چراغ های سبز چونان برگ نعنا بوددرختهایی از آهن تیره در برابرمبرگ داده بودچنان که گویی آن شاهزاده خوشبختی هستمدر جنگلی شاداب، که با سوت خودتابستان را فرا می خوانمو با اشاره سر، زمستان را پس می رانم.