارزشمند نهفته در دل این نوشته است. و مدام بر تایید حاکمیت قانون و دوری از تحجر و بی نظمی دارد، که در واقع قانون بد هر چه باشد از بی قانونی بهتر است.

بجز این جدال خونین و خانمان سوز خیر و شر و پایان تراژدیک و تاسف برانگیز داستان که در نهایت دنیایی از آتش و خون و خاطرات ناگوار و اعمال سخیف از حضور کودکان در جزیره بجای می‌ماند؛ که دنیای ماست و به قولی دنیایی که می‌توانست جای بهتری باشه و نیست چون ماها ... :(  اشک‌های شخصیت رالف در واقع دیدن این دنیای ناملایم بود که بودلر در شعری میگه از اشک‌هایمان سیلی از لجنزار به راه افتاده...

اما داستان ویلیام گلدینگ پر از نماد و استعاره‌س. صدف حلزونی نماد قانون و انضباط همگی دربابرش سرتعظیم فرود میارن. سیمون آن دست افرادیه که که میدونن ولی حرفشون به گوش استبداد نمیره. جک و دار و دسته‌اش همون داعشیان. رالف همونان که اهداف بزرگ در سر دارن و نماد امید در زندگی‌ن. خیکی خیلی جذاب و ارزشمنده، نماد انسان‌های اندیشمند که از عقل و احساس در جهت مثبت استفاده میکنن.

-یک بار دیگر در میان وزش نسیم، فریاد کودکان و درخشش مایل آفتاب برفراز کوهستان فریبندگی خاصی پدید آمد که نموداری از پرتو نامرئی دوستی، ماجراجویی و خشنودی بود.

-آدم وقتی از کسی میترسه از اون نفرت پیدا میکنه ولی نمیتونه فکر اونو از سر به در کنه. اول به خودت می‌قبولانی که اون دکاری به کسی نداره ، اما وقتی اونو دوباره میبینی مثل این میمونه که دچار تنگی نفس شده‌ای و دیگه نمیتونی نفس بکشی. گوش کن ببین چی بهت میگم. اون از تو هم نفرت داره رالف...

-بزرگترین نظریات ساده‌ترین آنهاست. حالا چیزی بود که آنها به انجام برسانند؛ از این رو با اشتیاق کار می‌کردند.

-پسرهای ریزاندام دیگر تحت تاثیر او ئاحساساتشان به جوش آمده و هق‌هق گریه‌شان بلند شد. درمیان آنه رالف با سر و وضعی کثیف، موهایی وز کرده و بینی پاک نکرده به خاطر پایان پاکی و معصومیت، به خاطر سیاهی دل انسان و سقوط دوستی صادق و اندیشمند موسوم به خیکی زارزار می‌گریست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد