این صفحه مطالبی در مورد سیمون دوبووار هست که از منابع و وب سایت های مختلفی جمع آوری شده
***
معرفی نامه سیمون دوبووار
معرفی اجمالی سیمون دوبووار
مصاحبه آلیس شواتزر با سیمون دوبووار و ژان پل سارتر
مصاحبه کوتاه آلیس شواتزر با سیمون دوبووار در باب فمنیسم
دربارهی سیموون دوبووار،نویسنده رهایی زن
دربارهی سیمون دوبووار و کتاب «جنس دوم»
گزیدهای از کتاب «خاطرات سیمون دوبووار»
درباره و گزیدهای از کتاب «پیروس و سینهآس»
دربارهی کتاب «خاطرات سیمون دوبووار»
دربارهی کتاب «زن وانهاده»
نگاهی به رمان وانهاده
شرح دوران تاریخی زندگی سیمون دوبووار
کتابی در مورد سیمون دوبووار
مروری بر افکار سیمون دوبووار
معرفی اجمالی کتاب جنس دوم
نوشتهای از سیمون دوبووار درباره فمنیسم،فعالیتها و تفکراتش
معرفی نامه
سیمون دو بووار (به فرانسوی: Simone De Beauvoir) (۹ ژانویه، ۱۹۰۸-۱۴ آوریل، ۱۹۸۶) با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد.
زندگی
بووار در یک خانوادهی بورژوای کاتولیک به دنیا آمد و پس از گذراندن امتحانات دورهٔ لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در مؤسسهٔ سنتمارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقهٔ فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسه اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. با وجود آنکه زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه میپرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، با ژان پل سارتر آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبهی اول و بووار رتبهی دوم را کسب کرد. با این وجود، بووار صاحب عنوان جوانترین پذیرفتهشدهی این آزمون تا آن زمان شد. سارتر و بووار رابطهی عاطفی پیچیدهای داشتند و همواره بر صداقت در روابط عاطفی تاکید داشتند. با وجود تنشهای پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقیماندند، اما ارتباط آنها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری و تکهمسری نبود.
بووار به عنوان مادر فمینیسم ِ بعد از ۱۹۶۸ شناخته میشود. معروفترین اثر وی جنس دوم (عنوان اصلی: Le Deuxième Sexe) نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شدهاست. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شدهاست میپردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد.
سیمون دوبووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶درسن ۷۸ سالگی به خاطر ذاتالریه از دنیا رفت. وی در کنار ژان پل سارتر به خاک سپرده شدهاست.
مانیفست ۳۴۳
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.
متن بیانیه سیمون دوبوار این طور آغاز میشد:
«یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. محکوم به نهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است. این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام دادهام. ما همانطور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.»
جنس دوم
در کتاب جنس دوم، سیمون دوبووار استدلالهای خود را از طریق اگزیستانسیالیسمی فمینیستی بیان میکند. بووار بهعنوان یک اگزیستانسیالیست باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. وی بههمین منوال استنباط میکند که یک انسان زن زاده نمیشود، بلکه تبدیل به زن میشود، چرا دختران از اوان کودکی، نقشهای فرهنگی معینی را میپذیرند. تز کلی کتاب، نشان دادن آن است که چگونه زنان به وسیلهی تاریخ و افسانههایی تعریف و محدود شدهاند که آنها را در جایگاهی پایینتر قرار میدهد. به باور بووار، تاریخ فرهنگی مانع از آن شدهاست که زنان آزادی خود را درک و بر اساس آن عمل کنند، اما آنها میتوانند با نفی این افسانههای فرهنگی، خود را بازتعریف کنند. در مقابل، تا زمانی که زنان به مردان و سنتهای فرهنگی اجازه دهند تا چیستی آنان را تعریف کنند، آزاد نخواهند بود. بووار استدلالهای زیستشناختی، روانشناختی، و مادهگرایانه را، برای تبیین دستهای از ویژگیهای رفتاری زنان که از کنترل فرهنگ خارج است، نفی میکند.
بووار دلیل میآورد که در طول تاریخ، زنان همیشه به عنوان انحراف و نابهنجاری شمرده شدهاند. حتی مری ولستونکرفت مردها را بهعنوان ایدهآلی که زنها آرزوی رسیدن به آن را دارند بهحساب میآورد. در کتاب جنس دوم بووار میگوید که این طرز فکر با ادعای اینکه زنان در مقابل مردان «نابهنجار» در مقابل «هنجار» و «منحرف» در مقابل «طبیعی» هستند، جلوی پیشروی زنان را گرفتهاست. بهعقیدهٔ وی برای آنکه فمینیسم بتواند بهجلو حرکت کند این برداشت باید از بین برود. در اینصورت زنان درست بهاندازهٔ مردان قادر به پیشرفت هستند.
بووار استدلال میکند که زنان، همواره «دیگری» مردان به حساب آورده شدهاند، و چنین ادراکی را در هویت خود درونی ساختهاند. بنابراین مردان کنشگرا، و زنان کنشپذیر هستند. بووار بر این باور است که با وجود ساختارهای فرهنگی موجود (همچون ازدواج، مادری، روابط زن-مرد) زنان، بختی برای آزادی یا برابری ندارند. با این وجود، بووار خوشبین بود و عقیده داشت زنان میتوانند زمینه ی آزادی خود را فراهم کنند. آنها میتوانند افسانههای فرهنگی را به چالش بکشند، میتوانند استقلال اقتصادی بیشتری را تجربه کنند و بر تصور اشتباه پاییندست بودنشان در هنر و ادبیات فائق آیند. مهمتر آنکه، آنان میتوانند رابطهی برابری را با مردان تجربه کنند. او نوشت «اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد… دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگبار.»
برخی از آثار
۱۹۴۳ مهمان
۱۹۴۵ خون دیگران
۱۹۴۶ همه میمیرند
۱۹۴۹ جنس دوم
۱۹۵۴ ماندارینها ترجمه پرویز شهدی نشر دنیای نو. این کتاب در لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد.
۱۹۵۸ خاطرات یک دختر مطیع
۱۹۶۴ مرگی بسیار آرام
۱۹۶۶ تصاویر زیبا
۱۹۶۷ زن وانهاده
۱۹۷۰ کهنسالی
۱۹۸۴ مراسم وداع
منبع:ویکیپدیا فارسی
معرفی اجمالی سیمون دوبووار
دوبوار، سیمون Beauvoir, Simone de بانوی نویسنده فرانسوی (۱۹۰۸-۱۹۸۶). سیمون دوبوار در خانوادهای متوسط و مرفه زاده شد و از حیث هوش و حساسیت دختری زودرس به شمار آمد، تحصیلات خود را در دانشسرای عالی در رشته ادبیات و فلسفه انجام داد و در حدود پانزده سال به تدریس اشتغال یافت. وی دوران کودکی و جوانی خود را در کتاب خاطرات دختری منظم Memoires d’une jeune fille rangee (1958) منعکس کرده است. و پس از آن از همین دوره در کتاب نیروی عصر La Force de l’age یاد میکند. سومین جلد خاطرات او به نام نیروی اشیا، La Force des Choses (1963) به دوران آزادی پاریس و برقراری صلح در الجزایر اختصاص یافته است. اولین داستان سیمون دوبوار مهمان L’Invitee (1943) تحقیق و مطالعهی تلخ و نیشداری بود درباره حالات روحی یک زن. پس از آن دو رمان نیمه فلسفی خون دیگران Le Sang des autres (1944) ـ که در آن مسألهای اخلاقی را از جنگ الهام گرفته بود ـ و همه مردان فانیاند Tous les homes sont mortels (1947) را انتشار داد. کتاب دیگر وی تحقیقی مهم در دو جلد به نام دومین جنس le Deuxieme Sexe (1949) درباره وضع زنان است. اثر بدیعی است که در آن موضوع زیردستی زن محکوم گشته است. از نظر سیمون دوبوار مسأله زیردستی زن چیزی است که بر حسب قراردادها و سنتها در ذهن مردم جای گرفته و کم و بیش از روی اراده بر آنان تحمیل شده است. از کتابهای معروف سیمون دوبوار کتاب ماندارنها Les Mandarins است که در ۱۹۵۴ به اخذ جایزه گونکور Goncourt نایل آمد. در این کتاب زندگی نویسندگان و روشنفکران دست چپ که نویسنده خود مدتی در میان آنان بسر برده است، نشان داده شده و موجبات انتخاب راه سیاسی آنان بیان گردیده است. از آثار دیگر سیمون دوبوار این کتابهاست: اگزیستانسیالیسم و خردمندی ملتها L’Existentialisme et la Sagesse des nations (1914)، امریکای روزمره L’Amerique au Jour le Jour (1948)، مرگی بسیار ملایم Une mort tres douce (1964) ، تصاویر زیبا Les Belles Images (1966) و پیریLa Vieillesse (1969).
نام سیمون دوبوار پیوسته با نام ژان پل سارتر همراه است؛ خاصه در دورهای میان سالهای ۱۹۴۳ و ۱۹۵۰ که مکتب اگزیستانسیالیسم بر ادبیات نفوذ قابل توجهی داشت.
منبع:زهرا خانلری .فرهنگ ادبیات جهان . خوارزمی
منبع اینترنتی:کتابنیوز
«صد سالگی سیمون دوبووار و رازهای زندگیاش با ژان پل سارتر»
آنچه میخوانید مصاحبهای است که خانم «آلیس شواتزر» روزنامهنگار مشهور آلمانی با این دو نفر درباره جزییات زندگی مشترکشان است. در این گفتوگو حرفها و پرسشهایی مطرح شده که همواره برای خیل روشنفکران آشنا و یا علاقمند به دیدگاههای این زوج آرمانگرا مطرح بوده است.
مصاحبهگر خانم شوارتزر که بهداشتن دیدگاههای فمینیستی شهرت دارد متولد ۱۹۴۲ است و از سال ۱۹۷۲تاکنون با انتشار نشریه اِما بهترویج دیدگاههای فمینیستی خود میپردازد.
سیمون دوبووار اگر زنده بود امسال صد سالگیاش را نه او فقط، بلکه همه فمینیستهای دنیا جشن میگرفتند، ولی او در سال ۱۹۸۶ مرد و به فراق ۶سالهاش با ژان پل سارتر پایان داد.
این دو ادیب، فیلسوف، جامعهشناس، اگزیستانسیالیست فمینیست در سال ۱۹۲۹ با هم آشنا شدند و خیلی زود بههم نرد عشق باختند. آنها مدت ۵۱ سال، یعنی تا سال۱۹۸۰ که سارتر مرد، با هم عاشقانه زندگی کردند، ولی هیچگاه ازدواج نکردند، تعهد اخلاقی بهمعنای رایج اجتماعی نسبت به هم نداشتند و بچهای هم نیاوردند.
سارتر سال ۱۹۴۶ برنده جایزه نوبل شد، ولی حاضر بهپذیرش آن نشد و در عوض خطابهای سراسر حمله به سیاستهای امپریالیستی آمریکا خواند و پس از آن بود که ریاست افتخاری سازمان دفاع از زندانیان سیاسی ایران را پذیرفت.
دو سال بعد دو بووار کتاب مشهور «جنس دوم» که مانیفست فمینیستهای جهان محسوب میشود را منتشر کرد که غوغایی در جهان بهراه انداخت که هنوز بعد ۶۰ سال هم ادامه دارد. گفته میشود که سیمون دوبووار یکی از مهمترین جرقههای نوشتن «جنس دوم» را آشنایی با «نلسون الگرن» نویسنده آمریکایی میداد.
خود دوبووار می گوید با نلسون الگرن، برای اولین بار ارگاسم کامل به معنای واقعی را تجربه کرده است و این تجربه جرقهای برای او بود تا همه آن نابرابریهایی که در پس زمینه ذهن او خوابیده بود را به ثبت برساند.
به هر حال در سال ۱۹۸۰ سارتر، که سه سال از سیمون دوبووار بزرگتر بود، درگذشت و ۶ سال پس از او سیمون هم درگذشت که او را در کنار سارتر در قبرستانی در پاریس مدفون کردند.
«اما مصاحبه»
آلیس شوارتزر: ابتدا دو نقل قول از شما میآورم، سیمون. شما نوشتهاید: «مهمترین اثر من زندگی من است» و«برجستهترین خاطره زندگی من برخورد با سارتر است». شما اینک چهل سال است که تشکیل زوجی را دادهاید اما در عین حال سعی کردهاید به معنی و مفهوم زوج با تردید نگاه کنید و آنطور که دیگران زندگی میکنند، نکنید و به چیزهایی مانند تملک، حسادت، وفاداری و یک همسری بیاعتنا باشید.
بسیاری از مردم شما را به سبب نحوه زندگیتان مورد انتقاد قرار میدهند اما بسیاری دیگر میکوشند تا از شما تقلید کنند. خواسته یا ناخواسته، به هر حال شما به صورت یک ایدهآل درآمدهاید، سرمشقی برای بسیاری از زوجها و بهخصوص برای زنان شدهاید؛ آنها از تئوریها، اعمال و زندگی شما پیروی میکنند. از این دیدگاه اینک مایلم سؤالاتی درباره روابط خصوصیتان نسبت به یکدیگر مطرح کنم. قبل از همه مایلم از شما، ژان پل سارتر، و شما، سیمون، سؤال کنم: آیا این واقعیت که شما هرگز با یکدیگر در یک خانه زندگی نکردهاید مهمتر از این واقعیت نیست که شما هرگز با هم ازدواج نکردهاید؟
سیمون دوبووار: حتماً، زیرا اگر آنچه را که رابطه آزاد مینامند برخوردار از همان شرایطی باشد که یک ازدواج هست ـ اگر یک زوج دارای یک زندگی مشترک باشند و به طور مدام در آنجا با هم غذا صرف کنند ـ باز هم یک زن نقش خود را به عنوان زن ایفا خواهد کرد. چنین وضعیتی با ازدواج تفاوت ندارد. اما ما برعکس دارای نحوه زندگی بسیار قابل انعطافی هستیم که گاه به ما امکان میدهد که زیر یک سقف زندگی کنیم بیآنکه کاملاً با همدیگر باشیم.
به عنوان مثال، زمانی که ما خیلی جوان بودیم در هتل زندگی میکردیم، در رستوران غذا میخوردیم، گاهی با هم، گاهی با دوستان، اوقات تعطیل را هم اکثراً با هم میگذراندیم ولی البته نه همیشه؛ مثلاً من دوست داشتم پیادهروی کنم، سارتر نه؛ خوب، پس خودم به تنهایی میرفتم و او در آن مدت با دوستانش بود. این نوع آزادی که ما آن را در زندگی برای خود حفظ کرده بودیم عامل بسیار مؤثری بوده است که آن جنبه فلج کننده زندگی زناشویی نتواند بین ما رخ بنمایاند.
فکر میکنم که این خود عامل بسیار مهمتری از این واقعیت بوده است که ما با همدیگر ازدواج نکردهایم.
آلیس شوارتزر: بر اساس نوشتههای شما در کتاب خاطراتتان از خودم میپرسم که آیا شما میخواستید یک همسری را نفی کنید یا اینکه بیشتر مایل بودهاید به رابطه بین خودتان حق تقدم مطلقی بدهید که هر شخص سومی در این رابطه نقشی ثانوی داشته باشد؟
سیمون دوبووار: چرا، همین طور است!
ژان پل سارتر: چرا، ولی جای بحث دارد. این همان چیزی است که مرا دچار تناقضگویی نسبت به زنان دیگر میکند؛ زیرا آنها میخواهند که نقش اصلی را داشته باشند.
سیمون دوبووار: معنیاش این است که شخصهای سوم در زندگی سارتر و زندگی من از همان ابتدا میدانستند که در این مورد آنچنان رابطهای وجود دارد که همه کسانی را که در رابطه با آنها باشند تحت فشار خواهد گذاشت. و این مطلب اکثراً برای آنها چندان مطبوع نبوده است.
رابطه ما واقعاً تا اندازهای بر این شخص سومها تحمیل میشد. بنابراین میتوان این رابطه را مورد انتقاد قرار داد؛ زیرا همین رابطه گاه ایجاب میکرد که آدم در مقابل دیگران نتواند چندان دقیق و درست باشد.
آلیس شوارتزر: بنابراین رابطهتان بر پشت دیگران سنگینی میکرد؟
سیمون دوبووار: بله، دقیقاً.
آلیس شوارتزر: و این تصمیم ـ اگر چنین تصمیمی گرفته شده ـ که صاحب اولاد نشوید؟ یا اینکه شاید برای هر دو شما امری کاملاً بدیهی بوده؟
سیمون دوبووار: برای من که کاملاً بدیهی بود. البته نه سبب اینکه من از بچهها خوشم نمیآید… موقعی که من هنوز خیلی جوان بودم و تصمیم داشتم با پسرعمویم «ژاک» یک زندگی عادی زناشویی آغاز کنم، طبیعی است که فکر بچه را هم کرده بودم. اما رابطه من با سارتر به شکلی بود ـ بر شالودهای روشنفکرانه بود نه قراردادی، خانوادهای یا چیزی دیگر ـ که من هرگز آرزوی داشتن فرزندی را نکردم. من علاقه چندانی نداشتم که کپیهای از سارتر داشته باشم؛ خود او برایم کافی بود! ـ و علاقهای هم نداشتم که کپیهای از خودم داشته باشم ـ من برای خودم کافی بودم. نمیدانم، آیا پاسخ سؤال شما داده شد یا نه؟
ژان پل سارتر: موقعی که جوان بودم اصلاً فکرش را هم نکرده بودم که صاحب فرزند شوم.
آلیس شوارتزر: اکثراً گفته میشود که آدم بعدها، وقتی که خیلی دیر شده است، از گرفتن چنین تصمیمهایی پشیمان میشود. البته این مطلب را بیشتر در مورد زنها میگویند. آیا در زندگی شما چنین لحظاتی وجود داشته است، سیمون؟
سیمون دوبووار: به هیچ وجه! هرگز از اینکه صاحب فرزندی نشدهام افسوس نخوردهام، چراکه من نهتنها در رابطهام با سارتر، بلکه حتی با دیگر دوستان شانس زیادی آوردهام.
کاملاً برعکس، وقتی من رابطه زنان دیگری را که میشناسم با فرزندانشان و بیش از همه با دختران مشاهده میکنم میبینم که واقعاً چیز زشتی است و من از اینکه توانستهام از آن برهم، خوشحالم.
آلیس شوارتزر: من از اینکه شما به همدیگر «شما» خطاب میکنیم متعجبم. شما هر دو ـ پنج سال پس از ماه مه۱۹۶۸ ـ کم و بیش وابسته به جنبش انقلابی هستید و آنطور که در این جنبش مرسوم است در آن همه همدیگر را «تو» خطاب میکنند. چرا شما یکدیگر را «شما» خطاب میکنید و اهمیت این کار برای شما در چیست، ژان پل سارتر؟
ژان پل سارتر: خوب، این من نبودهام که این کار را آغاز کرده است، این سیمون دوبووار است که به من «شما» میگوید، من هم ایرادی نگرفتهام و امروزه کاملاً به آن عادت کردهام. من دیگر اصلاً نمیتوانم به او «تو» بگویم ـ او بالاخره در این کار موفق شده است.
سیمون دوبووار: بله، برای من همیشه مشکل بوده است که به دیگران «تو» بگویم، نمیدانم چرا. با وجود این به پدر و مادرم «تو» میگویم و این خودش میتوانسته امکان «تو» گفتن به دیگران را به من بدهد. بهترین دوست من «زازا» به همه دوستانش «تو» میگفت اما به من «شما»، چون من به او «شما» میگفتم.
امروزه به بهترین دوستم «سیلوی»، «شما» میگویم. من تقریباً به همه «شما» میگویم، غیر از یکی دو نفری که «تو» گفتن را به من تحمیل کردهاند.
و من به «سارتر» شما میگویم. البته بدیهی است که ما پس از ۱۹۶۸، پس از آن همه سالها که عادت کرده بودیم، با گفتن «تو» به همدیگر، نمیتوانستیم نقش یک انقلابی را بازی کنیم… .
آلیس شوارتزر: خطمشی زندگی شما چگونه است؟ برای مثال، آیا شما همیشه حقیقت را به همدیگر میگویید؟
ژان پل سارتر: احساس میکنم که من همیشه حقیقت را گفتهام، اما من این کار را خود به خود انجام دادهام. لازم نبوده است که از من در این مورد سؤالی شود.
البته آدم همیشه بلافاصله آن را نمیگوید، شاید هشت یا چهارده روز دیرتر بگوید، اما آدم بالاخره همه چیز را میگوید، لااقل من میگویم! و شما… .
سیمون دوبووار: من هم همین طور. اما فکر میکنم از این مطلب نمیشود قاعدهای درست کرد. برای ما عملاً این مسئله روشن بود، ما روشنفکریم و کاملاً دقیق میدانیم ـ همانطور که سارتر گفته است ـ که فرقی نمیکند اگر آدم حقیقت را امروز یا هشت روز دیرتر بگوید، یا اینکه در ابرازش پیشقدم باشد و از این قبیل… اما نمیشود به همه زوجها توصیه کرد که همیشه حقیقت را با خشونت به همدیگر ابراز کنند.
گاهی اوقات حتی نوعی کاربرد حقیقت وجود دارد که به صورت اسلحهای خشن در میآید ـ مردها اکثراً از آن استفاده میکنند. آنها نهتنها همسرشان را فریب میدهند، بلکه حتی از اینکه این مطلب را به آنها بگویند نیز لذت میبرند، بیشتر از این برای آنکه از خودشان به سبب رابطه روشنشان با دیگران راضی باشند. من خیال ندارم برای کلمه «حقیقت» ارزش خاصی بتراشم، اگر آدم بتواند همه چیز را به خودش بگوید، سعادتی است اما این مسئله به تنهایی دارای ارزشی نیست.
