شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

نیمه گمشده

هیچ‌ نیمه ی ‌گمشده‌ای وجود ندارد!

تنها چیزی که وجود دارد تکه‌هایی از زمان است که در آن‌ها، ما با کسی حال خوشی داریم؛ حالا ممکن است سه دقیقه باشد، دو‌ روز، پنج سال یا همه‌ی عمر …

بهترین داستان های کوتاه چخوف

نویسنده: آنتون چخوف

مترجم: احمد گلشیری

چاپ چهارم: 1385

تعداد صفحات: 584

انتشارات نگاه

بهترین داستان های کوتاه چخوف

کتاب حاضر شامل 34 داستان کوتاه از آنتون چخوف هست که کار ترجمه، گزینش و مقدمه هم بر عهده احمد گلشیری هست که شامل این عنوان ها هستند: هزار رنگ، صدف، سالشمار زنده، شکارچی، سوگواری، مجلس یادبود، آنیوتا، آگافیا، گریشا، شوخی کوچک، آشنای دست و دل باز، خواننده ی گروه همسرایان، رویاها ، وانکا، در خانه، دشمن ها، وسوسه، خواب آلود، ملخ، تبعیدی، ویولن روتچیلد، دبیر ادبیات، همسر، داستان نقاش، پچنگ ها، سفر با گاری، مردی لای جلد، انگور فرنگی، درباره ی عشق، عیادت بیمار، عزیزم، خانم با سگ کوچک، دلزده و نامزد که در سال های 1884 تا 1903 نوشته شدن. آنتون چخوف یک داستان کوتاه نویس فوق العاده قهار و حرفه ای بوده و اکثر داستان هاشو خیلی سریع و در مدت زمان کمی می نوشته، مثلا یه بار به دوستش در مورد چطور داستان نوشتنش گفته این زیرسیگاری رو که رو میز می بینی من فردا یه داستان راجع بهش می نویسم! و در طول حیات کوتاه 44 ساله خودش بیش از 700 اثر ادبی که بیشترشون داستان کوتاه و نمایش نامه بودن به جا گذاشته.

مجموعه داستان حاضر انتخاب خوبی برای خوندن داستان های کوتاه چخوف هست که یه عالمه داستان کوتاه از خودش داره. و کلا این مجموعه داستان های کوتاه از انتشارات نگاه و با گزینش احمد گلشیری خیلی دلچسب هستن. موضوع داستان ها ساده و کلا روان و عامه پسند هستن و بیشتر به روابط زناشویی و ازدواج مربوط میشن و میشه یه ویژگی مشخص و کلی رو تو بیشترشون دید. شخصیت ها سردر گم هستن و گفتگوهای نامربوطی درونشون دیده میشه و در اکثر داستان ها نسبت به موضوع ازدواج نگاه بدبینانه ای رو به خودش گرفته و تلخی و دلزدگی نسبت به وضع موجود حکم فرمایی می کنه و دید من نسبت به این داستان ها فضای سرد،خشن و بی رمق آن دوران روسیه هست. از داستان های رویا ها و داستان نقاش از بقیه شون بیشتر خوشم اومد. و می شد حدس زد که تو بیشتر داستان ها یه هدف رو دنبال می کنه و مایوس کنندگی در آثار چخوف حکم فرماست. به نظر من ترجمه زیاد جالب نبود و تو کتاب غلط های نگارشی زیادی وجود داشت. و در پایان باید بگم این کتاب گزینه خوبی برای مطالعه آثار ناب و برتر چخوف هست. از این انتشاراتی و همین مترجم کارهای نویسندگان دیگری همچون همینگ وی، مارکز و جویس چاپ شده.

+

«اینو بدون که اگه یه دهاتی ورزشکار شد یا از خرید و فروش اسب سر درآورد، دیگه دور شخم زدنو خط می کشه. روح آزادی همین که تو وجود یه مرد راه پیدا کرد دیگه نمیشه ریشه کنش کرد. همین طور هم وقتی آدمی طعم هنرپیشگی یا هر هنر دیگه ای رو چشید دیگه محاله دنبال کار کارمندی یا حتی اربابی بره. تو زنی، این چیزها سرت نمی شه، آدم این چیزها رو باید بفهمه.»

«هر چند نادنکا به دو چیز-من و باد - مشکوک بود و نمی دانست کدام یک اظهار عشق می کند، اما سرمستی دیگر برایش تفاوتی نداشت؛ چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست می گیرد.»

«چنانچه آدم تا این اندازه بی اهمیت و گمنام باشد، چنین چهره آبله رویی داشته باشد و از آداب معاشرت بویی نبرده باشد بهتر است برود جایی خودش را گم و گور کند.»

«یک شب غم انگیز ماه اوت بود، غم انگیز از این نظر که بوی پاییز در هوا احساس می شد. ماه از پشت ابر صورتی رنگی بالا می آمد اما جاده را که در دو طرفش مزارع پاییزی گسترده بود، به زحمت روشن می کرد. ستاره های ثاقب پیوسته تیرهای خود به دور و اطراف پرتاب می کردند. ژنیا کنار من در طول جاده قدم می زد و سعی می کرد به آسمان نگاه نکند تا چشمش به ستاره های ثاقب که به دلیلی او را می ترساندند نیفتد.»

«ژموخین فکر کرد: اگر مردی عقیده ای پیدا کنه که بتونه تو زندگی به ش تکیه کنه اون وقت می شه گفت آدم خوشبختیه»

«ظاهرا آدم های خوشبخت تنها به این دلیل احساس خوشبختی می کنن که آدم های بدبخت در سکوت رنج هاشونو تحمل می کنن و اگه به خاطر این سکوت نبود خوشبختی امکانپذیر نبود»

«چقدر وحشتناک است که آدم اندیشه ای نداشته باشد! مثلا آدم بطری یا باران یا مرد روستایی را در حال راندن گاری ببیند اما نتواند بگوید که بطری یا باران یا مرد روستایی به چه درد می خورند و معنی هر کدام چیست.»