من خسته ام رییس! خسته از این راه! مثل یه پرستویی که توی بارون باشه!
خسته ازنداشتن رفیق، خسته از این که نمی فهمم از کجا اومدم و قراره کجا برم!
و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس!
از این همه درد و رنجی که توی این دنیاست خسته ام!
انگار توی مغزم شیشه خورده ریخته باشن! می فهمی؟!