آلیس شوارتزر: میخواهم از شما سؤالی بکنم که سطحی است اما به نظر من مهم میآید و آن هم درباره آن جنبه عملی زندگی شماست. اغلب بین زوجها، مسئله پول نقش بزرگی بازی میکند. مسائل مادی نقش بسیار مهمی دارند. آیا پول بین شما نقشی داشته است؟
ژان پل سارتر: بین ما نه. منظور این است که برای هر یک از ما پول بسیار اهمیت داشته، برای هر دو ما، اغلب حتی برای هر دو ما با هم؛ زیرا آدم باید زندگی کند. اما برای ما هرگز مسئلهای نبوده و هیچگاه بر رابطهمان تأثیری از خود بر جای نگذاشته. ما پول داشتیم، یا هر یک از ما که پول داشت آن را تقسیم میکرد. یا پول را قسمت میکردیم و یا جدا از هم بودیم.
سیمون دوبووار: زمانی که ما جوان بودیم، سارتر ارثیه بسیار کوچکی از مادربزرگش به ارث برده بود و من اصلاً دچار ناراحتی وجدان نبودم از اینکه آن را خرج کنم که هر دو ما بتوانیم سفر کنیم. ما هرگز قاعده بهخصوص و سختی برای این کار نداشتیم. اوقاتی پیش میآمد که من مجبور بودم مستقیماً با پول سارتر زندگی کنم و این دوران دو سه سالی پس از جنگ بود؛ زیرا میخواستم نویسندگی کنم ـ فکر میکنم کتاب «جنس دیگر» بود. اگر در آن زمان شغلی هم برای خودم پیدا میکردم ـ زیرا از تدریس کنارهگیری کرده بودم ـ قادر نبودم انجامش دهم و در آن زمان سارتر پول فراوانی داشت. این مسئله مرا ناراحت نمیکرد.
همین چند سال پیش بود که وضع مالیاش خراب شد و این بار من بودم که به دادش رسیدم. در این مورد ما مسئلهای نداریم. پول یکی مال دیگری هم هست، حتی اگر حساب و کتاب مالی ما جدا از هم باشد و نیازی هم به حساب پس دادن نباشد. من با پولم هر کاری مایل باشم میکنم و او هم همین طور اما به یک معنی هر دو پول یکی است.
آلیس شوارتزر: مایلم بار دیگر به اختصار به مسئله سکونت با هم اشاره کنم. شما تصمیم گرفتهاید که با یکدیگر در محل مشترکی زندگی نکنید. آیا این نوع زندگی کردن فقط مختص کسانی نیست که برخوردار از امتیازات مادی هستند؟
ژان پل سارتر: فکر میکنم چرا.
سیمون دوبووار: البته ما خیلی ثروتمند نبودیم و هر کدام از ما حقوق معلمی میگرفت و میتوانست مخارج یک محل سکونت در هتل را تأمین کند. اما اگر درآمد آدم خوب نباشد، بسیار مشکل است که آدم بتواند این همه مخارج را جبران کند. فکر جدا از هم زندگی کردن از آنجا به وجود آمد که ما هر دو نمیخواستیم خودمان را گرفتار یک خانه کرده باشیم. ما در هتل زندگی میکردیم.
من اصلاً نمیتوانستم تصور داشتن یک آپارتمان را داشته باشم. در آن زمان ما نهتنها مایل نبودیم با هم زندگی کنیم بلکه اصولاً نمیخواستیم در جایی ساکن باشیم.
آلیس شوارتزر: اما زمانی بود که شما در یک هتل با هم زندگی میکردید؟
سیمون دوبووار: اوه، بله.
ژان پل سارتر: اوه، بله.
سیمون دوبووار: بله خیلی زیاد و تقریباً همیشه در همان هتل، گاهی در طبقات مختلف و گاه در دوانتهای یک راهرو در همان هتل؛ اما با وجود این برخوردار از استقلال کامل بودیم.
آلیس شوارتزر: وقتی آدم چنین رابطه نزدیکی با کسی داشته باشد، متقابلاً یکدیگر را تحت تأثیر قرار میدهد. آیا میتوانید، ژان پل سارتر، یا شما، سیمون، به من بگویید در چه مواردی بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاید؟
ژان پل سارتر: من میگویم که ما به طور کامل همدیگر را تحت تأثیر گرفتهایم.
سیمون دوبووار: برعکس، فکر میکنم اسمش را تأثیر نمیشود گذاشت بلکه باید به آن «اوسمز» گفت.
ژان پل سارتر: هر طور میل شماست. در مورد بعضی از سؤالها مثلاً نهتنها در مورد سؤالهای ادبی بلکه حتی در مورد مسائل زندگی نیز همیشه تصمیمی که ما با هم میگیریم شرط اصلی است و هر یک دیگری را تحت تأثیر قرار میدهد.
سیمون دوبووار: بله، درست همین را من «اسمز» مینامم. تصمیمها مشترکاً گرفته میشوند و فکرها تقریباً با هم توسعه و گسترش پیدا میکنند. به این ترتیب مواردی پیش میآید که سارتر مرا تحت تأثیر خود میگیرد. مثلاً او بیش از همه به فلسفه پرداخته و افکار فلسفی او را من پذیرفتهام. این تأثیرات از جانب او آمده است. چیزهای دیگر مربوط به خودم است. مثلاً نحوه خاص اینگونه زندگی کردن و نحوه سفر کردنمان در این موارد پافشاری من مؤثر بوده است. مثلاً زمانی که ما پول نداشتیم و سفر برایمان مشکلاتی فراهم میکرد، تحت چنین شرایطی، سارتر با علاقه به سفر میرفت اما آن از خودگذشتگیای که من از او انتظار داشتم ـ در هوای آزاد خوابیدن، پیاده رفتن و… ـ بر نمیآورد.
آلیس شوارتزر: معمولاً در چنین مواردی چگونه از خود عکسالعمل نشان میدادید؟ به مقابله برمیخاستید؟
ژان پل سارتر: نه، من کاری را انجام میدادم که باید میکردم.
سیمون دوبووار: اوه، او روش کاملاً مخصوصی برای دفاع از خود داشت. او یا شیشههای کوچک و قرصهایش را همراه میبرد و یا غیرقابل تحمل میشد… اما به طور کلی کاری را میکرد که باید بکند. و یک چیز دیگری هم بود که نباید آن را با نفوذ اشتباه گرفت. منظورم این عادت ما بود که هرچه را مینوشتیم به همدیگر نشان میدادیم. هرچه را که نوشتهام مورد انتقاد سارتر قرار گرفته است و تقریباً هرچه را که او نوشته است من با نظر انتقادی به آن نگاه کردهام. و گاهی عقایدمان یکی نبوده است. در مورد بعضی از کتابها به من گفته است: فکر میکنم در این باره موفق نشوید. بهتر است کنارش بگذارید… اما من ادامه دادهام. و گاهی به او میگفتم معتقدم که شما بهتر است به ادبیات بپردازید تا به فلسفه ـ و این زمانی بود که من خیلی جوان بودم اما او به کار خودش ادامه داد. خدا را شکر! با وجود این اتحاد، هر یک از ما مستقل است.
آلیس شوارتزر: آیا امروز، پس از این تجربیات طولانی معتقدید که توانستهاید تا اندازهای ـ و نمیگویم به طور کامل ـ خود را از چنگ روابط عادی بین مردم و زن و ایفای نقش متناسب با آن برهانید؟
سیمون دوبووار: فکر میکنم با این نحوه زندگی که ما انتخاب کردهایم نیازی به آن نباشد که اغلب نقش مؤنث را بازی کنم. به خاطر میآورم که تنها یک بار من این نقش را بازی کردم؛ زمان جنگ بود و کسی بایستی دنبال خواروبار و بلیت مسافرت و غیره میرفت و کسی به پخت و پز میرسید. البته بدیهی است که این کار را من انجام میدادم نه سارتر؛ چراکه او به سبب مرد بودنش در این مورد به هیچ وجه قادر به کاری نبود. اما من اغلب با مردان بسیاری سروکار داشتهام، بهخصوص با یکی از دوستان خیلی خوب، در این موارد این کارها را او انجام میداد؛ زیرا به طرز دیگری تربیت شده بود. کم و بیش پیشآهنگ بود و اغلب کارهای مالی را خودش انجام میداد. خانهداری را خودش میکرد و من اکثراً با او لوبیا پاک میکردم و به خرید میرفتم و از این قبیل کارها.
فکر نمیکنم که این حالت به رابطه من با سارتر بستگی داشت ـ چراکه او همین طور بود ـ بلکه بیشتر به سبب ناتوانی سارتر بود. اما این موضوع به سبب تربیت مردانه او بود که وی را از تمامی کارهای منزل دور نگه میداشت. فکر میکنم او فقط بلد است نیمرو درست کند.
ژان پل سارتر: بله، از همین قبیل.
آلیس شوارتزر: زنانی که دوست دارند زن را حداقل رهایی یافته ببینند، در کتاب خاطرات شما جملاتی یافتهاند که باعث سرخوردگیشان شده است… مثلاً جایی که شما درباره رابطهتان با «اولگا» صحبت میکنید، چنین مینویسید: «من دلگیر شده بودم» یا «عصبی شده بودم» یا چیزهایی از این قبیل «اما سارتر او را خیلی دوست داشت و به این جهت سعی کردم مسائل را از دید او نگاه کنم؛ چراکه برایم سازش با سارتر در هر شرایطی بسیار مهم بود».
من خاطره دیگری هم درباره شما، ژان پل سارتر، موقعی که از جنگ باز میگشتید دارم که گفتید سیمون، حالا وقت سیاست بازی است. و شما نوشتید: «پس ما دست به سیاست بازی زدیم.»
سیمون دوبووار: فکر نمیکنم چنین چیزی گفته باشم چون من یک زنم. بسیاری از دوستان من که خیلی نگران و آشفته بودند و نمیدانستند چه کار باید بکنند، درست همان عکس العملی را داشتند که من داشتم و اجازه دادند که قانعشان کنند. این درست یکی از امتیازات اوست او همیشه متوجه امکانات است ـ که گاه غیرممکن میشوند، اما او همیشه امکاناتی دست و پا میکند. علاوه بر این نهتنها من بلکه تقریباً تمام دوستان جوانمان یا دوستان هم سن و سال ما دنبالهرو او بودند.
قدرت تسلط و برتری او همانند کسی بود که در بازداشتگاه زندان باشد. بنابراین رابطه او چندان هم رابطه بین زن و مرد نبود. درباره جمله نخست من همیشه نیاز داشتم که در تمام موارد با سارتر دارای تفاهم باشم. آری؛ در مهمترین مسائل، این برای من همیشه الزامی بود. نمیدانم آیا برای شما… .
ژان پل سارتر: برای من هم مطمئناً همین طور.
سیمون دوبووار: فکر نمیکنم که شما فاصله زیادی از ما گرفته بودید.
آلیس شوارتزر: آیا شما هم چنین جملهای را میگفتید؟
ژان پل سارتر: بله، مطمئناً.
آلیس شوارتزر: از دو سال پیش به این طرف شما، سیمون، کم و بیش با جنبش زنان پیوند داشتهاید. بعداً دربارهاش صحبت خواهیم کرد. الان میخواهم فرصت را مغتنم بشمارم و از شما، ژان پل سارتر، سؤال کنم: نظرتان درباره مبارزات مستقل آزادیخواهی زنان چیست؟
ژان پل سارتر: منظورتان از «مستقل» چیست؟
آلیس شوارتزر: مبارزه تشکیلات یا گروههای زنان بدون وجود مردان.
ژان پل سارتر: آنچه مربوط به رابطه بین زن و مرد میشود، با نظر سیمون دوبووار کاملاً موافقم. اما آنچه مربوط به تشکیلات بدون وجود مردان میشود اغلب از خودم سؤال کردهام که آیا چنین چیزی ضروری است؟ در این لحظه نمیتوانم دربارهاش تصمیم بگیرم؛ زیرا میبینم که چنین مبارزهای برای زنان ضروری است اما از خودم میپرسم آیا این روش مبارزه درست است، آیا شکل دیگری از مبارزه که مردان نیز در آن شرکت داشته باشند وجود ندارد؟
سیمون دوبووار: اما مردان هیچگاه مانند زنان فکر نمیکنند.
ژان پل سارتر: شما همیشه این مطلب را به من گفتهاید.
سیمون دوبووار: بله، دقیقاً.
ژان پل سارتر: شما باید اقرار کنید که در این مورد اعتمادی به من ندارید.
سیمون دوبووار: حتی شما که از نظر تئوری و ایدئولوژی کاملاً پیشرو رهایش زنان هستید؛ مع الوصف آنچه را که زنان ـ و من هم با آنها ـ تجربیات زنان مینامیم تأیید نمیکنید. مسائلی وجود دارد که شما نمیتوانید درک کنید. «سیلوی» و من اکثراً به این سبب به شما اعتراض میکنیم؛ زیرا مسائلی وجود دارد که شما به سادگی نمیتوانید درک کنید. مثلاً آنچه «آلیس» اخیراً در این مورد که دیگر به سبب مزاحمتهای بسیار نمیتواند در خیابانهای رم گردش کند گفته جزو تجربیات شما به عنوان یک مرد قرار ندارد. و موقعی که من این مطلب را برایتان تعریف کردم گفتید: «حرفهایی که شما برایم تعریف میکنید چندان به من ربط پیدا نمیکند؛ زیرا در مقابل زنان هرگز حالت تهاجمی نداشتهام.»
آلیس شوارتزر: ولی پاسخ شما مرتجعانه است. آیا ممکن است بگویید «وجود طبقه چندان هم بد نیست؛ زیرا من، ژان پل سارتر، هرگز به یک کارگر ستم روا نداشتهام؟»، شما هرگز جرئت ابراز چنین نظری را ندارید.
ژان پل سارتر: اما مثال شما درست با مسئله نمیخواند.
سیمون دوبووار: با وجود این چندان هم از مسئله دور نیست. حتی برای حسننیتدارترین مرد هم مشکل است، بهخصوص از نسل سارتر؛ زیرا من آدمهای جوانتری را هم میشناسم، سی و پنج سالههایی که در برابر حملات تهاجمی به طرزی حساس عکسالعمل از خود نشان میدادند ـ که به زنان هم سن و سال خود رنج و ستمی روا شود.
اما فکر میکنم مطلب دیگری هم وجود دارد: زمانی که جوان بودم، هرگز مورد چنین حملاتی قرار نگرفتم. ظاهراً مردان تا اندازهای تغییر کردهاند. فکر میکنم مسئله «رهایش» زنان باعث شده که مردان بیش از گذشته حالت خصمانهای نسبت به زنان پیدا کنند و نسبت به زمان ما، تجاوزکارتر، مزاحمتر، طعنهزنتر و نفرتانگیزتر شدهاند.
آلیس شوارتزر: ژان پل سارتر، شما گفتهاید که در مورد مسائل زنان از نظر تئوری با سیمون دوبووار توافق دارید. بنابراین شما قبول دارید که نوعی استثمار خاص وجود دارد که از سوی نظام اجتماعی و مردان نسبت به زنان روا میشود. و اگر اشتباه نکنم، تئوری سیاسی و اعمال شما به استثمارکنندگان حق میدهد؛ منظور این است که شما هرگز به خودتان حق نمیدهید که برای یک کارگر تکلیف معین کنید که چگونه رفتاری داشته باشد یا چگونه باید به خود سازمان دهد. پس چطور ممکن است که مسئله زنان تا این اندازه برای شما بدیهی نیست.
ژان پل سارتر: ابتدا باید بگویم که سیمون در این مورد که من اصلاً فاقد این تجربه هستم که بدانم معنی تحقیر زن چیست؛ زیرا من مرد هستم، اغراق میکند. اما هر بار که زنان دور و بر من برایم تعریف میکنند که طی روز قربانی چنین تعقیبهایی شدهاند، خلع سلاح میشوم. در این باره تجربهای کسب کردهام که برایم امکان داشته، تجربه شما را نمیتوانم دقیقاً داشته باشم.
اما من تجربه انسانی را دارم که انسانهای دیگر را دوست دارد و معتقد است که با آنها به طرز ناشایستی رفتار میشود. در این مورد کافی است. شما اصلاً چه میخواهید؟
آلیس شوارتزر: از پنج سال پیش به این طرف در امریکا و در دیگر کشورهای غربی زنانی هستند که در جنبشهای انقلابی شرکت دارند و از تجربیات خود نتیجهگیریهایی میکنند؛ به عبارت دیگر زنانی هستند که در حضور مردان، حتی با حسن نیتترین آنان (زیرا چنین مردانی وجود دارند) شجاعت خود را از دست میدهند: ساختهای(Structur) بسیار ظریفی از سیادت وجود دارد که باعث میشود زنان در حضور مردان نتوانند خود را از چنگ آنان برهانند. به این علت، بار دیگر تکرار میکنم، از اینکه شما تصور و پاسخ روشنی از این خواستهها و حقوق زنان برای ایجاد یک گروه سیاسی ندارید، تعجب میکنم. این فقط یک دوره عبور از یک مرحله به مرحله دیگر است نه هدف نهایی.
ژان پل سارتر: من بر این عقیدهام که زنان در عمل مورد تعقیب قرار میگیرند و مردها بزرگترین زحمت را به خود میدهند تا با آنان، همانطور که سیمون دوبووار توصیف کرده است، به عنوان جنس دیگر رفتار کنند. من تصدیق میکنم که چنین گروههایی باید وجود داشته باشد. من فقط گفتهام به عقیده من این گروهها که همیشه به تنهایی دور هم جمع میشوند، حق مطلب را درباره تنهایی زنان ادا نمیکنند. بایستی جلساتی تشکیل میشد که در آنها مردان نیز میتوانستند شرکت داشته باشند. این یک مسئله خاصی است که به تمامی آنچه گفته شد بستگی ندارد.
منظورم این است که زنان در عمل ـ هر طور که میل شما باشد ـ استثمارشدگانی از نوع بهخصوص هستند. این مسئله ربطی به کارگران ندارد و استثمار آنان هم شبیه استثمار کارگران نیست. کارگر به طرز خاصی استثمار میشود و زن به طریقه دیگری؛ حتی اگر آنها زن کارگر هم نباشند! نه شکل این استثمار با آن دیگری شبیه است و نه حد و مرز آن.
به این ترتیب است که من معتقدم رابطه بین زن و مرد و یا مرد و زن ـ هر طور که میل شماست ـ در عمل یک رابطه استثماری است. ولی من نمیدانم غیر از آنکه مسئله را به این شکل برملا کنم چه کاری ممکن است از دستم برآید.
سیمون دوبووار: من ناچارم اضافه کنم که او تبلیغات خوبی نزد دوستانش در «Liberation »کرده است تا مثلاً آنها را قانع کند که زنان را در روزنامههایشان به کار بگمارند و نسبت به مسائل آنها دلسوزی کنند؛ به عنوان مثال این روزنامهها درباره سقط جنین مطالب بسیار مفیدی چاپ کردهاند و او حتی تلاش کرده است که آنها را از تعصباتشان برهاند. او علیه تعصبات رفقای جوانش دست به مبارزه زد؛ زیرا قسمت اعظم آنها کم و بیش با تمام رادیکال بودنشان آدمهای متعصبی هستند.
آلیس شوارتزر: بسیاری از مردم شما را به عنوان یار و همراه سارتر میشناسند اما از سارتر هرگز به عنوان یار و همراه سیمون نام برده نشده است. آیا این تبعیض در رابطه شما تأثیر نیافته است؟ آیا این مسئله دلگیرتان نکرده، آشفتهتان نساخته، بر شما گران نیامده؟
سیمون دوبووار: این مسئله به هیچ وجه بر رابطه من با سارتر تأثیری از خود بر جای نگذاشته است. این که تقصیر سارتر نیست. علاوه بر این مرا هم زیاد از کار باز نداشته است؛ زیرا با آنچه من نوشتهام توانستهام تا اندازهای توجه دیگران را به خودم جلب کنم و رابطه شخصی با زنان و یا خوانندگان برقرار نمایم.
بدیهی است گاهی اوقات وقتی در نقدی میخواندم که اگر من با سارتر روبهرو نمیشدم هرگز حتی یک سطر هم چیز نمینوشتم؛ یا اینکه این سارتر بوده است که مسیر زندگی ادبی مرا تعیین کرده است؛ یا حتی ـ آن طور که معدودی گفتهاند ـ سارتر تمامی کتابهای مرا نوشته است، البته ناراحت میشدم.
آلیس شوارتزر: شما، ژان پل سارتر، در مقابل این اتهامات چه عکسالعملی داشتهاید؟
ژان پل سارتر: به نظرم مسخره میآمد. من هرگز به این گونه مطالب اعتراض نکردهام؛ زیرا آنچه گفته شده شایعهای بیش نبوده و واقعاً مقالهای جدی در این باره ننوشتهاند.
برای من شخصاً فرقی نمیکرد ـ نه به این سبب چون من مرد هستم و بر مردیت خود آگاه، بلکه به این علت چون آنچه گفته میشد شایعه بود و فاقد هر گونه اهمیت. این شایعه هرگز به عنوان یک دلهره یا تهدید بر رابطه ما سایه نینداخته است.
ترجمه: هوشنگ طاهری
منبع: ماهنامه ی سخن (به سردبیری پرویز خانلری)، دوره ی ۲۳، شماره ی ۱۲، ص۲۲-۶۰۹
منبع اینترنتی:نشر ناکجا
«مصاحبهای کلاسیک»
در آغاز سال ۱۹۷۲ در نشریهی “نوول ابزرواتور” مصاحبهای چاپ شد از آلیس شوارتسر (Alice Schwarzer) از پیشروان جنبش نوین فمینیستی با سیمون دوبوار. این مصاحبه متنی کلاسیک شده است و مرجع مهمی برای شناخت دوبوار در مرحلهی پختگی فمینیستی وی محسوب میشود. بخش پرآوازهای از آن را در زیر میخوانیم:
آلیس شوارتسر: سوء تفاهمهای بسیاری دربارهی مفهوم فمینیسم وجود دارد. تعریف شما از فمینیسم چیست؟
سیمون دوبوار: به یاد دارم که در پایان کتاب “جنس دوم” ذکر کرده بودم که من آنتی-فمینیست هستم، زیرا فکر میکردم با توسعهی جامعه در مسیر سوسیالیسم مشکل زنان خودبهخود حل خواهد شد. فمینیستها زنان یا مردانی هستند که بدون توقع تغییرات حتمی در تمامی جامعه، برای حقوق زنان مبارزه میکنند. به این مفهوم من در حال حاضر فمینیست هستم، چون میپذیرم که مبارزه در صحنهی سیاسی سریعاً به دستیابی به هدف ختم نمیشود. بنابراین ما باید پیش از رسیدن به سوسیالیسم آرمانی خود، در راستای رسیدن به یک جایگاه مشخص و عینی برای زنان مبارزه کنیم.
