شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

قاضی و جلادش

نویسنده: فریدریش دورنمات

مترجم: س.محمود حسینی زاد

چاپ سوم: 1389

تعداد صفحات: 157 جیبی

نشر ماهی ، 2000 تومان

قاضی و جلادش

در این رمان پلیسی-جنایی بازرس کهنه کار برلاخ به دنبال محاکمه فرد جنایتکار و مرموزی به اسم گاستمان هست و در اوایل جوانی عهد بسته که روزی وی را به دام خواهد افکند. در ابتدای داستان پلیس جوانی به نام اشمید که همکار و یار باوفای برلاخ است کشته می شود و بازرسی که همیشه زیر سایه اشمید بوده جایگزین و برای معاونت برلاخ منصوب می شود...
«دو رمان قاضی و جلادش و سوء ظن طی سال های 1950 تا 1952 نوشته شده اند. نیاز مالی به دلیل بیماری دورنمات و همسرش سبب خلق این دو اثر شد، و شروع آثار بعدی او در زمینه ی ادبیات پلیسی. نوشته اند وقتی دورنمات با 500 فرانک پیش پرداخت برای این دو کتاب به منزل رفت، همسرش تصور کرد دورنمات پول را دزدیده است. دورنمات بعدها گفت ناشری نمانده بود که به او زنگ نزده باشم و کتابی را که اصلا وجود نداشت، پیشنهاد نکرده باشم.» از مقدمه مترجم
چون به دنبال یه رمان پلیسی بودم و همیشه این ژانر رو چه در غالب ادبیات و چه در سینما پیگیر هستم پس سراغ کارهای فریدریش دورنمات عزیز رفتم، نویسنده ای که در این ژانر یه استاد و صاحب سبک هست و به اعتقاد خیلیا نوآوری های مفیدی در این سبک بوجود آورده. کتاب از هر حیث زیبا بود و حسابی ازش خوشم اومد، متن روانی که داشت، موضوع خیر و شر و داستان سرراست و محکم و بازم از همه مهمتر شخصیت پردازی فوق العاده و منحصر به فرد دورنمات در خلق برلاخ که به نمونه ای از کارآگاهای سوپر قهرمان من در این ژانر پرطرفدار تبدیل شد. در یک جمله، قهرمانی که با وجود سن و سال فراوان و تحمل تنهایی و دردهای بیماری اما همچنان متعهد و سرشار از شور زندگی هست. فصل بیستم کتاب به تنهایی برگ برنده این رمان و به قول مترجم یادآور شام آخر و نقطه اوج داستان بود که مهر محکمی به شگرد دورنمات و فوت کوزه گری وی بود.
ترجمه آقای حسینی زاد خوب بود و مقدمه ای که بر کتاب داشت هم باید بگم که تحسین برانگیز بود. از جمله کتابای هم ردیف قاضی و جلادش، دو کتاب پلیسی دیگه به اسم سوء ظن و قول یه جورایی مکمل و ادامه دهنده هم هستن و از نمایش نامه های درخشان آقای فریدریش دورنمات میشه از ازدواج آقای می سی سی پی و ملاقات بانوی سالخورده اسم برد که خوندنشون از واجباته. همچنین بخونید مطلبی در سایت کتابلاگ (+) از قاضی و جلادش و همچنین کتاب صوتی (+) این اثر همراه با نقد و بررسی.
در سینما هم چندین اقتباس ازش شده که نسخه (+) به کارگردانی ماکسیمیلیان شل و بازی جان وویت که خود دورنمات هم در نقش نویسنده ظاهر میشه از بقیه معروف تر و کامل تر بوده.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«اولین اقدام برلاخ در قضیه اشمید این بود که ترتیبی داد تا فعلا قضیه مخفی نگه داشته شود_برای این کار هم مجبور شد از تمام نفوذش استفاده کند. برلاخ فکر می کرد اطلاع چندانی که در دست نیست، روزنامه هم که به هر حال بی خاصیت ترین کشف دوهزار ساله اخیر است.»
«یک دفعه باید بروم سراغ این موجود. نویسنده ها همیشه مشکوک اند، اما من حریف این تحصیل کرده ها می شوم.»
«هیچ وقت از تعقیب دست برنمی دارم. باالاخره موفق می شوم جنایت هایت را ثابت کنم.
دیگری جواب داد: باید عجله کنی برلاخ. وقت زیادی نداری. دکترها به تو یک سال شانس زنده ماندن می دهند، تازه اگر جراحی بشوی.
پیرمرد گفت: حق با توست. یک سال دیگر. و نمی توانم بگذارم مرا عمل کنند. باید وارد مبارزه شوم، آخرین فرصتم است.»
«غیر ممکن است بشود با انسان ها مثل مهره های شطرنج رفتار کرد.»
«پیرمرد تقریبا نفس نمی کشید. ایستاده بود و اسلحه در دست می فشرد. عرق سردی را که از پس گردنش راه افتاده بود حس نمی کرد. به هیچ چیز فکر نمی کرد، نه به گاستمان، نه به لوتس، و نه حتی به بیماری اش، که لحظه به لحظه از درون می خوردش و می خواست زندگی اش را نابود کند، و حالا داشت از آن دفاع می کرد. پر از شور زندگی بود، و فقط زندگی.»
«این آخرین ملاقاتشان بود؛صیاد، و صیدی از پا افتاده پیش پایش. برلاخ می دانست که حالا زندگی هردویشان به آخر رسیده است، و بار دیگر نگاهش روی سال ها لغزید، ذهنش مسر مرموز هزارتویی را که زندگی هردویشان بود، پیمود. حالا فاصله بین آنها فقط لایتناهی مرگ بود_داوری که داوری اش سکوت است.»

چند روز بعد نوشت: از روز سه شنبه بمدت چند روز سیستم بلاگ اسکای قصد بروزرسانی داره و احتمالا نظرات دچار محدودیت میشه.