شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

طومار شیخ شرزین

نویسنده (فیلمنامه): بهرام بیضایی

چاپ هشتم: 1389

تعداد صفحات: 80

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان


طومار شیخ شرزین
داستان با اسناد و نامه های به دست آمده درباره فردی به نام شیخ شرزین با کوشش یکی از شاگردان سابق شرزین است. شیخ شرزین ابتدا بخاطر نوشتن کتابی به نام دارنامه محاکمه و اتهام کفرگویی به وی می دهند. بعدها در جای دیگر بخاطر عاشق شدن به زنی با نام آبنارخاتون چشم هایش را از دست می دهد و سر آخر به روستایی تبعید می شود و توسط اهالی آن به قتل می رسد...

کتاب خوب و با موضوعی قشنگ بود. خیلی تاثیرگذار و تراژدیک بود. دنیای این کتاب همش در جهل و نادانی می گذره و اگر اندک کسی هم حرفی از روشنفکری و بی ریایی می زنه به وحشیانه ترین شکل ممکن از دور خارج میشه. اما یکی از پیام های این کتاب اینه که جلوی دانایی و عقلانی بودنو هرگز نمیشه گرفت. پیشنهاد من به شما اینکه حتما بخوانیدش...

قسمت های انتخابی از کتاب:

«شرزین: ما!- این کتاب می گوید تازیان در نهایت نیکخواهی به ما حمله کردند و ما در کمال ناسپاسی از خود دفاع کردیم. آنها با خوشقلبی تمام شهرهای ما را ویران کردند، و ما از شدت بددلی تسلیم نشدیم. آنها در کمال دلرحمی ما را قتل عام کردند، و ما در نهایت سنگدلیسر زیر تیغ نگذاشتیم و دست به دفاع برداشتیم. تا آنجا که می گویدآن معاندان نابکار خونخوار را به قعر اسفل درکات دوزخ فرستادند.

استاد: هوم!

شرزین: کتابی سراسر ناسزاست به رگ و پی و ریشه و تبار من. آمیخته به انواع دروغ و بهتان!

استاد: اگر من فقط ناظر سلطان بودم این سخنان بهای زندگیت بود، ولی در این لحظه من معلمم و نه ناظر- پس این نکته را بیاموز که ترا به خاطر خط نگه داشته اند نه اندیشه.

شرزین: روز اول قلم را در مرکب فرو بردم و بر کاغذ آوردم، از آن خون بر صفحه جاری شد. پوست کاغذ شکافت؛ خون هزار کس در هر سطر می جوشید.

استاد: آه!

شرزین: هزاران کس که می دانستند جنگ بر سر عقیده نیست، بر سر زور و زن و زر است!»


«شرزین: آه شیخ ، ریش ریا در آمده . روزگاری سخن از خرد گفتم دندانم شکستید، و امروز در پی لقمه ای قلم می تراشم می شکنید. چه بنایی می خواستم برآورم در این ویرانه، و چنان کردید که بر پای خویش ایستادن نمی توانم ، و هر دم در ضلمات خندقی یا چاهی فرو می افتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کرده ام.

استاد: هر چه بر تو آمد از توست شرزین ؛ نمی شد بگویی غلط کردم؟ 

شرزین: به خدا می گفتم اگر کرده بودم. 

استاد: حتی اگر نکرده بودی ! چه باید کرد وقتی تاس بد بد می آورد و ششدر بسته؟

شرزین: از شماست ، که مهره های این نردید. 

استاد:و تو که اسب سرکش در این نطع سیاه و سپید می رانی، نمی بینی که تک می مانی؟ 

شرزین: مرا مترسان از این پیادگان به وزیری رسیده؛ من در قلعه دانش خویش ایمنم!»


«تا هر کجا سرزمین خلیفه است. تا هر کجا تیول سلطان است. تا هر کجا جهل عالمان سایه افکن است - [فریاد می کند] منم شیخ شرزین، که برای هر چه رایگانی بود بهایی گزاف از وجود خود پرداختم. بانگ خرد زدم دندانم شکستند، فریاد عشق برآوردم چشمم کندند، گوشه امنی جستم به غربتم راندند، و حالا فقط نانی می جویم-قیمت بگویید، حتی اگر شاهرگ است.[گریان] آه بانوی اندوهگین عشق، در این ظلمات که مرا دادی چه می کردم اگر دیدار تو هم نبود؟ [می غرد] روزگاری معلمان سلف را به چیز نشمردم، و امروز سگان رهنمای منند به این آبادی.»