بهعلاوه، من بر این باورم که در کشورهای سوسیالیستی برابری حقوق زن و مرد هنوز ایجاد نشده است. مسئلهی دیگری که به نظر من برای بسیاری از زنان یکی از علتهای شکلگیری جنبش به شمار میآید، وجود تبعیضهای عمیق میان زنان و مردان در گروهها و سازمانهای چپ و در اصل انقلابیست. همواره پستترین، طاقتفرساترین و بیاهمیتترین کارها به عهدهی زنان گذاشته شده، در حالی که مردان همواره توانستهاند سخنرانیهای آنچنانی داشته باشند، مقاله بنویسند، فعالیتهای جالب توجه انجام دهند و خطیرترین مسئولیت را بر عهده بگیرند. حتا در چارچوب همین گروههای چپ نیز که برای دفاع از حقوق و آزادی زنان و جوانان شکل گرفتهاند، زن موجودی کمارزش باقی میماند. بنابراین ضروری است که زنان خود سرنوشت خویش را به دست بگیرند.
آلیس شوارتسر: در مرحلهی فعلی کشمکشها نظر شما دربارهی کنار گذاشتن مردان از فعالیتهای جمعی زنان چیست، یعنی منشی که در میان اکثر فعالان این حوزه و همچنین در فرانسه باب شده؟
سیمون دوبوار: بله، من تا حد خاصی موافق حذف مردان از فعالیتهای زنان هستم. در اینجا مسئلهی اصلی مرحلهای است که در آن قرار داریم. دلایل بسیاری نیز برای این ادعا وجود دارد: در بسیاری از موارد باید در انتظار آن باشیم که مردان در قالب این گروهها نیز نتوانند از بازتابها و کنشهای مردانهی خود خودداری کنند. آنها می خواهند حرف بزنند و دستور بدهند. مسئلهی بسیار مهم این است که زنان در این گروهها با همسر یا دوستان مذکر خود یا کسانی که وابستگی بسیاری به آنها دارند، روبرو نشوند؛ زیرا در اصل مجبور خواهد بود خود را از وابستگی به آنها خلاص کنند…
آلیس شوارتسر: شما چه امکانات عینیای برای آزادی زنان میبینید؟ این امکانات بیشتر فردی هستند یا جمعی؟
سیمون دوبوار: به عنوان اولین گام زنان باید خارج از خانه کار کنند. در گام دوم باید در صورت امکان از ازدواج خودداری کنند؛ زیرا این کار برای آنان خطرناک است. اما آنچه برای استقلال واقعی آنها مهم به شمار میآید، داشتن شغل است. من این را به تمام زنانی که در این باره میپرسند، توصیه میکنم. این شرط لازمی است که به آنها اجازه میدهد در صورت نیاز از همسران خود جدا شوند. با داشتن شغل آنان میتوانند خرج خود و فرزندانشان را تأمین کنند و بدون وابستگی زندگی خود را پیش ببرند… به خوبی میدانم که کار در جامعهی امروزی نه تنها رهایی بخش نیست؛ بلکه انسان را با خود بیگانه میکند. اما در نهایت زنان باید میان یکی از این دو نوع از-خود-بیگانگی انتخاب کنند: خانهداری یا اشتغال بیرون از خانه! با وجود این کار درآمدزا نخستین شرط استقلال زن است…
ف.س
منبع:دویچه ووله فارسی
سیمون دو بووار فیلسوف و نویسنده نامدار فرانسوی، صد سال پیش به دنیا آمد. او را مهم ترین زن روشنفکر قرن بیستم دانسته اند که نه تنها در فلسفه و ادبیات، بلکه در مبارزات اجتماعی زنان نیز جایگاهی بلند دارد.
در زمانه ای که جامعه برای زنان، مرزهای محدود و معینی می شناخت، سیمون دو بووار یکی از نخستین زنانی بود که در زندگی، تحصیلات و فعالیت اجتماعی، از آغاز همپای مردان پیش رفت، نه برای آنکه هویتی مردانه بگیرد یا بندهای اجتماعی را سبکسرانه درهم بشکند، بل برای آنکه به زن هویتی تازه و مستقل بدهد.
بیش از پنجاه سال فعالیت نظری و عملی او معطوف به این امر بود که زنان را در یافتن هویتی مستقل در مقابله با دنیای مردسالار یاری دهد.
خودآگاهی و استقلال
سیمون دو بووار روز نهم ژانویه ۱۹۰۸ در خانواده ای بافرهنگ اما سخت محافظهکار در پاریس به دنیا آمد. از هشت سالگی علاقه ای پرشور به کتابخوانی پیدا کرد. ادبیات مانند سپری به او کمک کرد تا در برابر فشار هنجارهای رایج و مسلط پایداری کند.
از سال ۱۹۲۵ تحصیلات دانشگاهی را نخست در رشته ریاضیات و سپس در رشته فلسفه شروع کرد. با استعدادی شگرف و پشتکاری فراوان، از دانشگاه با نمره عالی فارغ التحصیل شد و بلافاصله به کار معلمی پرداخت تا از کمک مالی خانواده بینیاز باشد. در آثار بعدی خود بارها به زنان میآموزد که برای رسیدن به آزادی، باید نخست به استقلال دست یابند و به ویژه از نظر اقتصادی بر پای خود بایستند.
در سال ۱۹۲۹ در کلاسها و محافل فلسفی، با ژان پل سارتر آشنا شد و تا آخر عمر یار و یاور او باقی ماند. آنها رابطه ای پایدار برقرار کردند، که در عین وفاداری و احترام متقابل بر استقلال استوار بود. دو چهره بعدی جامعه روشنفکری فرانسه، در کنار کار آموزگاری، به آموزش و مطالعات فلسفی ادامه دادند.
در سال ۱۹۳۱ سارتر به او پیشنهاد ازدواج داد، اما سیمون دو بووار با این استدلال که ازدواج را “نهادی بورژوایی و دخالت ناموجه دولت در زندگی خصوصی شهروندان” میداند، تقاضای او را رد کرد.
سیمون دو بووار در سالهای جنگ جهانی دوم که فرانسه به اشغال ارتش آلمان نازی در آمد، در پاریس بود و در دانشگاه سوربن تدریس می کرد. اما در سال ۱۹۴۳ نافرمانی آشکار و آزادمنشی او نازیان را برانگیخت که او را از کار تدریس باز دارند.
محرومیت او از کار تدریس با انتشار اولین رمانش به نام “میهمان” مصادف شد و او را مصمم کرد که به عنوان نویسنده ای حرفه ای به کار و زندگی ادامه دهد.
در سال ۱۹۴۵ اندکی پس از پایان جنگ، رمان “خون دیگران” منتشر شد، که اثری سیاسی به حساب می آید. ضرورت اخلاقی مقاومت در برابر زور و تجاوزگری درونمایه اصلی داستان است. دغدغه های دوران جنگ و بحران اجتماعی، رابطه آزادی فرد با تعلقات ایدئولوژیک و درگیری سیاسی در رمان بازتاب یافته است.
بر اساس این داستان کلود شابرول سینماگر فرانسوی در سال ۱۹۸۴ فیلمی ساخت که جودی فاستر نقش اصلی آن را ایفا کرده است.
سیمون دو بووار در سالهای پس از جنگ از همکاران پایدار نشریه “له تان مدرن” شد. نشریه مهمی که توسط سارتر پایهگذاری شده بود و جدیترین بحثهای فلسفی و ادبی دوران را منتشر میکرد. بسیاری از مقالات ادبی و رسالههای فلسفی سیمون دو بووار برای نخستین بار در همین نشریه به چاپ رسید.
او که در کنار فیلسوفانی مانند سارتر، مرلوپونتی و آلبر کامو به مکتب اگزیستانسیالیسم گرایش یافته بود، در چند مقاله برداشت خود را از مفاهیمی مانند اختیار، ضرورت و تعهد اخلاقی تشریح کرد.
سیمون دو بووار از جمله توضیح میدهد که انسان در هر شرایطی میتواند آزادی خود را محقق سازد، منتها این “اختیار” بهایی دارد که انسان آگاه و امروزی باید برای پرداختن آن آماده باشد. خود او نمونه راستین این دیدگاه بود. همواره آزاد و مستقل زیست و با شهامت و استواری نشان داد که آماده است مسئولیت انتخاب خود را به عهده بگیرد.
‘همه می میرند’
در سال ۱۹۴۶ رمان “همه می میرند” منتشر شد و بیش از پیش بر اعتبار ادبی او افزود. رمان بر زمینه ای تاریخی مسائل عام بشری را طرح میکند.
در سال ۱۹۴۷ برای اولین بار به آمریکا رفت و رابطه ای عاشقانه با نلسون الگرن نویسنده آمریکایی برقرار کرد که تا چند سال دوام یافت.
دو بوار به زنان میآموزد که برای رسیدن به آزادی، باید نخست به استقلال دست یابند و به ویژه از نظر اقتصادی بر پای خود بایستند
در سال ۱۹۴۹ کتاب “جنس دوم” منتشر شد. با این اثر سیمون دو بووار که تا کنون علاقه ویژه ای به قلمرو مسائل زنان نشان نداده بود، ناگهان در جبهه مقدم جنبش فمینیستی قرار گرفت. کتاب جنجال فراوان برانگیخت. از راست و چپ به آن حمله کردند، اما کتاب در عین حال خوانندگان بسیار یافت، در جامعه نفوذ کرد و تا امروز به مثابه مهمترین سند جنبش فمینیستی باقی ماند. هرچند نویسنده همواره فاصله خود را با این جنبش حفظ کرده بود.
در سال ۱۹۵۴ جنگ الجزایر در گرفت. سیمون دو بووار در کنار روشنفکران چپ گرای فرانسه از منتقدان جدی جنگ شد.
در همین سال جایزه معتبر گنکور را برای رمان “ماندرنها” برنده شد. تصویری عمیق و تأملانگیز از زندگی سیاسی روشنفکران، با گزارشی ژرفبینانه از بنبستهای روحی و معضلات اخلاقی آنها.
انتشار خاطرات
در سال ۱۹۵۸ اولین جلد از خاطرات چهار جلدی او منتشر شد، به عنوان “خاطرات دختری وظیفه شناس”. سیمون دو بووار در نخستین جلد از کودکی راحت و شاد خود در آغوش خانوادهای سخن میگوید که در ازای امنیت و آرامش، قصد دارد فردیت آزاد او را تاراج کند.
در جلدهای بعدی کتاب که در سالهای بعد منتشر شد، سیمون دو بووار از رشد فکری و تعهدات اجتماعی خود میگوید، از موقعیت و مسئولیت خود به عنوان نویسنده، رابطه اش با سارتر؛ و در جلد چهارم به سال های پرماجرای ۱۹۶۰ می پردازد.
سیمون دو بووار در سال۱۹۶۰ به کارزار دفاع از جمیله بوپاشا پیوست، زن جوان الجزایری که به خاطر مبارزه در صفوف جبهه رهایی بخش الجزایر توسط ارتش فرانسه دستگیر و شکنجه شده بود.
در سال ۱۹۶۳ مادر خود را از دست داد. او که شاهد رنج مادر در سال های پیری و بیماری بود، در سوگ او با عطوفت و حساسیتی فوق العاده کتاب “مرگ آرام” را نوشت.
در سال ۱۹۶۷ مجموعه داستانی به نام “وانهاده” منتشر کرد، روایت زنانی که در متن جامعه مردسالار از هویت خود دفاع می کنند. در همین سال به دادگاه بین المللی راسل برای رسیدگی به جنایات جنگی ایالات متحده در ویتنام پیوست.
در سال ۱۹۷۰ کتاب عمیق و زیبای “پیری” (سالخوردگی) را منتشر کرد، تأملاتی فلسفی، اجتماعی و انسانی در واپسین مرحله زندگی آدمی.
از اوایل دهه ۱۹۷۰ سیمون دو بووار که تا این زمان با جنبش رهایی زنان پیوند مستقیم نداشت، بیش از پیش در جنبش دفاع از حقوق زنان فعال شد. در سال ۱۹۷۱ در کنار هزاران فرانسوی سندی را امضا کرد تحت عنوان “من سقط جنین کرده ام!” آنها به جنگ با قوانین کهن جامعه رفتند. با ادامه مبارزات این جنبش بود که سرانجام در سال ۱۹۷۴ سقط جنین در فرانسه قانونی شد.
در سال ۱۹۸۰ سارتر درگذشت و اندکی بعد دوبووار کتاب “مراسم خداحافظی” را در بزرگداشت یار و همراه زندگی خود منتشر کرد.
سیمون دو بووار در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی در پاریس درگذشت و در گورستان مون پارناس در کنار سارتر به خاک سپرده شد. پس از مرگ چند مجموعه از یادداشت ها، خاطرات و نامه های عاشقانه او منتشر شد.
سنگ بنای جنبش رهایی زنان
سیمون دو بووار داستان ها، روایت ها، نقدها و مقالات بسیاری نوشته است، اما امروزه بیش از هر چیز به عنوان نویسنده کتاب “جنس دوم” شهرت و اهمیت دارد.
کتاب پس از انتشار و تا امروز بحث انگیز و جدل آمیز باقی ماند، اما همچنان به عنوان بنیادی ترین کتاب در کاوش موقعیت زنان و اثری کلیدی در مطالعات فمینیستی اهمیت خود را حفظ کرد.
در سال ۱۹۸۰ سارتر درگذشت و اندکی بعد دوبووار کتاب “مراسم خداحافظی” را در بزرگداشت یار و همراه زندگی خود منتشر کرد
پیام اصلی کتاب جمله ایست که شاید معروف ترین شعار در جنبش فمینیستی باشد: “آدم زن به دنیا نمی آید، زن می شود!”
این دیدگاه در پیشینه فلسفی نظریات سیمون دو بووار و بینش اگزیستانسیالیستی او ریشه دارد که به طبیعت یا سرشتی معین برای انسان باور ندارد. زن نیز به عنوان موجودی انسانی نمی تواند سرشتی خاص داشته باشد. او بنا به هستی خود به سادگی خواهان شادی و آزادی است. مایل است تواناییهای فکری و روحی خود را شکوفا کند و به نیازهای جسمی و روحی خود پاسخ بگوید، اما جامعه تمام این توانایی ها را از او می گیرد و از او موجودی تابع یا وابسته می سازد. چرا؟
در خانواده، بار اصلی بر دوش اوست، اما مرد است که رئیس و سرپرست خانواده شناخته می شود. جامعه وانمود می کند که این هنجارها و قراردادها، به سود زن و رشد جامعه است، اما در واقع نقشی جز آن ندارند که سیادت مردان را تأمین و استوار کنند.
سیمون دو بووار در جریان مطالعات خود به این نکته رسیده بود که حتی در اندیشه فلسفی، زن جایگاهی پست تر و فروتر از مردان دارد. در تعریف هستی یا ذات انسانی (که بهرحال مورد تردید است) همواره هستی مردان منظور بوده، و حتی آنجا که از علایق و سلایق زن سخن رفته، باز همه چیز از دیدگاهی مردانه بیان شده است.
سیمون دو بووار از این نقطه عزیمت فلسفی، به طرح پرسشهای بنیادین می رسد که اهمیت سیاسی و اجتماعی دارند: زن چیست؟ چگونه مرد به سوژه واقعی فرهنگ بدل شد و زن را به حاشیه راند؟ زن از کجا و چگونه به مرتبه دوم نزول کرد و به “دیگری” بدل شد؟ سیادت مردان از کجا و چگونه شکل گرفت؟ ساختارهای مردسالار چگونه پدید آمدند و چرا چنین سخت جان هستند؟ سازندگان این فرهنگ که بوده و چرا آن را چنین ساخته اند؟ مکانیسم ستم بر زنان را چگونه می توان تغییر داد؟
برای پاسخ به این پرسش ها سیمون دو بووار پروژه ای بزرگ طرح کرد که هدف آن کاوش وضعیت زن در تمام ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن است. او برای مطالعه گسترده خود تمام زوایای فرهنگ بشری را می کاود. مرده ریگ بشر را در بستر تاریخ، از منظر علوم انسانی و تا جامعه معاصر پی می گیرد. در سیر اندیشه بشری، از اسطوره های کهن تا ادبیات مدرن، همواره جهان بینی مردسالار مسلط بوده است. اکثریت مطلق هنجارهای اجتماعی و پدیدارهای فرهنگی در توجیه نابرابری زنان و مردان سهم داشته اند. در سیر تاریخ حضور زن تقریبا به کل نادیده گرفته شده است. تاریخ را مردان، از دید مردان و برای مردان تدوین کرده اند. در بسیاری از اسناد مهم فرهنگی و حتی در نوشته های پیشرو دنیای مدرن رگه هایی از بینش زن ستیز وجود دارد.
در جریان شکل گیری فرهنگ بشری و با رشد زمینه های اجتماعی برتری مردان، مرد حامل و خالق فرهنگ، “سوژه” اصلی آن گشته و زن را به موجودی وابسته، به انسانی فرعی، به “دیگری” بدل کرده است.
“جنس دوم” دلیرانه به نقد ساختارهای اجتماعی پرداخت و از مفاهیمی مانند تعهد کورکورانه به زندگی زناشویی یا وفاداری یکجانبه به همسر و یا فداکاری در راه خانواده، تقدس زدایی کرد.
کتاب “جنس دوم” تصفیه حسابی رادیکال و سازش ناپذیر با تمام باورها و پیش داوری هایی است که در طول قرون شکل گرفته و هدف آن توجیه سلطه و سیادت مردان بوده است. کتاب افسانه برتری مردان را برای همیشه باطل کرد.
مبارزه زنان در راه برابری از آغاز قرن بیستم آغاز شده بود، اما این جنبش تا پیش از “جنس دوم” از یک شالوده نظری استوار محروم بود، و این کتاب دستکم در مقطعی مهم از مبارزات زنان، تا حد زیادی این نقش را ایفا کرد.
تمام مدافعان ساختارهای کهن، از کلیسا گرفته تا محافل محافظه کار، با کتاب “جنس دوم” دشمن شدند و به نویسنده آن حمله کردند. در سال های بعد و با رشد تئوری فمینیستی، کتاب از سوی برخی از سخنگویان جنبش فمینیستی نیز مورد انتقاد قرار گرفت. اما حتی منتقدان پذیرفتند که هیچ کتابی تا این حد برای جنبش زنان مهم نبوده است. و به همان اندازه مهم و آموختنی، زندگی خود سیمون دو بووار بود، که با وفاداری به اندیشه ها و آرمان هایش، همیشه همان گونه زیست که خود خواسته بود.
سیمون دوبوار (۹ ژانویه ۱۹۰۸ – ۱۴ آوریل ۱۹۸۶) از چهرههای ماندگار عرصهی اندیشه و عمل مسئولانهی اجتماعی است. کتاب مشهور او، “جنس دوم” نقشی بنیادگذار در جنبش فمینیستی دارد.
آزادی و موقعیت
سیمون دوبوار در عرصههای مختلفی آفرینش فکری و تأثیرگذاری عملی داشته است. او از نوجوانی به فلسفه میپردازد، دانشجویی ممتاز است، در دانشگاه میدرخشد و عملاًً نشان میدهد که فلسفه نمیبایست مشغولیتی مردانه تلقی شده و پنداشته شود که زنان در این عرصه سخنی برای گفتن ندارد. در دانشگاه با ژانپل سارتر آشنا میشود و از همان هنگام آنان همدم و همفکر و همسخن میشوند. او پیش از آنکه با سارتر همراه شود، جهت فکری خود را انتخاب کرده است. این موضوع را یادداشتهای فلسفی او نشان میدهند، یادداشتهایی که پس از مرگش منتشر شدهاند. سیمون دوبوار از سارتر تأثیر میگیرد و بر سارتر تأثیر مینهد. او سارتر را متوجه موقعیتهای انسانی میکند، متوجه این مسئله که نمیتوان و نبایست موضوع آزادی را جدا از شرایط در نظر گرفت. انسان آزاد است، اما این نیز هست که اسیر موقعیتهای زندگی است.
آزادی و موقعیت، موضوع ثابت آثار سیمون دوبوار هستند. او این موضوع را در نوشتههای فلسفیاش، آفریدههای ادبیاش، و پژوهشهای اجتماعیاش بررسی کرده است.
سیمون دوبوار، بنیانگذار جنبش و اندیشهی فمینیستی
نام سیمون دوبوار نامی شاخص در جنبش فمینیستی است. فمینسیم را گاه هرگونه نگرشی میدانند که کاوندهی موقعیت اسارتبار زن و خواهان دگرگون کردن آن باشد. جلوههایی از آن را به شکلهای اعتراض به وضعیت زن در اعصار و قرون گذشته نیز میبینند. اصطلاح فمینیسم، نخست در قرن نوزدهم به کار رفته است. ولی تحلیل موقعیت زن با آگاهی مدرن و اعتراض مدرن به آن، دیدن مسئلهی زن به عنوان مسئلهای که جایگاه خود را دارد، با برخی اصلاحات حقوقی حلشدنی نیست و نبایستی صرفا بهعنوانِ فرع مسئلهی نابرایهای اجتماعی دیده شود، به طور خاص با کتاب “جنس دوم” آغاز میشود. این کتاب را سیمون دوبوار در سال ۱۹۴۹ منتشر کرده است. با این کتاب هم یک جنبش فمینیستی آغاز میشود و هم یک تحول فکری بزرگ. فلسفهی فمینیستی و نظریهی اخلاق فمینیستی در این کتاب ریشه دارند.
وجود و ماهیت زن
دوبوار در “جنس دوم” میپرسد که زن کیست یا چیست و چرا بهعنوانِ”دیگری” مطرح است، چرا جنس “دوم” است، چرا فرعی است، چرا در مقایسه با مرد کمارزش است.
دوبوار معتقد نیست که طبیعت زن باعث شده که او در موقعیت فرودست قرار گیرد. او اگزیستانسیالیست است. اگزیستانسیالیسم (فلسفهی اگزیستانس، اصالت وجود)، مکتبی فلسفی است که به فشردهترین بیان با اعتقاد به تقدم وجود انسانی بر ماهیت انسانی معرفی میشود. انسان برخلاف اشیاء یک چیستی از پیش معین ندارد، ماهیت او از این طریق تعیین میشود که به وجود خود چه شکلی دهد، برای خود چه طرحهایی بریزد. انسان با طرحهایش مشخص میشوند، با آیندهای که دارد و نه با گذشتهای که شیءوار پشت سر او ساکن و راکد ایستاده است. اگزیستانس یا وجود، از خود برون شدن است، پرتاب خود به سوی آینده است.
سیمون دوبوار، به عنوان اگزیستانسیالیست، وجود انسانی را با طبیعت توضیح نمیدهد. او وجود انسانی را اساساً آزاد در نظر میگیرد و هرگاه انسان آزاد نباشد، میپرسد چه موقعیتی و وضعیتی باعث میشود که او از انتخاب آزاد باز ماند. برپایهی این منطق دوبوار به شدت این موضوع را رد میکند که جسم زن ماهیت زن را تعیین کرده و این ماهیت باعث شده است که زن وجود کهتری داشته باشد و “جنس دوم” شود. او میگوید باید موقعیتها را کاوید تا به راز فرودستی زن پی برد.
دو بخش “جنس دوم”
کتاب “جنس دوم” راههای رهایی زن را نشان میدهد، نشان میدهد که زن بایستی هویت خود را تعریف کند، از موقعیت اسارتبار خود فراتر رود و آماده شود که آن را درهمشکند.
آزادی و راههای آن موضوع بخش دوم “جنس دوم” است. بخش اول کتاب به نقد اسطورههایی اختصاص دارد که ساخته شدهاند تا موقعیت زندانگونهی زن را طبیعی و جاودانی بنمایند.
موقعیت زنانه
دوبوار در “جنس دوم” نشان داد که “موقعیت زنانه” موقعیتی اجتماعی و تاریخی است. او نظراتی را درهمکوبید که موقعیت زن را به جسم و طبیعت زن برمیگردانند.
کسانی هم که “جنس دوم” را نخواندهاند، محتملاً این جملهی مشهور آن را شنیدهاند: «انسان زن به دنیا نمیآید، بلکه زن میشود.» این جمله برای خود داستانی دارد. در آلمان آن را آلیس شواتسر، فمینیست نامدار، از آن ترجمهای کرد که به فارسی چنین میشود: «انسان زن به دنیا نمیآید، او را به زن تبدیل میکنند.» با این برداشت عاملهایی برجسته میشوند که بهعمد باعث تحقیر زن شدهاند. نتیجهی این برداشت روشن است: رهایی زن مستلزم برخورد با آن عاملهاست که طبعاً جنسیتی مردانه دارند.
بعدها گفته شد که موضوع عمیقتر و پیچیدهتر از آن چیزی است که در این برداشت منعکس میشود. فقط از طریق مقابله با عاملهایی که آگاهانه و آشکارا زن را تحقیر میکنند، آزادی کامل به دست نمیآید. مکانیسمهای دیگری نیز، جز ارادهی آگاهانهی مردانه، باعث اسارت زن میشوند. گروهی بر این نکته نیز تأکید میکنند که نقش خود زنان را هم در وضعیتی که دارند، نبایستی نادیده گرفت. زنان بایستی در میان خود نیز به دنبال عامل اسارت بگردند و فقط همه مشکلات را از چشم مردان نبینند.
آماج اصلی دوبوار
“جنس دوم” بحثهای فراوانی برانگیخت. از آن تمجید و ستایش شد، به آن انتقاد شد، از جمله از طرف خود شاگردان دوبوار. خردهگیرانه گفتند دوبوار فقط به برابری میاندیشیده و به تفاوت مثبت میان زن و مرد و ارزشهای مثبت زنانه بیتوجه بوده است.
امروزه اما اعتقاد عمومی دوبوار شناسان این نیست که آماج او فقط این بوده که زن به موقعیتی برابر با مردان برسد. کار بزرگ او را در این میبینند که ما را به تفاوتها آگاه گردانید و دعوت کرد به روند تاریخی شکلگیری و تحول آنها توجه کنیم. آماج او در عرصهی مبارزات زنان نه فقط دستیابی به یک برابری صوری با مردان، بلکه رسیدن به جهانی است که در آن زنان بتوانند آزادانه و آگاهانه، هویت خویش را تعریف کرده و به آن شکل دهند.
درباره و گزیدهای از کتاب «خاطرات سیمون دوبووار»
سیمون دوبووار با نوشتن خاطرات خود که به زعم ناقدی بهترین اثر ادبی او به شمار میرود دست به کاری سترگ میزند. خاطرات سیمون دوبووار تنها زندگی نامه او نیست؛ تحلیل روانی نویسنده است در خلال سال های زندگیاش، از زمانی که دختر بچهای است، تا هنگامیکه دنیای قرن بیستم او را به عنوان متفکری بزرگ به رسمیت میشناسد. خاطرات سیمون دوبووار آیینه تمام نمایی است از زندگی هنری-ادبی فرانسه و بسیاری از بر گزیدگان دنیای ادب و هنر معاصر.
قسمتی از متن:
در یکی از بعدازظهرهای ژانویه در خانه سارتر تنها بودم که تلفن زنگ زد.”لانزمن” به من خبر داد، “کامو” بر اثر تصادف اتومبیل کشته شده است. به همراه دوستی از جنوب بر میگشته به درخت چناری خورده و کامو در دم جان سپرده است. گوشی را گذاشتم. راه گلویم بند آمده بود، لبهایم میلرزید به خود گفتم، گریه نخواهم کرد او دیگر برایم چیزی نبود.
سراپا کنار پنجره ماندم و شب را که به روی”سن زرمن دپره” فرو میافتاد تماشا کردم. ناتوانتر از آن بودم که خود را آرام کنم و نیز ناتوانتر از ان بودم که در اندوهی عمیق فرو روم. سارتر نیز متاثر شد و تمام شب به اتفاق ” بوست” از کامو صحبت کردیم. پیش از خواب قرص”بلادنال” خوردم. از وقتی که سارتر معالجه شده بود دیگر از این دارو استفاده نمیکردم. باید به خواب میرفتم اما چشمهایم به روی هم نمیرفت. برخاستم. سرسری لباس پوشیدم بیرون رفتم و در دل شب به قدم زدن پرداختم. تأسف مرد پنجاه ساله را نمیخوردم، تأسف این درستکار بیعدالت دارای تکبر آمیخته به بد گمانی و به شدت پنهان شده در پس نقاب را که رضایتش به جنایتهای فرانسه او را از قلبم زدوده بود، نداشتم. تأسف یار و همراه سالهای امید را داشتم که چهره بینقابش آنقدر خوب میخندید و لبخند میزد. تأسف نویسنده جوان جاه طلبی را داشتم که دیوانه زندگی، لذتهایش، پیروزیهایش، رفاقت، دوستی، عشق و سعادت بود. دیروز برایش بیش از پریروز حقیقت نداشت. کامو به صورتی که دوستش داشتم در دل شب آشکار میشد. در یک لحظه باز یافته و باز به نحوی دردناک نابود میشد. همواره هنگامیکه مردی میمیرد، کودکی، نوجوانی، و جوانی نیز همراه با او جان میسپارند . هر کس بر انکه عزیزش بوده میگرید.
بارانی سرد و ریز میبارید. در پناه درها ، ولگردهایی افسرده از سرما خود را جمع کرده بودند و خوابیده بودند. همه چیز قلبم را پاره میکرد. این بی نوایی این بدبختی این شهر دنیا زندگی و مرگ.
وقتی بیدار شدم فکر کردم، دیگر این صبح را نمیبیند. نخستین بار نبود که این را با خود میگفتم، ولی هر بار نخستین بار بود.” کایات” آمد به خاطر میآورم درباره سناریو بحث کردیم . این گفتوگو فقط شبیه گفتوگو بود. کامو به جای آنکه دنیا را ترک کند، بر اثر شدت حادثهای که بر او فرود آمده بود مرکز دنیا شده بود و من دیگر جز با دیدگان خاموش او نمیدیدم. به جانب او شتافته بودم جایی که در آن چیزی وجود ندارد و من ابلهانه و اندوهگین چیزهایی را که همچنان وجود داشتند در حالی که خودم در آنها دیگر چیزی نبودم، تصدیق میکردم. تمام روز در کنار تجربه غیر ممکن تلو تلو خوردم. آن سوی نیستی خودم را لمس میکردم.
آن شب برنامه ام این بود که به تماشای ” همشهری کین” بروم. پیش از وقت به سینما رسیدم و در کافه مجاور در خیابان اپرا نشستم. مردم بیاعتنا به عنوان درشت صفحه اول و عکسی که کورم میکرد روزنامه میخواندند. به زنی میاندیشیدم که کامو را دوست داشت و به عذابی ناشی از دیدار این چهره همگانی نقش بسته در هر گوشه خیابان. چهره ای که به نظر میرسید همان قدر به همه تعلق دارد که به این زن. ولی دیگر دهانی ندارد که عکس این مطلب را به او بگوید.
شیپورهایی که نومیدی نهان انسان را در ددل باد میگسترانند به نظرم بینهایت تصنعی بودند.” میشل گالیمار” به شدت زخمیشده بود . او در جشن های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ ما حضور داشت . میشل هم در گذشت. ” ویان” ، ” کامو”، “میشل” . سلسله مرگها آغاز شده بودند و تا مرگ خودِ من هم که دیر یا زود به اجبار فرا میرسد ادامه مییابد.
ترجمه : قاسم صنعوی
از کتاب «خاطرات سیمون دوبوار»– نشر توس.
مبنع:دیباچه
درباره و گزیدهای از کتاب «پیروس و سینهآس»
از نظر دوبوار معنای آزادی در خودش است؛ آزادی، تلاش برای آزادی است، به این اعتبار معنا دارد و به این اعتبار تلاش برای آزادی، تلاش پوچی نیست. هر تلاشی جز این، پوچ و بیمعناست.
سعدی در “گلستان” از تاجری حریص حکایت میکند که میگفت «سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم» و آنگاه که سعدی میپرسد «آن کدام سفر است»، پاسخ میشنود که «گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم بَـرَم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حَلـَب و آبگینه حلبی به یمن و بُردِ یمانی به پارس، وزان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.» سعدی تمام این تلاش را پوچ میداند و معتقد است این پوچی، ناآرامیای با خود دارد که فقط مرگ به هرزهگردی ناشی از آن پایان میدهد، مگر این که انسان قانع شود و به این بازی پایان دهد.
این حکایت سـعــدی مشابهتی دارد با آنچه سیمـون دوبوار در آغاز کتاب “پیروس و ســینهآس” (Pyrrhus et Cineas) نقل میکند. این کتاب جزو کارهای اولیهی سیمون دوبوار است. آن را در سال ۱۹۴۴ نوشته است. آغاز نوشته چنین است:
«پلوتارک [مورخ یونانی] حکایت میکند که چگونه پیروس [شاه جنگجوی یونانی، قرن سوم پیش از میلاد] یک روز در حال کشیدن نقشه برای جهانگشایی بود. نخست گفت که “یونان را تسخیر خواهیم کرد.” سینهآس [مشاورش] میپرسد:
- “بعد چه خواهید کرد؟”
- “پس از آن آفریقا را فتح خواهیم کرد؟”
− “و پس از آفریقا؟”
- “به سمت آسیا روان میشویم و آسیای صغیر و عربستان را تصرف میکنیم.”
- “پس از آن؟”
- “پس از آن به سوی هندوستان میرویم.”
- “و پس از فتح هندوستان؟”
- “آخ، پس از آن آرام خواهم گرفت”
و در اینجا سینهآس میپرسد: “پس چرا هماکنون آرام نمیگیری؟”
آنچه دوبوار در پی نقل گفتوگوی پیروس و سینهآس میآورد، نقد هدفهای ایستاست. به نظر دوبوار ما نباید آزادیمان را با تمرکز تلاشمان بر روی هدفهایی که ماهیت شیءوار دارند و در حوزهی آزادی قرار نمیگیرند، از دست بدهیم.
رسیدن به مقام و مکنت، رسیدن به یک چیز مرده است. تلاش آزاد، بایستی هدفش را در خودش داشته باشد، تا اصولاً آزادی معنایی بیابد. در برابر هر هدف بیرونی میشود گفت که آن را برای چه میخواهیم، برای چه برای رسیدن به آن تلاش کنیم. در مورد آزاد بودن نمیتوان چنین گفت. از نظر دوبوار معنای آزادی در خودش است؛ آزادی، تلاش برای آزادی است، به این اعتبار معنا دارد و به این اعتبار تلاش برای آزادی، تلاش پوچی نیست. هر تلاشی جز این، پوچ و بیمعناست.
م. رضا
منبع:دویچه ووله فارسی
دربارهی کتاب «خاطرات سیمون دوبووار»
زندگینامهها و خاطرات یا یادداشتهای روزانه یا حتی نامهها و همهٔ کتابهایی که با عنوانهایی مشابه نوشته میشوند، کتابهایی به اهمیت خود زندگیاند. شخصیتهایی که دوستشان میداریم یا مهمشان میشماریم، وقتی آینهای پیش روی ما میگذارند که در آن روایت زندگی آنان را ببینیم و بخوانیم، برای ما دوستداشتنیتر میشوند.
زنان در این میان مهمترند. هنوز درک این نکته که زنانی هستند که میتوانند درست مثل مردان و بهتر و برتر از آنان بیندیشند، زندگی کنند و حتی این زندگی شکوهمندانه و غریب را روایت کنند، برای ما دشوار است. زنان هنوز موجوداتی شمرده میشوند که سخنی برای روایت ندارند. کسی به سخن آنان گوش نمیدهد. آنان باید دربارهٔ غذا و آشپزخانه و حاشیهٔ پردهها حرف بزنند و اگر چیزی بیش از این بگویند و توقع بدارند، محکوم به نفرتاند.
کتاب این هفته، «خاطرات دختری آراسته» است. اشتباه نکردهام. چنین کتابی هست و به فارسی هم ترجمه شده است:خاطرات، سیمون دوبووار. این زن فرانسوی (۱۹۰۸-۱۹۸۶) زندگی غریبی داشته است. کتاب، درس، فلسفه، ادبیات، زندگی، عشق، سفر، رنج، شادی، سیاست، و سرانجام همچون همهٔ انسانها مرگ.
عیب که ندارد هیچ، خوب هم هست که زندگینامهٔ خودنوشت زنی را بخوانیم که تجربهٔ عمیقی از زنده بودن داشته است. این نه فقط بدین سبب است که او زنی فرهیخته و درسخوانده و نویسنده و … بوده است. بلکه بیشتر بدین دلیل است که او زندگی کرده است؛ عمیق و واقعی. هر کس بتواند شور زیستن را در حرفهای خود نشان دهد، آدمی ستودنی است، حتی اگر کتابی ننوشته باشد.
اما سیمون دوبووار کتابها نوشته است. سرتر از بسیاری مردان است که شناختهایم و میشناسیم. این است که به گمان من خواندن خاطرات او برای همه، اما البته به ویژه برای دختران و زنان ما، سودمند و آگاهیافزاست.
کتاب با سخنانی رازآلود دربارهٔ ادبیات، نوشتن و چیزهایی از این قبیل شروع میشود. سیر تاریخی در کار هست، اما نقطهٔ عزیمت همان دغدغههای همیشگی آدمهایی در این قد و قامت است.
« ادبیات که واقعیت را در خدمت تخیل قرار میدهد، این امکان را ایجاد میکند که انسان از واقعیت انتقام بگیرد»(ص ۴۷ ). راز این امر هم یک چیز است: » نویسندگی فعالیتی در عالم تنهایی است» ( ص ۴۹ ). سیمون اندیشهها را نقد میکند: « پدرم میگفت: زن همان چیزی است که شوهرش میسازد. بر شوهر است که به او شکل بدهد» ( ص ۴۹ ). معلوم است که چنین نقدی کجا را هدف میگیرد. سیمون شیفتهٔ ادبیات است؛ از کودکی تا مرگ: « در زندگیام ادبیات جایی را اشغال کرد که قبلاً مذهب در اختیار گرفته بود: تمام زندگیام را ادبیات اشغال کرد و شکلش را تغییر داد» ( ص ۲۱۹). اما رنگ و لحن مذهب در تمام زندگی این دخترک پرجنبوجوش به دنیا آمده در آغازین سالهای قرن بیستم باقی میماند: « فومه مینوشت: گناه جای خالی خداست» ( ۲۲۹ ).
میبینید که در خلال این خاطرات چه نقدها علیه چه مذهبها و مکتبها هست. اما احساسها همیشه با فکرها به یک راه نمیروند. سیمون از کوکتو نقل میکند که چنین چیزهایی « مثل تصادفهای راهآهن است. احساس میشود، توضیح داده نمیشود» ( ص ۲۳۷ ). همین است که سیمون علیه مذهب میشورد: « از اینکه خود را میمون خدا کنم سرباز میزدم» ( ص ۲۶۷ ). آن وقت تمام این سوگها و تنهاییها و عشقها معنای دیگری پیدا میکند. سیمون از هاینه نقل میکند: « هر اشکی که انسان بریزد، بالاخره همیشه دماغش را تمیز میکند» ( ص ۲۷۱ ). اما با این حال، شیفتگی او به زندگی زنی معنوی، قدیسهای از دیار غربت، یعنی سیمون وِی، در لابهلای این نقدها و حرفها پنهان نمیماند. سیمون لامذهب سیمون مذهبی را می ستاید. میگوید یک بار به سیمون وی گفته: « مسئله عبارت از خوشبخت کردن انسانها نیست، بلکه این است که معنایی برای زندگی آنها یافت.» سیمون وی هم در پاسخ او گفته: « خوب دیده میشود که هرگز گرسنگی نکشیدهاید!» ( ص ۲۷۹ ).
دوبووار به نتیجهٔ آزمون دانشگاه اعتراف میکند: « سیمون وی در صدر قبولشدگان بود و من بعد از او نفر دوم بودم» ( ص ۲۸۶ ). اما زندگی او درست عین گفتهٔ دولاکرواست: « برای رفتن به جایی که نمیدانی، باید از راهی که نمیدانی بروی» ص ۳۱۱ ). این عین معنای زندگی اوست. همان است که خود میگوید: « اعتقاد به: زیستن به شیوهای خطرناک، دست رد به سینهٔ هیچ چیز نگذاشتن » ( ص ۳۱۸ ). این البته تولید تضاد میکند. همان تضادی که بسیاری از ما با آن روبهروییم. دوستانی را میشناسم که مذهبیاند، فیلم میبینند، داستان میخوانند، فیزیک مطالعه میکنند، سیاست میورزند، تمرین یوگا میکنند و خیلی کارهای دیگر بلدند و دوست دارند بلد باشند. مشکل آنان همان است که راموز گفته است: « چیزهایی که دوستشان میدارم یکدیگر را دوست ندارند » ( ص ۳۲۲ ).
سیمون دوبووار صادقانه از زندگیاش سخن میگوید. این صداقت سیال را وقتی بشناسیم تحسین میکنیم. فرقی هم نمیکند که مرد باشیم یا زن. جایی که عرصهٔ فهم و ادراک است، جنیست نقشی ندارد. سیمون از کودکی، نوجوانی، جوانی، عشق، درس، کتاب و خیلی چیزهای دیگر سخن میگوید. این برای همه خواندنی و در یاد ماندنی است. اما مردها شاید خوب باشد که زندگی را از نگاه زنی چنین ایدهآل بنگرند؛ آن هم در فضای رؤیایی که مردها زنانگی مطلقش میپندارند. جملهٔ غریب اربو به نقل سیمون، چیزی است که خاطر بسیاری از مردان را خرّم میکند. آنان اغلب چنین جملههایی را تحسین میکنند: « همان قدر که زنی را که از او خوشم میآید دوست میدارم، ارزش قائل شدن برای زنی که تصاحبش کردهام غیرممکن است » ( ص ۳۸۰ ). همین الان میتوانم حس ستایش و همدلی را در گوشهٔ لبها و چشمهای دوستانم، خوانندگانم، ببینم. اما سیمون برای دخترها هم نصحیتهایی دارد:
« مادر: این جوان به نظرت چه ایرادی دارد؟
دختر: هیچ مامان. او را دوست ندارم.
مادر: دخترم، زن دوست ندارد؛ مرد است که دوست دارد» ( ص ۳۸۸ ).
دقت کنیم خاطرات زنی را که احتمالاً در پستوی ذهنمان مانند او را ایدهآل میدانیم، با دقت بخوانیم. این برای فهمیدن زندگی به ما کمک میکند.
احمد شهدادی
منبع:فیروزه
نگاهی به رمان وانهاده
«وانهاده» گذشته از آن که در میان آثار سیمون دوبووار اثر متفاوتی به شمار می رود، در تاریخ ادبیات داستانی جهان هم از چنین حالتی برخوردار است. این تفاوت بیش از همه در رفتار شخصیت اصلی داستان، بروز و ظهور می یابد. به نحوی که در بسیاری لحظات، ما خود را در مقام این شخصیت می بینیم و به نحو عجیبی با او همذات پنداری می کنیم.
داستان این رمان، تنهایی یک زن را هنگامی که احساس می کند دیگر شوهرش در کنارش نیست، روایت می کند و این تنهایی و درماندگی را تا جایی پیش می برد که ما برای خودمان هم احساس ترس و وحشت می کنیم. ترس و وحشت از این که انسان در هنگام درماندگی می تواند چه مراحل ذهنی دشوار و دردناکی را از سر بگذراند و خود را در دامی اسیر کند که رهایی از آن دیگر برایش متصور نباشد. سیمون دوبووار در وانهاده توانسته با استفاده از همین تمهیدات ، خواننده را تا به آخر با خود همراه کند و ذهن او را حتی مدت ها بعد از پایان یافتن کتاب هم به خود معطوف دارد.
اما به نظر می رسد که سیمون دوبووار در زمان نوشتن وانهاده و اصلاً تمام آثار داستانی اش بیش از آ ن که دغدغه های داستان پردازانه داشته باشد، به تفکرات فلسفی خود اهمیت داده است. تفکراتی که بیش از همه از عقاید فلسفی ژان پل سارتر در آن دوره نشات گرفته است. باید توجه داشت که در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در کشور فرانسه و شهر پاریس متفکران گوناگونی سر برآوردند که استفاده از عنصر داستان و داستان پردازی را برای انتقال تفکر مورد نظر خود، جزو اولویت های اول به شمار می آوردند. اگر بخواهیم کارنامه کاری اینان را در سایه چنین هدف و منظوری مورد بررسی قرار دهیم، در می یابیم که تنها سیمون دوبووار بوده که توانسته به داستان هایش جلوه ای متفاوت از فلسفه ببخشد و آنها را به عنوان آثار مستقل ادبی مطرح کند. هرچند در این میان نمی توان از نام آلبر کامو بی اهمیت گذشت و او را هم در کنار سایر نویسندگان موفق ادبی قرار نداد. اما با این حال باید به یک نکته مهم توجه داشت. مهم ترین اثر کامو که در آن وجوهات و ارزش های ادبی جداگانه ای نسبت به مضامین فلسفی کار می یابد، شاید داستان «بیگانه» باشد. در آن داستان هم ما شاهد هستیم که در بسیاری از صفحات، دغدغه های فلسفی بر دغدغه های داستان گویی می چربد و لاجرم بر ساختار داستانی تاثیر می گذارد. در بسیاری از آثار سیمون دوبووار اما چنین جنبه ای وجود ندارد و به همین خاطر آثارش تا به امروز این همه تاثیرگذار و بحث انگیز جلوه می کند. برای بررسی چنین زمینه هایی در کار سیمون دوبووار توجه به لایه های مختلف داستان وانهاده می تواند راه گشا باشد و ما را به درک عمیق تری از سبک دوبووار برساند.
در ابتدای داستان، در همان صفحات نخست، ما متوجه عمق جفای مرد به زن می شویم و از همین جا با زن احساس همراهی و همرایی می کنیم. سطرهای ابتدایی داستان اینگونه است:
«حضورم در این جا و نشاطی که از آن نشات می گرفت از همه چیز شگفت آورتر بود. از تنهایی این بازگشت به پاریس وحشت داشتم. تا به حال در همه سفرها اگر موریس همراهم نبود، دخترها بودند. تصور می کردم که جای خالی شور و شعف کولت و توقع های لوسین را در سفر احساس خواهم کرد. حال آن که این جای خالی طعم شادی های از یاد رفته را به من بازگردانده است. تا آن جا که بعد از بستن کتاب مانند بیست سالگی دست به نوشتن این یادداشت ها زدم.»
مونیک (شخصیت زن داستان) در طول این صفحات تلاش دارد آزادی خود را از تعلقات زندگی اش برای مدتی نشان دهد. اما به هر حال این آزادی برای او تنها در حد یک مدت کوتاه، مطلوب و با ارزش است و اگر بیشتر شود او را به بحران روحی شدیدی می کشاند. کما این که در داستان هنگام اطلاع یافتن از اعمال شوهرش موریس دچار چنین حالتی می شود. در همان ابتدای داستان جنبه دیگری از خصوصیات و نیات او بر خواننده آشکار می شود.
«یکی از چیزهایی که در من برای موریس جذاب بود، حدت خصوصیتی است که او توجهم به زندگی می نامید. این توجه در طی خلوت کوتاه دوباره جان گرفت حالا که دیگر کولت شوهر کرده و لوسین در آمریکا است با فراغ بال می توانم آن را بپرورانم. موریس در موژن به من می گفت: حوصله ات سر خواهد رفت، بهتر است کاربگیری. اصرار می کرد، ولی در هر حال فعلاً چنین تمایلی ندارم. آخر می خواهم کمی برای خودم زندگی کنم و با موریس از این تنهایی دو نفره که این همه سال از آن محروم بودیم، بهره ور شوم. چقدر برنامه در سردارم.»
یکی از تکنیک های قدیمی و مرسوم داستان پردازی، تضاد میان خواست های قهرمان با شرایط پیرامونی است. در داستان وانهاده به نحو دیگری از این تکنیک استفاده شده است. همان طور که خواندیم در آغاز داستان مونیک علاقه دارد تا دوران بازنشستگی خود را تنها و تنها همراه موریس بگذراند و برنامه های مختلفش در سایه حضور او معنا و مفهوم می یابد. زمانی که تقدیر به واسطه اعمال موریس زندگی دیگری را برای او رقم می زند، متوجه می شویم که او توانایی مواجهه با آن را ندارد و قادر به بروز واکنش مناسب نیست. همین واکنش است که ساختار داستان وانهاده را شکل می بخشد.اما اطلاع یافتن مونیک از اعمال شوهرش همان قدر که برای او غیر منتظره است برای خواننده هم غیر منتظره می نماید و در واقع خواننده هم در غم مونیک شریک می شود و علاقه دارد تا پایان داستان با او همراه باشد و دریابد که او چگونه با این تاثیر منفی شوهرش مبارزه می کند و آن را از بین می برد.
او بارها و بارها در طول داستان از خاطرات گذشته خود یاد می کند و می نویسد: «وقتی همه اش برای دیگران زندگی کرده ایم مشکل می شود خودمان را تغییر بدهیم و برای خودمان زندگی کنیم و در دام فداکاری نیفتیم. خوب می دانم که کلمات دادن و گرفتن به هم تبدیل می شوند و خودم چقدر محتاج نیازی هستم که دخترانم به من دارند. هیچ وقت در این بازی تقلب نکرده ام. موریس به من می گفت بی نظیری. به این یا آن بهانه اغلب تکرار می کرد: چون خشنود کردن دیگران، اول از همه، تو را خرسند می کند. می خندیدم و می گفتم: خب، این هم یک شکل خودخواهی است. با آن ملاطفتی که در دیدگانش موج می زد، گفت: مطبوع ترین شکلش است.»
در بخشی از یادداشت عنوان شد که خواننده در طول خواندن داستان وانهاده خود را نزدیک به مونیک احساس می کند. تمهید دوبووار در روایت داستان، اندکی از بار این نزدیکی را کاسته است. مونیک در طول داستان خاطراتش در روزهای مختلف را می نگارد. همین باعث می شود که خواننده اندکی از او دور شود و نتواند آنچنان که باید و شاید از جزییات زندگی او مطلع شود. همه این تمهیدات در نهایت به تاثیرگذاری ژرف داستان کمک کرده است و آن را در شمار مهم ترین آثار دوبووار و همچنین ادبیات داستانی جهان قرار داده است.
* وانهاده، نوشته سیمون دوبووار، ترجمه ناهید فروغان
منبع:روزنامه همشهری
دربارهی کتاب «زن وانهاده»
بازیگر سالهای دور مجموعههای طنز تلویزیون خواندن یکی از رمانهای سیمون دوبووار با محوریت زندگی یک زن و شوهر و خیانت مرد به زن را به علاقمندان مطالعه توصیه میکند.
لاله صبوری، بازیگر طنز مجموعه ۷۷ در یادداشتی رمان خواندنی سیمون دوبووار را به عنوان اثری خواندنی به علاقمندان مطالعه پیشنهاد می کند و در یادداشتی که در هفته نامه آسمان منتشر کرده، می نویسد:« کتاب کوچکی از سیمین دوبووار خوانده ام که مثل «جنس دوم» او اثر با ارزشی است. داستان «زن وانهاده» درباره زن و شوهر میانسالی است که هر دو وکیل هستند و در زندگی از هر نظر موفق به نظر می رسند طوری که دیگران آنها را سمبل یک خانواده خوشبخت می دانند اما همه این تصورات با اتفاق بسیار ساده و پیش پا افتاده ای به هم می ریزد.
یک روز زن به همسرش که اخیرا دیر به منزل می آید به شوخی می گوید نکند پای زن دیگری در میان است! مرد با کمال خونسردی می گوید حق با اوست…سالهاست که با زنی آشنا شده با او زندگی می کند. این اتفاق توفانی است که می تواند زندگی یک زن را با خودش ببرد چرا که زن متوجه می شود سالها با دروغ زندگی کرده است…» به گزارش خبرآنلاین، وی ادامه می دهد: « در ادامه زن متوجه می شود فرزندانش هم زیاد از او راضی نیستند؛ او با معشوقه همسرش ملاقات می کند و در کمال تعجب می بیند او از خودش کم سال تر است. در جوانی نتوانسته مشکلاتش را با همسرش حل کند و از او جدا شده و …هیچکدام از فداکاری هایی که خودش در حق مرد زندگی اش انجام داده، قبول ندارد…»
صبوری در پایان این یادداشت می نویسد: همیشه به دخترها و زن های جوان توصیه می کنم که خودشان باشند و آنطور که دوست دارند زندگی کنند نه آنطور که دیگران به آنها دیکته می کنند. در «زن وانهاده» مرد در توضیح رفتارش می گوید به این دلیل از تو جدا نشدم که فرزندانمان را بزرگ کنی و…من معتقدم این درد تنها مختص زن ها نیست بلکه دامنگیر مردها هم هست، «درد گم کردن هویت فردی».
بنابراین گزارش، کتاب «زن وانهاده» را نشر مرکز با ترجمه ناهید فروغان تا به حال چندین بار تجدید چاپ کرده است؛ کتابی که شاید در حال حاضر در بازار نشر موجود نباشد.
ساکنان پایتخت برای تهیه این کتاب (در صورت توزیع در بازار نشر) می توانند با شماره ۲۰ ۸۸۵۵۷۰۱۶ سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. هموطنان سایر شهر ها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، می توانند تلفنی سفارش خرید بدهند.
لاله صبوری
منبع:پریشین پرشیا
ب- جنگ جهانی دوم، اشغال پاریس و نهضت مقاومت:
برای صحبت کردن راجع به تاثیر جنگ جهانی دوم بر روی زندگی و افکار دوبوار، و در کل بر روی روشنفکران فرانسوی شاید هیچ شرحی بهتر از رمان بلند او ماندارن ها نباشد. ماندارن ها البته به سرگشتگی روشنفکران فرانسوی بعد از جنگ جهانی دوم می پردازد اما خود جنگ. با شروع جنگ جهانی دوم در ۱۹۳۹ آنگونه که خود دوبوار می گوید:” تاریخ ناگهان بر سرم آوار شد و من هزار تکه شدم. یکباره چشم از خواب گشودم و دیدم هر تکه ام در یک گوشه از جهان افتاده است.” اما بروز جنگ چه تغییری در آرای دوبوار به وجود آورد؟ آن مکلینتاک(۱۹۹۰) معتقد است که جنگ باعث می شود روحیه ایده آلیستی و فردگرایانه دوبوار با روحیه ای جمعی جایگزین شود. مکلینتاک از دوبوار نقل می کند که:” { دربهار ۱۹۳۹} من به انکار شیوه فردگرایانه و غیربشری زندگی ام برخاستم؛ ارزش همبستگی را دریافتم؛ … فهمیدم که تا مغز استخوان وجودم به معاصرانم وابسته ام.” شاید بردن سارتر به خدمت نظام و اسارت او در ۱۹۴۰ نیز در این چرخش بی تاثیر نبوده باشد. زمانی که سارتر از اسارت باز میگردد، نهضت مقاومت مخفی را تشکیل می دهد. در مورد میزان فعالیت دوبوار در فعالیتهای نهضت مقاومت نظرات مختلفی وجود دارد. بسیاری معتقدند که او چندان خود را درگیر این فعالیتها نکرد و بعضی دیگر مانند ویل دورانت می نویسند:” آنها{سارتر و دوبوار} در توطئه های مختلف بر ضد سربازان آلمان شرکت داشتند و از دستگیری، شکنجه و مرگ می گریختند.” (دورانت، ۱۹۷۰)
ج- نهضت ضداستعماری و برچیده شدن بساط امپریالیسم فرانسوی:
دوبوار فعالانه در نهضت ضداستعماری شرکت کرد و به نفع الجزایری ها موضوع گرفت. بسیاری به این خاطر به او انگ وطن فروشی زدند و حتی مجبور شد مدتی از نظرها مخفی شود و به جای نوشتن در کافه ها که شیوه مورد علاقه او بود، در خانه بنویسد. مهم ترین فعالیت نوشتاری او در این زمینه، نوشتن مقالاتی در مورد شکنجه ی دختر جوان الجزایری به نام جمیله بوپاشا بود که بعدتر کتابی به همراهی دوست خود ژیزل حلیمی (که وکیل جمیله بوپاشا بود) نیز در مورد او نوشت.
د- موج دوم فمینیسم در دهه ۱۹۷۰:
آنچه فعالیتهای زنان در پایان دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ را از زمان قبل، یعنی موج اول فمینیسم در ۱۹۲۰ جدا می کند بدون شک موضوع مبارزات و نوع مطالبات است. اگر موج اول فمینیسم در سالهای ۱۹۲۰ در امریکا و انگلیس حول محور حق رای برای زنان شکل گرفت و به پیروزی رسید، جنبشی که نزدیک به ۵۰ سال بعد شروع به کار کرد به جای خواسته های حقوقی، حول محور خواسته های اجتماعی و سیاسی شکل گرفته بود. اگر بخواهم بسیار موضوع اصلی این موج را توصیف کنم شاید عبارت ” کنترل بر بدن” بهترین توصیف ممکن باشد. بنابراین موج دوم تاکید زیادی بر همه موضوعات مربوط به بدن زنان داشت مانند حق تولید مثل، حق داشتن روابط جنسی بیرون از ازدواج و جدای از تولید مثل، اعتراض به خشونت خانگی علیه زنان و حق سقط جنین. این موج همچنین با چند کتاب مطرح شناخته می شود مانند رمز وراز زنانه(۱۹۶۳) اثر بتی فریدن، سیاست جنسی (۱۹۷۰) اثر کیت میلت و دیالکتیک جنس(۱۹۷۰) نوشته شولامیث فایرستون. شاید به دلیل تاثیرپذیری این افراد یا کتابهای آنان از جنس دوم باشد که بسیاری آن را ” انجیل فمینیستهای موج دوم” می نامند. شولامیث فایرستون و بتی فریدن کتابهایشان را به سیمون دوبوار تقدیم کرده اند و کیت میلت در مورد جنس دوم می گوید:” دانشجو بودم که جنس دوم را خواندم. این کتاب زندگی ام را دگرگون کرد. کتابی بسیار رهایی بخش بود. سیمون دوبوار به روی زنان امریکا، همچنان که به روی همه زنان، دری گشوده بود.” به این ترتیب سیمون دوبوار پیش از آنکه فعالیتهای خود در زمینه مسائل زنان در فرانسه را آغاز کند و به جنبش آزادی زنان بپیوندد، مادر موج دوم فمینیسم در آمریکا لقب گرفت. خود او اما این موضوع را قبول ندارد و در مصاحبه ای در ۱۹۷۶ با جان گراسی در جواب سوال در مورد اینکه آیا این کتاب آغازگر این جنبش است، می گوید:” فکر نمی کنم این طور باشد. جنبش فمینیستی فعلی، که پنج یا شش سال پیش آغاز شده است، واقعا با کتاب من آشنا نبود. بعدتر، در ضمن رشد جنبش، بعضی از رهبران آن، بعضی از اصول تئوریک خود را از کتاب اخذ کردند. اما جنس دوم به هیچ وجه آغازگر جنبش نبوده است. بسیاری از زنان فعال در این جنبش در زمان انتشار کتاب در ۱۹۴۹جوان تر از آن بوده اند که تحت تاثیر آن قرار بگیرند. آنچه مرا خشنود می کند این است که آنها بعدتر کتاب را کشف کردند. البته مطمئنا بعضی از زنان مسن تر مانند بتی فریدن که کتاب رمز و راز زنانه را به من تقدیم کرده، آن را خوانده بودند و شاید تحت تاثیر آن نیز قرار گرفته بودند. اما دیگران، نه. برای مثال کیت میلت حتی یکبار هم در کتابش به کتاب من اشاره نمی کند. شاید آنها به دلایلی که من در جنس دوم بیان کرده ام، فمینیست شده باشند اما آنها دلایلی را که من شرح داده ام در تجارب زندگی خود یافته اند و نه در کتاب من.”(۱۹۷۶, Gerrasi)
در ادامه مصاحبه دوبوار می گوید که به نظر او منشا موج دوم فمینیسم مبارزه با کاپیتالیسم و تقاضای دستمزد برابر برای زنان و مردان در آمریکا بوده است. او همچنین توضیح می دهد که دلیل اینکه این موج در آمریکا و نه کشوری دیگری آغاز شده است، حضور پررنگ تکنولوژی و به طبع سرمایه داری در آن است.
اما موج دوم فمینیسم بعد از آمریکا به اروپا نیز کشیده شد و در فرانسه زندگی خود دوبوار را نیز تحت الشعاع قرار داد. دوبوار به جنبش آزادی زن که در ۱۹۷۱ بنیان گذارده شده بود پیوست، در ۱۹۷۲ همراه با دوست حقوقدانش، ژیزل حلیمی، جمعیت شوازیر (انتخاب) را برای دفاع از حق سقط جنین بنیان گذاشت و در ۱۹۷۴ مجله ای به نام کسیون فمینیست تاسیس کرد. به این ترتیب او زندگی گوشه گیرانه و روشنفکری خود را تا حد زیادی کنار گذاشت و بر خلاف نظر بسیاری از منتقدانش که معتقد بودند او فردگراست و اعتقادی به پراکیس فمینیستی ندارد، وارد عمل اجتماعی برای تغییر وضعیت زنان شد. از این زمان تا پایان زندگی اش در ۱۹۸۶، دوبوار همواره خود را فمینیست و مدافع حقوق زنان نامید و به کار اجتماعی برای تغییر وضعیت زنان ادامه داد.
مروری بر آثار دوبوار
دوبوار آثار بسیار زیادی دارد که پرداختن به تمامی آنها در اینجا غیرممکن است. در زیر تلاش شده است تا شرح مختصری از مهم ترین کتب او به دست داده شود. دوبوار آثار بسیار متنوعی در کارنامه خود دارد که می توان آنها را در چند گروه طبقه بندی کرد:
۱- فلسفه اخلاق: یکی از سوالات و پروژه های فکری اساسی دوبوار در طول زندگی اش، مسئولیت اخلاقی فرد در قبال خود، افراد دیگر و گروههای تحت ستم بود. او دو کتاب در این زمینه منتشر کرده است که هر دو کتابهای جدی و مهم فلسفی به حساب می آیند. در اینجا تنها به معرفی سطحی و مختصری از هر کدام از آنها پرداخته شده است.
الف. فیروس و سینا Phyrrhus et Cinea)) -1944: این رساله که یکی از کارهای اولیه دوبوار است، در چارچوبی اگزیتانسیالیستی به موضوع مسئولیت اخلاقی می پردازد. فرانسه جنگ زده که در پی راهی برای خروج از ویرانی جنگ جهانی دوم بود، استقبال خوبی نسبت به کتاب از خود نشان داد. کتاب با گفتگویی میان فیروس، شاه سرزمین باستانی اپیروس و مشاور ارشدش، سینا، آغاز می شود. آنها در مورد کنش صحبت می کنند. هر بار که فیروس می گوید می خواهد به کشوری لشکر کشی کند، سینا از او می پرسد بعد از آن چه کار خواهد کرد. در نهایت فیروس می گوید که بعد از همه فتوحاتش، آرام خواهد گرفت و به استراحت خواهد پرداخت و سینا می گوید ” چرا همین اول این کار را نمی کنی؟” بنابراین سوال اصلی کتاب انگیزه های کنش و دلیل کنش است.
بسیاری فیروس و سینا را کتابی می دانند که اولا بر توانایی های فلسفی دوبوار صحه می گذارد و ثابت می کند که هر چند او در گفتمان و مباحثه همیشگی با سارتر قرار دارد اما شاگرد بی چون و چرای او به حساب نمی آید، برای مثال دوبوار فیروس و سینا را در تبادل فکری و بحث نزدیک با سارتر نوشته است که یکسال پیش از آن ( ۱۹۴۳) هستی و نیستی را منتشر ساخته است، اما دوبوار در فیروس و سینا کاری را انجام می دهد که سارتر در هستی و نیستی آن را به زمانی بعدتر موکول می کند، او یک چارچوب اخلاقی خلق می کند.
ثانیا در فیروس و سینا شما می توانید بسیاری از ریشه های فلسفه دوبوار را بیابید. او در فیروس و سینا از فلسفه هگل، هایدگر، اسپینوزا، ولتر، نیچه و کیرکگارد یاری می گیرد و البته در عین حال که همگی آنان را ستایش می کند انتقاداتی نیز به آنان وارد می کند. برای مثال انتقاد او به هگل این است که با ایمان غیراخلاقی اش نسبت به پیشرفت باعث می شود افراد بی رحمانه در جستجوی مطلق ها باشند.
ب. اخلاق ایهام Ethics of Ambiguity))-1947: از بسیاری جهات اخلاق ایهام دنباله ای بر موضوعات مطرح شده در فیروس و سینا به حساب می آید. مهم ترین موضوعی که در اخلاق ایهام به آن پرداخته می شود این است که هر فرد برای واقعی شدن آزادی خود، نیازمند آزادی دیگران است. خود دوبوار بعدها این اثر را بی اعتبار می خواند و به خصوص تاکید می کند که در کل این کتاب دچار خطایی بزرگ بوده است یعنی تلاش برای تعریف اخلاق مستقل از بافت اجتماعی(مکلینتاک،۱۹۹۰).
۲- مطالعات اجتماعی و فرهنگی: مهم ترین کتاب دوبوار در این زمینه را می توان جنس دوم دانست، اما چون فصلی را در این بازخوانی به جنس دوم اختصاص داده ایم، در اینجا از شرح آن خودداری می کنیم.
الف. جنس دوم (The Second Sex)-1949
ب. پیری(Old Age)- 1970: دوبوار در زمان انتشار این کتاب خود ۶۲ ساله است و بسیاری معتقدند که مانند بسیاری دیگر از آثارش او در مورد موقعیت خود در زندگی حرف می زند و می توان اثر او را نوعی خود زندگی نامه خواند. اما به عقیده من پیری ریشه در دو علاقه فکری دیگر دوبوار نیز دارد اول، مرگ و دوم گروههای حاشیه ای. در مورد مرگ در زمان صحبت در مورد آثار ادبی دوبوار بیشتر صحبت خواهیم کرد، فقط باید اشاره کنم که تقریبا در تمامی کتابهای دوبوار با موضوع مرگ به صورتی مواجه هستیم ( در مهمان با یک قتل، در همه می میرند با فقدان مرگ یا جاودانگی) بنابراین پیری در وهله اول به نظر من کتابی در ادامه علاقه دوبوار به موضوع مرگ است، که در اینجا خود را در شکل مرگ طبیعی همراه با پیری آشکار می کند، چنین مرگی(مرگ طبیعی) تقریبا در هیچ کدام از کتابهای دیگر دوبوار دیده نمی شود. اما به عقیده من، دوبوار پرداختن به گروههای حاشیه ای را که با جنس دوم (۱۹۴۹)آغاز کرده است و با نوشتن کتابی راجع به دختر مبارز الجزایری، جمیله بوپاشا (۱۹۶۲) ادامه داده است، در پیری پی می گیرد. موضوع اصلی پیری همین تبدیل شدن به گروه حاشیه ای است، با این تفاوت که در پیری نه سلسله مراتب اجتماعی و جنسیتی ( مانند مورد زنان) و نه مسائل نژادی و قومیتی (مانند مورد مردم الجزایر)، که فرآیندی بیولوژیک و ناگزیر انسانها را تبدیل به گروه حاشیه ای می کند. بنابراین هیچ انسانی از این تبدیل شدن به موجود حاشیه ای در امان نیست و همه ما دیر یا زود با آن مواجه خواهیم شد.
ج. آمریکا، روز به روز(America Day by Day)-1948 و راهپیمایی طولانی(The Long March)-1957: این دو کتاب سفرنامه های دوبوار هستند که اولی راجع به آمریکا و دومی راجع به چین نوشته شده است. در سفرنامه آمریکا دوبوار تحلیلی از سیستم قشربندی نژادی آمریکا ارائه می دهد که به عقیده مارگارت سیمونز مدلی اولیه برای ارائه تحلیلی از موقعیت زنان در جنس دوم است که یکسال پس از این کتاب انتشار می یابد(۱۹۹۵, Simons).
د. زندگینامه- زندگی نامه دوبوار شامل ۴ جلد است که به ترتیب عبارتند از خاطرات دختر آراسته (Memoir of a Dutiful Daughter)[ در مورد نام زندگینامه های دوبوار من از نامهایی که قاسم صنعوی ( مترجم کتاب به فارسی)انتخاب کرده است، استفاده کرده ام که ممکن است با نام اصلی کتاب تفاوت داشته باشد.] که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد و به دوران کودکی او می پردازد، سن کمال (Prime of Life) که در ۱۹۶۰ به چاپ می رسد و به تلاشهای او برای نویسنده شدن، آغاز زندگی مشترک با سارتر و اشغال پاریس توسط نازیها می پردازد و با تجلیل از آزادی پاریس به اتمام می رسد، جلد سوم، اجبار (Force of Circumstance) که در ۱۹۶۳ انتشار می یابد و به سالهای پس از جنگ جهانی دوم و استقلال الجزایر مربوط است و در نهایت حسابرسی (All Said and Done) منتشر شده در سال ۱۹۷۲ که به فعالیتهای او در جنبشهای فمینیستی و آغاز رابطه اش با دخترخوانده اش سلوی لبن می پردازد و مروری بر فعالیتهای او در سالهای پایانی زندگی اش است.
در مورد زندگینامه دوبوار مطالب زیادی نوشته شده است اما یکی از بهترین مقالاتی که در این زمینه نوشته شده است به عقیده من مقاله آن کورتویز با نام ” ماجراجویی های فمینیسم” است. کورتویز در این مقاله نگاهی دارد به خوانش دو نسل از زنان فمینیست از کتاب دوبوار. او معتقد است” در حالی که جنس دوم به ما می گفت که جنبه مهمی از آزادی زنان بستگی به از دست ندادن هویتشان و احساسشان نسبت به خودشان دارد، زندگی نامه ها با جزئیات فراوان به ما نشان می دادند و یاد می دادند که چگونه باید این کار را انجام دهیم.”(۲۰۰۰, Curthoys) دو نسل مورد بررسی او یکی همان نسل دهه ۶۰ و ۷۰ و به اصطلاح نسل موج دوم فمینیسم هستند و نسل دیگر نسل جدید یعنی نسل دهه ۹۰ و قرن ۲۱٫ او سپس با آوردن نقل قولهایی از کیت میلت و دیگر فمینیستهای دهه ۷۰ به نقش مهم این کتاب در تغیر زندگی آنان اشاره می کند برای مثال کیت میلت می گوید:” او دو چیز به زنان داد. اول یک مثال. او مثالی برای ما بود و دوم احساس ماجراجویی، او قوانین زیادی را می شکست.” اما کورتویز توضیح می دهد که برای نسل جدید این کتاب چندان هم آموزنده نیست و آنها دوبوار را زنی می دانند که در سایه یک مرد، سارتر، زندگی می کند و عقایدی نیمه مردانه دارد. کوتویز دلیل این تفاوت دیدگاه را تغییر سبک زندگی زنان در طول این سی سال می داند به طوری که بسیاری از مسائل تابو برای زنان در دهه ۷۰، به عنوان مثال زندگی با یک مرد بدون ازدواج، امروزه دیگر اصلا تابو به حساب نمی آیند.
ه. در دفاع از جمیله بوپاشا(In Defence of Djamila Boupacha)- 1962: این کتاب در واقع شرح محاکمه دختری الجزایری و عضو جبهه نجات ملی الجزایر به نام جمیله بوپاشا و دفاع دوست وکیل دوبوار، ژیزل حلیمی از اوست. آنچه مورد بوپاشا را خاص می کند شکنجه و تجاوز به او در زندانهای الجزایر است که به نوعی نمادین نشانه نحوه برخورد فرانسوی ها در کل با مردم کشورهای تحت استعمار است.
۳- ادبیات: بخش عمده آثار دوبوار را می توان در این گروه قرار داد. در این قسمت در مورد آثار به ترتیب تاریخ انتشار بحث شده است:
الف. مهمان(She Came to Stay)- 1943: مهمان اولین رمان دوبوار است و به نوعی داستان مقطعی از زندگی خود او به حساب می آید که البته با دغدغه های فلسفی و اخلاقی او آمیخته شده است. خود دوبوار می گوید که از ابتدا قصد وارد کردن “خودش” به داستانهایش را نداشته است اما آنچنان که مکلینتاک(۱۲:۱۹۹۰، به نقل از جلد سوم خاطرات دوبوار، اجبار) نقل می کند، در هنگام نوشتن مهمان سارتر به او می گوید” چرا خودت را وارد نوشته هایت نمی کنی؟” و دوبوار که از پیشنهاد شگفت زده شده است، می گوید ” هرگز جرئت چنین کاری را نداشتم…. به نظرم می رسید ادبیات از لحظه ای که آن را به شخصیت خودم آغشته کنم چیزی بسیار جدی می شود؛ جدی همچون خوشبختی یا مرگ.” اما ظاهرا دوبوار پیشنهاد سارتر را قبول می کند و مهمان داستان ورود شاگرد جوان او و سارتر به زندگی دو نفره آنان و تبدیل آن به رابطه ای سه طرفه است. کتاب با جمله ای از هگل آغاز می شود” هر خودآگاهی در طلب مرگ دیگری است.” دوبوار در این کتاب برای اولین بار به مفهوم “دیگری” و نسبت آن با خود می پردازد. در واقع در اینجا “دیگری” برای زن قهرمان کتاب زن دیگری است که وارد زندگی او و همسرش شده است. این دیگری به تدریج در کتابهای دوبوار معنایی فلسفی تر پیدا می کند تا سرانجام در جنس دوم به زن به مثابه “دیگری” در برابر مرد به عنوان “خود” ظاهر می شود.
ب. خون دیگران (The Blood of Others)- 1945: مضمون اصلی خون دیگران، مشارکت سیاسی است. دوبوار این کتاب را زمانی نوشت که نتیجه نهایی جنگ جهانی دوم هنوز مشخص نبود اما او با خلق شخصیت ژان بلومار، در واقع پشتیبانی خود از جنبش مقاومت فرانسه را اعلام می کند. ژان بلومار جوان ثروتمندی است که با خانواده اش قطع ارتباط می کند و به حزب کمونیست می پیوندد. سپس با الن آشنا می شود، شخصی فردگرا که در لحظه زندگی می کند و تعلق خاطر ژان به اعتقاداتش را درک نمی کند. ژان باید میان فعالیتهای سیاسی و مسئولیتهای شخصی اش یکی را انتخاب کند. در نهایت او در می یابد که چنانچه بخواهد آزاد باشد باید عشق را به فراموشی بسپارد.” خیلی تنها بود؛ تمام شب را در پاریس پرسه زده بود،….. مادرش از آنجا دور بود. چیزی در مورد الن نمی دانست. تنها بود، اما بود. مردی کامل.” باز هم با موضوعات مورد علاقه دوبوار مواجه هستیم: اخلاقیات، مسئولیت در برابر دیگران و البته جنگ و نهضت مقاومت.
ج. همه می میرند(All Men Are Mortal)- 1946: این رمان داستان فوسکا شاهزاده ای ایتالیایی است که با نوشیدن اکسیری عمر جاودان یافته است و دوره های مختلفی از زندگی بشر را تجربه می کند. آنچه دوبوار تلاش می کند در این کتاب به شیوه ای غیرمستقیم بیان کند اهمیت مرگ برای زیستن است. او به ما می گوید که بدون وجود مرگ زندگی، تلاش برای غلبه و پیشی در زندگی هیچ معنایی نخواهد داشت. به کلام دیگر این مرگ است که زندگی را معنا می کند.
د. ماندارن ها(Les Mandarines)-1954: ماندارن ها معروف ترین و مهم ترین رمان دوبوار است و او با این رمان برنده جایزه مهم گنکور می شود. ماندارن ها واژه ای شرقی است که در چین به کارمندان عالیرتبه اتلاق می شده است، مترادف آن در فارسی را می توان “نخبگان” دانست. این رمان داستان روشنفکران چپ بعد از جنگ دوم جهانى است و به مسأله تعهد نویسندگان و روشنفکران مطرح مى پردازد، یعنى روشنفکران با این سؤال مواجه هستند که آیا باید به نوشتن ادامه داد یا باید مستقیماً وارد حرکت سیاسى شد ؟ آیا اگر روشنفکران تنها به کار ادبى و علمى بپردازند و وارد مبارزات نشوند ، مى توانند وجدانى آرام داشته باشند؟ او به این سؤالات نه به عنوان یک فیلسوف بلکه به عنوان یک رمان نویس پاسخ مى دهد و البته نه پاسخى قطعى. یکى از بحث هاى مطرح شده در این اثر فردگرایى یا تعهد به اجتماع است که دوبوار پیشتر در خون دیگران نیز به آن پرداخته است . در ماندارن ها تردید بین فرد گرایى و تعهد به اجتماع به گونه ای است که راه حالى براى آن یافت نمى شود . در این رمان نویسنده بحران اخلاقى و سرگردانی محافل روشنفکران را بعد از جنگ جهانى دوم ، مطرح مى سازد . این اثر توصیف کننده سرگردانى میان انتخاب درست و نادرست ، خیر و شر و بد و خوب است. ماریو بارگاس یوسا ماندارن ها را بهترین رمان اگزیستانسیالیستی تمام زمان ها نامیده است.
ه. زن وانهاده (The Woman Destroyed)-1968 : مجموعه داستان زن وانهاده شامل سه داستان به نامهای ” زن وانهاده”، “تک گویی” و “سن رازداری” است. هر سه داستانی نقدی به رفتارهای زنان در خانواده و تن دادن داوطلبانه آنها به فرودستی است. در “زن وانهاده” این تسلیم در قالب تن دادن به وظایف خانگی و ترک کار در بیرون و خانه تجلی پیدا می کند، در “تک گویی” در قالب اجبار دختران به ازدواج تحمیلی توسط مادر و در “سن رازداری” در قالب نپذیرفتن جدایی فرزندان از خانواده و شروع زندگی مستقل توسط مادر.
زن وانهاده برای نخستین بار همراه با طرحهای خواهر نقاش دوبوار- هلن دوبوار- در یک مجله زنانه فرانسوی، مجله ال، به چاپ رسید و به همین دلیل بسیاری آن را اثری سطحی و بسیار دور از اثری همچون ماندارن ها، دانستند اما خود دوبوار در مورد آن می گوید:”هرگز چیزی اندوهگین تر از این سرگذشت نوشته بودم…”
دیگر کتابهای مهم دوبوار عبارتند از: نمایشنامه دهانهای بی مصرف (۱۹۴۵)،” آیا باید ساد را بسوزانیم؟”(۱۹۵۳)، یک مرگ خیلی آرام (۱۹۶۴)، تصاویر زیبا (۱۹۶۶)، وقتی اولویت با معنویت است(۱۹۷۹)، و مراسم وداع (۱۹۸۱).
در مورد سیـــمون دوبوار آثار فراوانی چاپ شده است. اثری که اخیرا به زبان آلمــــانی به قلم ســــــوزانه موزر (Susanne Moser) چاپ شده، حاوی نگرشی جامع به اوست.
کتاب سوزانه موزر “آزادی و ارجشناسی در نزد سیمون دوبوار” نام دارد. “ارج شناسی” مفهومی است که از طریق هگل در فلسفه رواج یافته است و به همزیستی انسانها اشاره دارد. این همزیستی آنگاه با عدالت و صلح همراه است که هر کس ارج دیگری را بشناسد. رابطهی خدایگان و بنده بر اساس ارجشناسی متقابل نیست. پذیرش ارزش یکدیگر در رابطهای آزاد ممکن است.
عنوان کتاب موزر نشان میدهد که توجه عمدهی او به اخلاقیات دوبوار است. این توجه ویژه مبتنی بر بازخوانی تمام آثار دو بوآر، مخصوصا آثار اولیه اوست. از این طریق نقص مهمی برطرف میشود: خواندن یکجانبهی مشهورترین اثر سیمون دوبوار، یعنی “جنس دوم”.
سوزانه موزر در کتاب خود، نخست گزارشی عرضه میکند در مورد مجموعهی مباحثی که از دههی ۱۹۵۰ در مورد دوبوار، جریان داشته است. پس از این گزارش انتقادی، آثار دوبوار به ترتیب زمانی بررسی میشوند. سوزانه موزر، چهرهی فلسفی دوبوار را به ما میشناساند. او نشان میدهد که سرچشمههای فکری وی چه بودهاند و دوبوار، چه برداشتی از اگزیستانسیالیسم داشته و این برداشت با تفکر سارتر چه فرقی دارد.
تز مرکزی کتاب این است که دو بوآر از تفکر مدرن، آنچنان که در نزد سارتر دیده میشود، دور شده و به آن سمتی میرود که – درست یا غلط – “پستمدرن” نامیده میشود.
کتاب موزر با توضیح روشن مفهومها و ایدههای فلسفی همراه است و خوانندگانی که آشنایی مستقیمی با آثار کسانی چون هگل و سارتر ندارند، با خواندن “آزادی و ارجشناسی در نزد سیمون دوبوار”، این آمادگی را مییابند که دوبوار را عمیقتر و همهجانبهتر بفهمند و او را در رابطه با یک سنت فلسفی قرار دهند، هم در متن آن و هم در حال فاصلهگیری با آن.
جنس دوم [Le Deuxieme Sexe]. رسالهای تحقیقی، نوشته خانم سیمون دو بووار (۱) (۱۹۰۸-۱۹۸۶)، نویسنده فرانسوی، که در ۱۹۴۹ منتشر شده است. نویسنده در این کتاب میکوشد وضع وحال کنونی زنان را تشریح کند و افسانه ظرافت جنس زن را، که «میخواهد با آراستن زن با افسونی که سرابی حاصل از تخیل بیش نیست، او را وادار به قبول وابستی و انفعال در برابر مرد کند»، انکار نماید. خانم دوو بووار نشان میدهد که محدودیتهای تحمل شده بر زنان طبیعی نیست، بلکه نتیجه قواعد حقوقی و آداب و رسوم است. مثلاً «عقده اختگی» (۲) جنبه محرومکننده ندارد، مگر با ارزش نهادن به رجولیت و فعالیت و استقلال در وجود پسربچه؛ در حالی که دختربچه باید خوشایند باشد و در عین حال عفیف و خویشتندار باقی بماند. در مباشرت شهوانی، مرد غالباً جز هیجان مردانگی خود چیزی نمیبیند و توجهی به فردیت زن و لذت او ندارند. بین دو جنس نر و ماده، رابطه متقابل موجود نیست و کلمه مرد هم دلالت بر مذکر بودن و هم دلالت بر انسان بودن به معنی ریشهای کلمه دارد. زن را در این انسان بودن سهمی نیست مگر به صورت جنبی و ثانوی؛ آن هم از برکت حسن نیت مرد. اگر زن بخواهد از این وضع و موفقیت، در پرتو استقلال شغلی یا جنسی، پا فراتر گذارد، مرد با احساس اینکه تسلط و تفوقش مورد تهدید قرار گرفته است، میکوشد تا او را از دست یافتن به مساوات بازدارد. در این حال زن ناچار است به نوعی انفعال توأم با محرومیت پناه ببرد یا متوسل به شدت عمل شود که هردو غیرطبیعی و غیرحقیقی است. زیرا نوعی ضرورت و اجبار اجتماعی محسوب میشوند و حاکی از برآورده شدن میلی نیستند. زن برای مرد مانند سیاهپوست است برای سفیدپوست. یعنی موجودی دیگر، که باید زیردست بودن را بپذیرد و یگانه پاداشش بیمسئولیت بودن است. خانم سیمون دوبووار تاریخ موقعیت زن و سیمایی را که در نزد بعضی نویسندگان از قبیل برتون (۳)، کلودل (۴)، لارنس (۵) و غیره به خود میگیرد، ترسیم میکند تا نقشهای متضاد و مکملی را که زن به عنوان همسر یا مادر در خلال تفریحات شهوانی یا تسلیم، خویشتنداری یا سبکسری و تقوا یا فحشا ایفا میکند نشان دهد. زن همواره با توجه به مرد تعریف میشود نه با توجه به خود او. اما پیشرفت و تکامل اقتصادی و اجتماعی باعث شده است که زن شروع به کسب استقلال کند، چه در زمینه شغلی و چه در زمینه مهرورزی. اگر گاهی زن مستقل مجبور میشود که موقعیت خود را، در حالت غیرحقیقی مبارزهجویی با مرد،استحکام بخشد، بدین سبب است که شروع این استقلال و رهایی زودتر از تکامل روحی او صورت گرفته است. تنها مساوات کامل دو جنس است که آزادی درونی زن را به ارمغان خواهد آورد. هردو جنس باید سراب افسون زن را به سود یگانگی واقعی، کنار بگذارد.
منبع:سیروس ذکاء. فرهنگ آثار. سروش.
منبع اینترنتی:کتابنیوز
نظریه فمنیسم:
طرح نظریه فمینیسم[i] پیشینهی طولانی دارد و به زمانی برمیگردد که جدایی بین جنسیت توسعه یافت. محققین علوم انسانی تحقیقات زیادی را با پشتوانه تئوریهای متفاوت در جهت شناخت نقش و جایگاه زنان انجام دادند. سیمون دوبوار یکی از پرآوازهترین کسانی بود که در دههی ۷۰ از طریق کتابهای علمی، رمان، مقاله و سخنرانی در سمینارها و ارتباطات جمعی نظریاتی را پیرامون نقش و جایگاه زنان و پروسهی تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنانگی مطرح نمود. وی از طریق بازتعریف حدود ارتباط بین زن و مرد، نگرش جامعه نسبت به زنان را متحول نمود تا جایی که سیاستگزاران غرب به برنامهریزیهای خاص زنان توجه بیشتری کردند. سیمون دوبوار به جهت طرفداری از مکتب اگزیستانسیالیسم[ii] (مکتب اصالت وجود یا مکتب هستیگرایانه) خواستار آزادی، اختیار مطلق و بیقید و شرط انسان است؛ بر این اساس وی در کتاب «جنس دوم»[iii] با زیربنا قرار دادن طبیعت انسان، به تشریح اصول جنس و جنسیت پرداخت که این موضوع میتواند نقطه عطف آشنایی با تفکر سیمون دوبوار باشد.
اکنون پنجاه سال از زمان سیمون دوبوار سپری شده و در شرایطی که فمینیسم از حفره امواج خود بازگشته و توسعه و پیشرفت وضعیت زنان را جزء اهداف اصلی خود میداند، عدهای از فمینیستها خود را همسو با نظریه وی میدانند و برخی نیز متضاد و مقاوم در مقابل این تغییرات ایستادهاند. عدهای دیگر نیز بخشی از نظریات وی را پذیرفته و در بخش دیگر جزء منتقدان او میباشند. در این نوشتار با نگاهی دقیق، علمی و بدون هر گونه تعصب بر شخصیت علمی، روانی، اجتماعی و خانوادگی سیمون دوبوار تلاش میشود تا جایگاه وی در قرن جدید بررسی گردد.
۱) بیوگرافی سیمون دوبوار
سیمون دوبوار در تاریخ ۹ ژانویه ۱۹۰۸ در کشور فرانسه و در شهر پاریس در خانوادهای کاتولیک به دنیا آمد. در ۱۷ سالگی موفق به اخذ دیپلم از یک مدرسه کاتولیک شد. وی همزمان در رشته ادبیات و ریاضی ادامه تحصیل نمود. در سال ۱۹۲۶ به جنبش سوسیالیستها پیوست و در رشته فلسفه دانشگاه سوربن ادامه تحصیل داد. در سال ۱۹۲۹ از رشته فلسفه فارغالتحصیل شد و در همان سال با ژانپل سارتر آشنا شد و بدون صیغهی عقد (به صورت آزاد) زندگی مشترک با او را آغاز کرد و ۵۰ سال زندگی مشترک با وی را ادامه داد.
سیمون دوبوار بعدها در شهرهای متعدد از جمله پاریس[iv]، روین[v]، مارسیل[vi] به تدریس فلسفه پرداخت و تا سال ۱۹۴۳ همچنان به تدریس مشغول بود. مدیرمسئولی روزنامه تمپس مدرنز[vii] شغل دوم او بود که فعالیتهای علمی وی را تضمین میکرد. اولین کتابش به نام «دعوت»[viii] در سال ۱۹۴۳ چاپ شد، اما چهار سال طول کشید تا او مشهور و سرشناس شود. او در طی این سالها جهت شرکت در کنفرانسهای مختلف و ایراد سخنرانی، به کشورهای متعدد از جمله آفریقا و تقریباً همهی کشورهای اروپایی، چین، کوبا، امریکا و برزیل مسافرت نمود. وی سپس کتاب جنس دوم[ix] را جهت دفاع از حقوق زنان به رشته تحریر درآورد که آوازة آن به اکثر نقاط جهان رسید. در سال ۱۹۵۴ این کتاب جایزه جهانی گرفت. سپس کتابها و مقالات متعددی نوشت. سرانجام دوبوار در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ فوت کرد.
۲) شخصیت سیمون دوبوار
تحلیل شخصیت سیمون دوبوار کار سادهای نیست. همه را بر سر یک دوراهی قرار میدهد. نظریه او چه جایگاهی نسبت به سایر شاخههای فمینیسم دارد؟ علم او بر پایه کدام یک از تئوریها استوار شده است؟ آیا او یک فمینیست است یا فمینیستها در اثر فقر تئوری، با چاپ کتابهایش برچسب فمینیست بودن را به او زدند؟
برای شناخت شخصیت علمی و روانی سیمون دوبوار یادآوری این نکته لازم است که نگرشها، بینشها و رفتارهایی که متعاقب آنها انجام میشود، تماماً متأثر از فرهنگ بومی است، لذا نمیتوانیم ادعا کنیم که انسانها به ریشههای طبیعی خود بازمیگردند، چرا که عوامل فرهنگی مسلط بر انسان هستند. در حقیقت دائماً همه چیز هماهنگ با فرهنگ در حال تغییر است و فرهنگ دائماً در حال ساختن، پردازش و حذف برخی عوامل میباشد. نهایتاً به این امر پیمیبریم که امر مطلقی وجود ندارد و اصل همگانی مانند پذیرش ازدواج با تفاوتهایی در فرم و محتوا با مسائل اجتماعی، اقتصادی و روانی گره خورده است و مجموعه گروههای اجتماعی را تولید میکند و قوانین هر جامعه جهت نظم آن امور تدوین میشود.
جای تعجب نیست اگر که بگوییم عوامل سازندهی تمدنی که ما در آن هستیم، خارج از برداشتهای مذهبی، فلسفی و متافیزیکی است. درک و برداشت انسانها از آزادی و آزادیهایی که دریافت کردهاند، به ما اجازه میدهد که بگوییم از دست گودال مطلق اندیشی اجتماعی رهایی پیدا کردهایم.
در همهی اجتماعات از نقطه نظر زیستشناسی دو جنس وجود دارد که اجازه میدهد با پیوند آن دو زاد و ولد به وجود آید و بقا را تضمین کند؛ اما انسانها پا را فراتر از این میگذارند و نیازمند یک ارتباطات اجتماعی جهت رشد و توسعهی بعد فردی میباشند.
سیمون دوبوار در اعماق کارهای خویش عوامل فوقالذکر را طبق نگرشهای خاص خود مطرح میکند. به خصوص در کتاب «جنس دوم» در ابعاد ذهنی[x] و عینی[xi] واقعیات اجتماعی، با استناد به طبیعت انسان، در قالب دو امر هستیگرایی به تشریح اصول جنس و جنسیت میپردازد. (De Beauvoir. S, 2001, P34)
سیمون دوبوار در ابتدا با نگرش طبیعت گرایی و باز تولیدی، موضوع جنس را مطرح میکند، اما در مرحله دوم و در قالب جنسیت، واقعیتهای تاریخی، اجتماعی و شخصی، نظرات او را تحت تأثیر قرار میدهد و این جمله معروف را بیان میکند که «ما زن به دنیا نمیآییم، بلکه زن میشویم». این جمله نشانگر تحمیل فرهنگ جامعه بر زنان و اهمیت تسلط فرهنگی آن بر علم و پیشرفت و توسعه انسانها است، اما بایستی منتظر بمانیم تا سال ۱۹۷۰ زمانی که مردمشناسان فمینیسم آمریکایی درصدد برآمدند تا حقوق زنان را در مسایل مختلف اجتماعی لحاظ کنند؛ در این شرایط کلمه جنسیت[xii] به مفهوم نقش اجتماعی بین اینها و آنها (زنان و مردان)، در برابر واژهی جنس که مفهومی طبیعی و بیولوژیکی است، مطرح شد. این معنای به اصطلاح جدید همان مفهومی است که سیمون دوبوار در جملهی «زن به دنیا نیامدهایم» مطرح کرده است و نهایتاً عامل فرهنگی جامعة خود را در سرنوشت افراد تعیین کننده دانسته است. (Quand Les femmes S?en melent). «زمانیکه زنان مداخله میکنند»
آیا سیمون دوبوار یک فمینیست بود؟ بسیاری بر این اعتقادند که چون فمینیسم تئوری مرجعی نداشت و ابعاد علمی استثمار زن و تبعیض علیه زنان به صورت مکتوب کمتر مورد توجه قرار گرفته و در کتابها، رمانها و به خصوص کتاب «جنس دوم» سیمون دوبوار این مطالب به صورت مختلف نوشته شده بود، فمینیستها اعتبار زیادی به او دادند و عدهای نیز معتقدند سیمون دوبوار از این امر مطلع نبود و نهایتاً برخی نیز بر این اعتقاد بودند که سیمون دوبوار از فمینیستهای دو آتشه است و وی در کمتر جلسه یا نشست علمی و سمیناری در مورد زنان غایب بود و همیشه حضوری فعال داشت.
نظریات ابعاد علمی سیمون را در کتاب «جنس و وجود»[xiii] میتوانیم پیگیری کنیم. سیمون دوبوار در این کتاب از همان منابعی که محققین زمان خودش استفاده میکردند، از جمله نظرات ژان پل سارتر[xiv]، کانت[xv]، هگل[xvi]، زاسفرس[xvii]، کیرکژارد[xviii]، هوسرل[xix] بهره برده است. در حقیقت سیمون دوبوار از یک فلسفه اصلی بومی استفاده کرده و طبق نظریه گول هلین[xx] «فلسفه گفتگو» بیشتر مورد علاقه وی بوده است. در صورتی که بسیاری از افراد تصور میکنند که سارتر ایدئولوژی خود را به سیمون دوبوار تحمیل کرده است، اما شواهد علمی نشان میدهد که آنان پابهپای هم در ابعاد علمی کار میکردند و مطالعات فلسفی سیمون با ژان پل سارتر یکسان بوده و زوج علمی بودند که در بیشتر مواقع با یکدیگر همفکری میکردند. سیمون دوبوار هرگز در ایدههای ژان پل سارتر هضم نشده، بلکه خود چنین تفکری داشته است.
۳) دوبوار و فمینیسم اگزیستانسیالیستی
فمینیسم اگزیستانسیالیستی[xxi]خواستار آزادی و اختیار مطلق برای انسان میباشد و در حقیقت صورتی افراطی از لیبرالیسم[xxii] و اومانیسم[xxiii] است. مکاتبی که اندیشه فمینیسم را در خود رشد دادهاند (از جمله سکولاریزم[xxiv]، اومانیسم، اگزیستانسیالیسم)، تنها در قلمرو «هوشمداری» و «آزادی مطلق» حرکت میکنند و با محور قرار دادن نیازهای دنیوی، نیاز به جنبههای معنوی و احکام دین وحیانی را در زندگی نادیده میانگارند. از معروفترین طرفداران مکتب اگزیستانسیالیست، میتوان سیمون دوبوار را نام برد. از نظر او مسألهی ذهنیت و عقلستیزی پاسخی به مسائل جنسیتی است و او در تمام داستانهای خود به اثبات این قضیه میپردازد. سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم»[xxv] دیدگاه خود را نسبت به زنان در چندین مدل مشخص میکند.(cf., Simon de Beavoir La deuxime Sex Folio, 1976)
1-او مفهوم اگزیستانسیالیستی «دیگری» را دربارة مردان به کار میبرد و موجودیت مرد را مصداق دوزخ و برهم زنندهی فردیت و آزادی زن میداند. به عقیدهی وی آنچه زن را در قید بندگی دائمی نگه میدارد، دو عامل عمده ازدواج و مادری است. وی نظام خانواده را به عنوان رکن مهم حیات اجتماعی و پرورش انسانها به شدت ردّ میکند و ازدواج را عامل رکود و بدبختی زنان میداند.
۲-بخش دیگر کتاب، تفاوت بین زن و مرد را در ابعاد اجتماعی و زیست شناختی تشریح کرده است. وی تفاوتهای بین زن و مرد را فاحش میداند، با این حال زنان را به اعمال و رفتارهای مردانه دعوت کرده و معتقد به درونی کردن این امر است.
۳-سیمون دوبوار نفوذ فرهنگ را در تفاوتهای جنسی برجسته کرده و با شناسایی علل و پیامدهای مختلف آن در جامعه، تفاوتهای جنسی را متأثر از فرهنگ جامعه میداند؛ با این تفاوت که هیچ فردی زن زاده نمیشود، بلکه بعدها زن میشود.
۴-سیمون دوبوار در قالب ساختگرایی اجتماعی[xxvi] تفاوتهای جنسی را مطرح کرده و عقیده دارد که «تمدن، یک ملّیت است» و موجودی واسطه بین مرد و زن میباشد که با ساختارهای مشخص و معین، یکی را زن و دیگری را مرد مینماید…
۵-دوبوار، مسألهی ذهنیت را به این صورت مطرح میکند که «ذهن، محدودهای فارغ از جنسیت و الگوی جنسی است».[xxvii] وی معتقد است که زن مقولهای کاملاً معیّن و تثبیت شده و در عین حال مقولهای فردی به حساب میآید که با مردان متفاوت است. بهترین راه مقابله با این تفاوت، به حداقل رساندن این تفاوتها در ذهن است. بنابراین زنان را تشویق میکند که به شیوهی مردان زندگی کنند و با شناخت فردیت خویش، خود را به یک زندگی آرمانی برسانند.
۶-دوبوار به زنان یک حس امکانپذیری و فاعلیت در زندگی فکری- اجتماعی را عرضه میکند. به عبارت دیگر او راهکارهای نظری منحصر به فردی را دربارهی جایگاه زنان ارائه میدهد و راه حلهایی را که تا کنون پیشنهاد شده است، بسیار پیشپا افتاده تلقی میکند. او راهکارهایی نظیر دفاع برای افزایش تعداد زنان در مجلس یا در پستهای کلیدی یا قائل شدن حق ارث و حق رأی برای آنها را بسیار ضعیف میشمرد و در مقابل، تغییر جنسیت ذهنی، بهترین راه موفقیت زنان میداند.
۷-دوبوار در رمان «آمد که بماند» ابتدا زن ستیزی فرهنگ بورژوازی فرانسه را به تصویر می کشد و سپس مرحلهی اجرای این عمل را نشان میدهد و نهایتاً روشن میکند که اگر زنان آزاد باشند، قادر به عمل هستند، «حتی عمل قتل معشوق خود». آنچه دوبوار برای قرن بیستم به ارمغان آورده، حس و درکی از جنسیت به عنوان شکل بنیادین تمایز اجتماعی بود. موضوعات اصلی مورد نظر دوبوار عبارتند از:
۱-فاعلیت زنان (پایه و اساس شناخت تفکر دوبوار از این نقطه امکانپذیر است)
۲- نسبت زنان با شناخت (شرطی که به همراه آن دربارهی فرهنگ پدرسالاری غرب ارائه میشود)
۳-اعتقاد به تغییر و دگرگونی اجتماعی (سیاست و حکومت که باید به طور اساسی تغییر کند).
جایگاه دوبوار در ارتباط با فمینیسم چندگانه است: از یک طرف، هر شرطی که از سوی فمینیسم ارائه شود، دربر گیرندهی کارهای دوبوار خواهد بود و از آنجا که فمینیسم بر دیگر رشتهها و سنن فکری نیز تأثیرگذار است، لذا کارهای سیمون در متنهایی غیر از متون فمینیستی نیز به چشم میخورد.
دوبوار نقش اساسی در بسط و توسعه فمینیسم ایفا نکرد، بلکه خود به واقع توسط موج دوم فمینیستها کشف شد، یعنی با نشان دادن جایگاه درجه دوم زنان در جامعه، فمینیستها او را کشف کردند. میتوان بیان نمود که دوبوار با فمینیستها، در زمینه اصول اساسی خود در تضاد بوده است:
۱- دوبوار مردانگی را تأیید میکرد و خواستار این بود که زنان ذهنیت خود را مانند مردان نمایند تا موفق شوند.
۲- دیگر جنسخواهی را به عنوان مشکل قطعی و نهایی عمل جنسی تأیید میکرد.
اگر چه این دو دیدگاه شدیداً با تفکرات فمینیستهای قرن نوزده در تضاد بود، با این حال فمینیستها مدام دوبوار را تأیید میکردند و او را از خود میدانستند، لذا او در اواخر دههی شصت به سازمان جنبش آزادی زنان پیوست و از امضا کنندگان اساسنامهی آن بود.
پیشنهادات مهم و مطرح در این اساسنامه، سقط جنین، کنترل موالید و همچنین راهکارهایی چون سپردن کودکان به مراکز دولتی، پرورش کودکان آزمایشگاهی و باروری مصنوعی زنان از طریق فرزندپروری و حذف قید و بندهای زندگی خانوادگی بود.
۴) تحلیلی بر کتاب جنس دوم
گفته شده است که کتاب جنس دوم سیمون دوبوار یکی از پرفروشترین و پرخوانندهترین کتابها درخصوص زنان است. اهمیت این موضوع را میتوان از موارد ذیل استنباط نمود:
۱- کمتر کسی وجود دارد که مطالعات علمی در مورد جنبشهای زنان و فمینیسم داشته ولی کتاب جنس دوم را نخوانده باشد.
۲- این کتاب برای بسیاری از افراد یک مرجع عمدة تاریخی محسوب میشود.
۳- عدهای برای طرح نقد و بررسی علمی آن را مطالعه میکنند.
۴- عدهای آن را مقدس شمرده و آن را «کتاب مقدس فمینیسمها»[xxviii] نامیدهاند. از جمله مونیک رمی[xxix] در کتاب خودش (? utopieal integration, p29) لقب تقدس را به آثار سیمون داده است.
۵- ادبیات و قلم و سبک نوشتاری سیمون برای عدهای، از اعتبار بالایی برخوردار است؛ چنانچه لین توماس[xxx] معتقد است که از یک طرف نوشتار مهم ادبی و قلم قوی را میتوانیم در کتابهای سیمون بیابیم و از طرف دیگر آثـار وی سهم به سزایی در اصول اساسی فمینیسم جدید دارد. (lyn Thomas, 1999, p55)
6- عدهای ابعاد کمّی و کیفی اعتبار سیمون را یادرآور میشوند؛ چنانچه مونلریو[xxxi] در کتاب «زنان قرن بیستم» از کتاب «جنس دوم» سیمون دوبوار به عنوان یک تألیف اسـاسی و مهم یـاد کـرد کـه محتـوای آن بایـد سـرمشق فمینیستهای معاصـر باشـد. (Ibid, p606) در ابعاد کمّی با اعلام ارقام فروش آن که تعداد ۱۰۰۴۴۳۵ جلد بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۹۷ بود، یعنی پرفروشترین کتاب، اعتبار کتاب را تأیید میکنند. کاتـرین رودژ مینویسـد: در هفتـه اول ۲۲۰۰۰ جلـد از ایـن کتـاب بـه فروش رسـید. (R. Catherine, 1998, p156)
7- عدهای از محققین نگرش چند بعدی و علمی سیمون دوبوار را صحه میگذارند و معتقدند وی ابعاد مختلف علم را در علوم انسانی بکاربرد، چنانچه ابعاد فلسفی، روانی، زیستشناسی، ادبی، تاریخی و جامعهشناسی را در هم ادغام کرده و این امر را میتوان در کتاب جنس دوم مشاهده نمود. وی بدین ترتیب باعث خلق نگرشهای متعدد و طرح سؤالاتی عمیقتر در مورد وضعیت زنان در ابعاد ذهنی و عینی و توسعه علم شد، البته متعاقب آن موضعگیریهای متعدد منتقدان نیز توسعه یافت.
۸- نهایتاً عدهای نیز این کتاب را خالی از اشکال نمیبیند و معتقدند که سیمون فردی مردد، تودار، سادیسمی میباشد که در آثار خود نشانههای واضحی از این شخصیت آشکار شده است.
۹- عدهای نیز معتقدند که کتاب جنس دوم آزمایشهای علمی خود را پس داده است، چرا که به یکباره چاپ نشده و بخشهای مختلف آن به صورت مقالاتی در مجله «قرن جدید»[xxxii] که خود او مدیرمسئولش بود چاپ شده و سپس کتابهای نهایی وی به بازار آمده است. از جمله اسطورهی زنان در ماه فوریه[xxxiii]، مقدمهای بر مسائل جنسی زنان[xxxiv] در ماه می، همجنسگرایی[xxxv] در ماه ژوئن و مادری در ماه ژوئیه[xxxvi].
این مجلهها به سرعت به فروش میرفتند، چنانچه کاترین رودژر تشبیه میکند که مانند نان به فروش میرفتند. (Catherine, 1998, p15)
ژوزیان ساویگما[xxxvii] در کنفرانس پکن به حاضرین مطالعه کتاب جنس دوم را پیشنهاد میکند و آن کتاب را منتخب فمینیسمها لقب میدهد. به نظر وی این کتاب جایگاه مهمی در قلب تاریخ و مباحث زنان و فمینیسم پیدا کرده و یک ارزشگزاری مثبت بر فمینیسم فرانسه و علم فمینیستی است.
۵) منتقدین سیمون دوبوار
در شرایطی که فمینیسم در شاخههای مختلف علوم نفوذ کرده و بر شمار انواع فمینیسم افزوده میشود، کتابهای سیمون دوبوار از تقدسگرایی عدول نمود و حتی برخی منتقدین از دهه ۸۰ تاکنون به طرد و رد نظرات وی پرداختهاند تا جایی که شاهد اعتراضات و رشد نگرشهای منفی نسبت به شخصیت علمی و روانی سیمون دوبوار هستیم.
به نظر منتقدان، کتاب جنس دوم از کمبود دانش فلسفی سیاسی همراه با ضعف شخصیتی مؤلف رنج میبرد، آنها در مطالعات متعدد و در مراسم بزرگداشت او که ۵۰ سال پس از مرگش برگزار گردید موارد ذیل را مطرح نمودند:
۱-کمبود دانش سیاسی سیمون دوبوار تا حدی بوده که مسائل سیاسی زنان را در زمانش (جنگ جهانی دوم) نشناخته و موقعیت جامعه خود را درک نکرده بود.
۲-در مورد رابطهاش با ژانپل سارتر تا مدتها لقب بتپرستی[xxxviii] را به وی نسبت دادهاند.
۳-بلندپروازی[xxxix] لقب دیگر او از سوی منتقدانش است، زیرا چنین تصور میشود که وی با کتاب جنس دوم خود در تغییر و تحریف جنسیت نقش داشته است، در حالی که خود او همیشه یک زن ماند و محققین هر روز بر غیر علمی بودن کتابش بیشتر اصرار میورزند. (http//llibertaim free.f)
به اعتقاد آندره میشل هر چند جنبههای تئوری سیمون را نمیتوانیم نادیده بگیریم، اما این خطای او که ایدهالیسم و فردگرایی را در تئوریهای خود مخلوط کرد، باعث شد تا نظریهاش از اعتبار ساقط شود.(A. Michell.htmt 17/8/2005)
از دیگر انتقادات مطرح بر تئوریهای وی این که همه زنان جهان را به طور یکسان در فشار و سلطههای متعدد و خاص میبیند. منظور وی، تفاوت بین «دیگران» است که در تئوری «دیگران[xl]» آن را مطرح میکند. در واقع افراد را تنها بین دو جنس متفاوت میبینـد. بـه اعتقـاد وی همجنسـان خـواهان در تمـام فـرهنگها مشـکل دارنـد. (Sylvie Chaperon, 1997, p3)
4-سیمون دوبوار جملههای زیادی را با کلمات، اسامی و القاب به زنان نسبت میدهد که بسیاری از فمینیستها به همین جهت بر فمینیست بودن او شک میکنند و به نظر برخی او کسی است که حرمت زنان را با این کلمات شکسته و کمتر کسی تاکنون این چنین در مورد زنان نوشته است، به عنوان مثال او در کتاب «عوامل توانمند»[xli] صفات دخترک بیچاره[xlii]، عصبی[xliii]، به عقب رانده شده[xliv]، بدخلق و ترش[xlv]، تندخو، لبریز از کمبودها و عقدهها[xlvi] نسبت به مردان و زنان دیگر، کمبود جنسیدار[xlvii]، متقاضی جنسی یا رایزن جنسی[xlviii]، همجنسباز[xlix]، صد بار کورتاژ شده[l]، مادر پنهانی[li]، ناراحت[lii] و بدبخت را به زنان نسبت میدهد. (Toril moi, 1997, p205) این صفات منفی از سوی سیمون دوبوار نشان از نگاه فرودست وی به زنان است، او با قلم خود به زنان توهین نموده است، لذا یکی از دلایلی که فمینیسمها به فمینیسم بودن دوبوار شک میکنند در همین طرز نوشتار وی میباشد.
۵-همچنین توریل موا[liii] در کتاب «تئوری فمینیسم سیمون دوبوار» تحلیلی از دادههای کیفی مجموعه آثار سیمون ارائه میکند و ضمن نشان دادن جدی و علمی نبودن نظرات سیمون دوبوار، آنها را تمکین کننده، متلکگو، نیشدار و مایه حقارت میداند (Ibid, p22) و ثابت میکند که معانی و محتوایی که در ادبیات غیرقابل استفاده و غیر مصطلح بوده، از سوی سیمون دوبوار عادی تلقی شده است.
۶-سیمون دوبوار مفاهیمی را در مورد زنان اعلام میکند که قادر به عملیاتی کردن آن نیست. او تفکیک جنسیت را خطای جامعه میداند، ولی خود خطای فاحشتری را مرتکب میشود و میخواهد زنان مردانه فکر کنند و عمل نمایند تا جایگاهی مشابه مردان در جامعه بدست آورند، اما در مقابل این سوال که زنان در چه جایگاهی و به چه قیمتی و در چه نقشهایی میتوانند موفق شوند پاسخی ندارد و نهایتاً بیان میکند که زنان هیچ گروه خاصی نیستند، وی عاجز از این است که بگوید پس چه هستند.
۶) نقد تئوریهای سیمون دوبوار
با نگاهی جهانی به مهمترین تئوریهای سیمون دوبوار میتوان اعتبار علمی وی را باز شناخت. تئوری نابرابری جنسی که وی مطرح نموده است در نظر بسیاری از دانشمندان از تئوری نابرابری اجتماعی مارکس اخذ شده است. وی نابرابری جنسی را دارای مراتب درجه اوّل و درجه دوم میداند، در صورتی که مارکس دو طبقه را در مقابل هم قرار میدهد که از نظر درجه با هم تفاوتی ندارند، بلکه آنها در یک مبارزة طبقاتی و جمعی قرار دارند و زمانی که گسیختگی اجتماعی در درون هر طبقه ایجاد شود، همبستگی توسعه مییابد و با ازخودبیگانگی پیروزی حاصل میگردد و حرکت طبقه به انقلاب ختم میشود و در نهایت جامعهای بدون طبقه ایجاد خواهد شد، البته این امر ممکن است موقتی باشد، ولی ایجاد خواهد شد. سیمون دوبوار این نظریه را با نگاهی نو و خاص تعریف میکند. وی در یک طبقه زنان و در طبقه دیگر مردان را قرار میدهد و همه را در ایجاد یک جامعه بدون طبقه مؤثر نمیداند، بلکه به نقش مهم و اساسی فرهنگ جامعه در ایجاد یک جامعه بدون طبقه اعتقاد دارد. او مبارزات و تلاش طبقه زیر سلطه را جهت رسیدن به ازخودبیگانگی و توان انقلابی در نظر میگیرد و زمانی که میگوید: «ما زن زاده نمیشویم»، این معنا را نمیدهد که ما میخواهیم مرد شویم، بلکه بدین معنا است که فرهنگ با نوع نگرش خود به این مفهوم زن و مرد را از هم جدا میکند، در عین حال او ایده مرد بودن یا زن بودن را ویران میکند و جامعهی بدون طبقه را جامعهی بدون زن و مرد میداند. (C. Rodgers, 1998, p99)
سیمون در ارتباط و انطباق با مارکس، جامعه بدون تفاوتها را در زمینه اجتماعی مطرح میکند، اما عدم تضاد وی با مارکس بر سر از خودبیگانگی، همبستگی درون طبقاتی و انقلابی بودن افراد میباشد و زمانی که این امر را مطرح میکند، بدین معناست که پایان بدبختی و استثمار زنان به دست مبارزات زنان نیست، بلکه وابسته به تغییرات فرهنگی است. دولف[liv] این ایده را که: «زنان و مردان یک طبقه جدای طبیعی هستند» در کتاب خود[lv] چنین بیان میکند: «زنان و مردان از گروههای اجتماعی هستند» (دولف، ص۲۴) و « طبقهای را که مردان به سلطه میکشند و زیردست نگه میدارند، از زنان تشکیل شده است.» (دولف، ص۱۷۹)
این مفهوم از طبقه جنسی در کتاب سیمون دوبوار وجود ندارد، بر عکس او اصرار دارد که بگوید زنان هیچ طبقهای را تشکیل نمیدهند و حتی عضو هیچ مجموعهای هم نیستند. به نظر دولف زمانی که سوسیالیسم پویا شد (سال ۱۹۴۶) این امر باعث آزادی زنان گردید. در حالی که به نظر بسیاری از فمینیستهای سال ۷۰ این مطلب که زنان در این حادثه به هیچ نفع و سودی نرسیدند، محرز بود. سیستم استثماری بین کاپیتالیسم و رژیم پدرسالاری طوری برنامهریزی نموده بود که در محوطه خانوادهها و نیز فرهنگ جامعه، نسبت به محو جنسیت تلاشی نشود. طبق نظریه دولفی مفاهیم مارکسیستی خود بدون عیب نیستند و نواقص زیادی دارند از جمله آنکه مارکسیسم آثاری از تبعیض جنسی را در خود جای داده است، حال اگر بگوئیم که نظریه سیمون با تئوری مارکسیستی انطباق دارد، ناکافی خواهد بود. (close to home, p.140)
تحلیل تطبیقی تئوری مارکس و سیمون دوبوار
ـ تضاد طبقاتی وجود دارد
تئوری مارکس با تئوری سیمون دوبوار انطباق ندارد
ـ تضاد جنسیتی وجود دارد
ـ نابرابری به خاطر وجود اختلاف بین طبقات است
ـ نابرابری دارای مراتب درجه اول و دوم است
ـ دو طبقه در مقابل هم هستند که تفاوتی با هم ندارند
ـ در جامعه، زنان به صورت جنس دوم (فرودست) میباشند
ـ ضرورت مبارزه طبقاتی و جمعی
ـ ضرورت مبارزه فرهنگی با فرهنگهای
تحمیلی
ـ حاکمیت اقتصاد نابرابر
ـ تولید نابرابری از سوی فرهنگ
ـ همبستگی درون طبقاتی
گسیختگی بین طبقات
ـ گسیختگی بین جنس زن و مرد
- از خود بیگانگی
ـ ضرورت از خود بیگانگی زنان و تغییر ذهنیت
زنانه به مردانه جهت کسب موفقیت
ـ آگاهی طبقاتی
ـ زنان هیچ طبقهای نیستند
ـ تغییر ساختی و انقلاب
ـ تغییر تعادلی، تغییر فرهنگی
تئوری دوم سیمون دوبوار، تئوری «دیگری[lvi]» است که جامعهشناسان جدید سعی میکنند با نگاه مسئله اجتماعی این موضوع را مطرح کنند، هرچند سؤال به خوبی طرح نمیشود و بیشتر در قالب سلسله مراتب، احترامگزاری، تقدسگرایی و طبیعتگرایی مطرح شده است. سیمون دوبوار یقیناً خود درک کاملی از این مفهوم نداشته است، چرا که جنس دیگر، به مفهوم جنسی با خصلتهای خاص خودش، در واقع به مفهوم یک جنس متفاوت است و نه جنس دوم، ضعیف، پست، زیردست، دارای کمبود و … .(habrys, Irigatary, 2002, No 1-2)
با اعتراف و یقین به این که زنان متفاوت هستند و پذیرش این امر که زنان میتوانند آزاد باشند و بر خود و فرهنگ مردانه جامعه مسلط شوند، ضروری است برای پایهگذاری یک فرهنگ متفاوت، با دقت و اندیشه و وسواس این مفاهیم را باز تعریف نمود. «دیگری» یعنی متقدم کردن و اولویت دادن به جنس خود در ابعاد حقوق، مذهب، نسل و … بعد از اینکه یک ذهنیت آزاد و مستقل برای فرد به وجود آمد، باید «بودن» و «داشتن ارتباط» را تمرین کرد و نشان داد که او دیگری یا سایر است نه مثل دیگران و نه کمتر یا بیشتر، بلکه او خودش است با تمام ماهیت وجودی مربوط به خودش.
لابری ایریگارد[lvii] با مقایسه بین تئوریهای فروید و سیمون دوبوار انتقاد دیگری را بر تئوری سیمون دوبوار اضافه میکند. وی معتقد است که اگر تئوری فروید و پیروانش فرهنگ مردسالارانه را باز تولید میکند، در واقع آنان تابع جامعه بودهاند، چرا که جامعه خواستار بازتولید فرهنگ مردسالارانه است. آنها با این کار خود آن فرهنگ را تقویت میکنند. فروید در قالب تئوری «دیگری» مردسالاری را اختراع نکرده، بلکه تنها ثابت کرده که چنین امری وجود دارد و دقیقاً مرتکب همان اشتباهی شده که سیمون دوبوار انجام داده است، آنها قادر به ارائه راه حل و رفع این معضل نیستند. آنها دیگری را به عنوان یک مدل و یک دیگری ناشناخته، پیشنهاد میکنند، مدلی که مردانه است و به عنوان مدل قویتر و برتر، ملکه ذهن همه شده و زنان باید طبق آن مدل مساواتطلب و عدالتطلب باشند. خطای مهم تئوری فروید و سیمون دوبوار این است که «دیگر» و «سایر» تنها در جنس مخالف نیست، بلکه در جنسهای همانند نیز این تئوری میتواند کاربرد داشته باشد، چرا که همه زنان در ابعاد گوناگون با هم شباهت ندارند و زمانی که زن با جنس موافق خود ارتباط دارد، آن زن برای او یک «دیگر» است، ولی این دو محقق، «دیگری» را در تفاوت جنس معنا کردهاند. یقیناً مدل تفکر هر دو آنها از رونق افتاده است و یک مدل فلسفی سنتی میباشد که تنها دارای اعتبار ذهنی است، البته برای کسانی که این امر را میپذیرند و هرگز نمیتواند جنبه عینی و عملی داشته باشد.
۷) نتیجهگیری
مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اتحاد و اشتراک دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در امر عارضی یعنی جنسیت است. بنا بر این اصل، مرد در انسان بودن درجه و مزیتی بر زن ندارد. هر کمال که ممکن است مرد بدان برسد زن نیز میتواند بدان نایل آید. اصل پیاده کردن برابری و آزادی برای انسانها و درخواست این امر برای همه افراد در تمام ابعاد زندگی تقاضای مهمی نیست، بلکه نشانهای از رشد علمی و معنوی معتقدین به آن میباشد. اما از آنجا که فمینیسمها با امواج مختلف و ایدئولوژیهای مختلف و با نگرشهای سیاسی، مذهبی، فلسفی و اخلاقی به هم مرتبط شدند، انواع فمینیسم را در جهان به وجود آوردند، هر چند شعار همه آنها برابری، آزادی و تساوی بوده است، اما معنا و حدود متفاوتی از این مفاهیم را در تئوریهای خود بیان کردهاند که میتوانست در برخی موارد از یک قطب به قطب متضاد آن معنا دهد.
سیمون دوبوار به عنوان فرد شاخص فمینیسم اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود یا هستیگرایانه) مطرح میباشد. طبق این نگرش اگزیستانسیالیستی از فمینیسم، تنها باید در قلمرو هوش مداری و آزادی مطلق حرکت نمود و اصول دنیوی را محور اصلی تفکر خود قرار داد. در واقع حیطههای معنوی و مذهبی در این تفکر وجود ندارد.
زمانی که سیمون دوبوار شروع به نوشتن مطالبی در مورد حقوق زنان نمود، فمینیسم به صورت امروز توسعه نیافته بود و نهایتاً سالها طول کشید که نظریه فمینیسم (طرفداری و دفاع از حقوق زنان) توسعه یابد. سیمون جزء مطرحترین کسانی بود که در مورد زنان و حقوق آنها سخن گفته و کتاب نوشته است، اما با رشد فمینیسم به خصوص در سالهای ۸۰ در فرانسه، نوشتههای او با نگاهی آرامتر و علمیتر مطالعه گردید و از اعتبار علمی آن کاسته شد و فروش کتابهای وی کاهش یافت.
تئوریهای سیمون از همان ابتدا که به صورت کتاب چاپ شد، با مثلثی سهگانه (موافق، مخالف، بیطرف) مواجه گردید. البته سالها طول کشید تا به صورت مکتوب و علمی مطرح شود.
گروه اول (موافقین) در سال ۱۹۷۷ اعلام کردند که کتاب جنس دوم سیمون دوبوار منشأ اصلی و مرجع تئوری آنها و کتاب مرجع تئوری حرکت آزادیخواهانهی زنان میباشد. (Maite Albistum, Dand Armogothe, 1977, p606)
ژوزا ساوژنو[lviii] پا را فراتر میگذارد و با نشان دادن علاقه و احترام به کتاب «جنس دوم» سیمون دوبوار، آن را بهترین تئوری فمینیسم معاصر لقب میدهد و به جنبه مقدس بودن آن تأکید میکند.
نانسی هوستون[lix] چنین بیان میکند که «به نظر من فمینیسمهای فرانسه در سال ۱۹۷۰ دختران مقدس سیمون دوبوار هستند و فمینیسم در مقابل اومانیسم[lx] قرار دارد» و نهایتاً چنین مطرح میکند که ایدههای سیمون دوبوار که در هر صفحه از کتابش نوشته شده، میتواند جزء موضوعات و تحقیقات بعدی و محققین آینده باشد، وی شرایط را برای فمینیسم مناسب ساخت و توانست مفاهیم ایدئولوژی زمان خود را نسبت به حقوق زنان تغییر دهد و با مفهومسازیهای جدید، محققین بعدی کار خود را شروع کردند. (N. husten, 1999, p41)
گروه دوم تئوریهای سیمون دوبوار را غیر علمی معرفی میکنند، چنانچه به اعتقاد توریول موا[lxi] دوبوار در مفاهیم خود تقسیم نقشها را تعریف میکند و نقش مادری را بیارزش مینماید و تا جایی پیش می رود که معتقد است باید این نقش را از زنان گرفت و خود نیز چنین مینماید و هرگز مادر نمیشود چون آن را کاری نامفید، بیفایده و باعث رکود زنان میدانست. (Toril moi, 1997, p22)
گروه سوم کسانی هستند که با یک نگاه محافظهکارانه نقد خود را نسبت به وی اعلام میکنند. از جمله آندره میشل[lxii] که در سال ۱۹۷۹ در جمع فمینیستها در سمینار ۵۰ سال پس از مرگ وی گفت: «کتاب جنس دوم که تئوریهای سیمون در آن بیان شده است، به صورت بسیار قابل توجه و آشکار جوان است، هرچند به بلوغ علمی خود نرسیده است.» در نهایت میتوان به این امر پیبرد که در قرن جدید تئوریهای سیمون حتی با کمترین فمینیسمها هم انطباق ندارد و اعتبار وی از سوی شاخههای فمینیسم (رادیکال، افراطی تا سوسیال، لیبرال، فرا مدرن، مارکسیستی) ساقط شده است و جنبش آزادی خواهانهی زنان در قرن جدید، لحظه تب آلود خود را طی میکند.
میشل هولزف در جمله معروف خود میگوید: «من یک مرد هستم، چه میخواهیم طبیعیتر از این! در مقابل این سخن، طرفداران جنبش آزادی زنان[lxiii] که روزی تئوریهای سیمون دوبوار را پشتوانه خود میدانستند، با این شعار جدید، موضعگیری جدید خود را اعلام میکنند: «من یک زنم چرا شما نباشید؟» و نهایتاً نئوفمینیستها[lxiv] بینیازی خود را به مردانی که آنها را درک نمیکنند، با این جمله بیان میکنند که «یک زن بدون مرد، مانند یک ماهی بدون دوچرخه است» میبینیم که دیگر جمله سیمون دوبوار که «ما زن زاده نشدهایم» رنگ میبازد، زیرا چنین گروههایی زنان را برتر از مردان و بینیاز از آنان میشمارند.
فهرست منابع کتاب و پاورقیهای مطلب را در منبع ببینید.
منبع:فصلنامه کتاب زنان ، شماره ۲۹
منبع اینترنتی:کتابدوست
نوشتهای از سیمون دوبووار دربارهی فعالیتها و تفکراتش
در پایان سال ۱۹۷۰عده ای از اعضای جنبش لیب Women’s Lieb Bewegung با من تماس گرفتند تا درباره طرح جدید قانونی حول مساله سقط جنین صحبت کنند. این طرح قرار بود در مجمع ملی مورد بحث قرار گیرد. جنبش زنان لیب طرح را خیلی خام می دانستند و مصمم بودند تبلیغات وسیعی به نفع آزادی سقط جنین انجام دهند. برای تاثیر گذاشتن بر افکار عمومی، زنان شرکت کننده در این حرکت، هم گمنام و هم سرشناس می بایست اظهار کنند که خودشان سقط جنین کرده اند. به نظرم ایده خوبی بود.
من بیست سال پیش در کتاب جنس دوم علیه ممنوعیت سقط جنین اعتراض کردم و عواقب دردناک آن را شرح دادم. بنابراین کاملا طبیعی بود که اعلامیه معروف ۳۴۳ را که در آغاز سال ۱۹۷۱ در Nouvel Observateur انتشار یافته بود، امضا کنم. این قضیه _ چنان که برخی شایعه پراکنان سعی می کردند وانمود کنند _ به این صورت نبود که یا سقط جنین در فرانسه پیش می رود یا باید واقعا زنان را به این سمت تشویق کرد. بلکه با توجه به شمار زیادی سقط جنین که به هر حال صورت می گیرد - حدود هشتصد تا یک میلیون در سال – به زنان به لحاظ بهبود امکانات و وضعیت جسمی و روحی کمک شود، چیزی که تا به امروز یک امتیاز طبقاتی است. طبیعی است که تدابیری نیز برای روش های جلوگیری از بارداری باید اتخاذ شود. اما تا زمانی که این روش ها به اندازه کافی شناخته شده نیست- فقط هشت درصد زنان فرانسوی که در سنین بارداری هستند، از این روش ها استفاده می کنند – سقط جنین تنها راهی است که برای کسانی که نمی خواهند بچه دار شوند، باقی می ماند. حقیقتا نیز این زنان علیرغم تمام دشواری ها، خطرات، تحقیرها، یگانه گریز خود را در این راه حل – سقط جنین می یابند. این اتهام که بیانیه مزبور را فقط زنان مشهور امضا کرده اند صحت ندارد. آن ها فقط یک اقلیت کوچک هستند، اکثریت امضاکنندگان، کارمندان، منشی ها و خانم های خانه دار هستند. جنبش زنان لیب برای پیشبرد این حرکت، روز بیست نوامبر هماهنگ با تظاهراتی که برای آزادی زنان در همین روز در سراسر جهان انجام می گرفت، یک راهپیمایی را در سراسر پاریس سازماندهی کرد، که در آن آزادی برای مادر شدن، استفاده از وسایل جلوگیری از بارداری و آزادی سقط جنین مطالبه می شد. من در این راهپیمایی شرکت کردم. ما از میدان ریپوبلیک (جمهوری) Place de la Republique تا میدان ناسیون (ملت) Place de la Nation را در حالی که پلاکاردهایی حمل می کردیم و شعارهای مناسب می دادیم، راهپیمایی کردیم. تیپ های رزمنده دستمال های گردگیری، میله ای که به آن لباس های کثیف آویزان کرده بودد و یک شاخه جعفری – علامت سقط جنین پنهانی – در دست گرفته و تکان می دادند. برخی شاخه جعفری ها را به موهایشان زده بودند. ما حدود چهارهزار زن بودیم، تعدادی مرد هم با موهای بلند و ریش همراه ما راهپیمایی می کردند. راهپیمایان بادکنک د ر هوا رها می کردند و شعار می دادند: «بچه ای عزیز است که او را خواسته باشند، آزادی برای مادر شدن.» بعضی پدر و مادران، بچه هایشان را به همراه آورده بودند. بچه شش ساله ای همراه بزرگسالان فریاد می زد: «ما فقط بچه هایی را می خواهیم، که آن ها را خواسته باشیم.» تظاهرات در یک زمستان زیبا، زنده و به یاد ماندنی انجام می گرفت. جالب بود زنانی که به طور عادی در خیابان بودند و با تظاهرکنندگان صحبت می کردند. آن ها از صمیم قلب ما را تایید و تشویق می کردند. ما فریاد زدیم: «عروس باید با ما راهپیمایی کند.»، «زن جوان را آزاد کنید.» نفرات اول صف خواستند وارد کلیسا شوند، کشیش مدتی با این زنان مبارز صحبت کرد و بالاخره راهمان را به طرف میدان ملت (ناسیون) ادامه دادیم.
قبل از این که به میدان ملت برسیم، به صف تظاهرات دیگری برخوردیم، که علیه خدمت اجباری در ارتش و علیه جنگ بود. آنها پلاکارهایی با شعارهای ضد ارتش در دست داشتند. تظاهرات آنها ممنوع اعلام شده بود. برخی از آن ها می خواستند به تظاهرات ما بپیوندند. صف ما شروع به شعار دادن کرد: «بچه ها را گوشت دم توپ نکنید.»، «دبره تو چقدر بدجنسی، وقتی برگشتی خانه، پولت را می دهم.» سپس همگی با هم سرود انترناسیونال را خواندیم. در میدان ملت زن های تظاهرکننده از سکوهای اطراف مجسمه ها بالا رفتند و لباس های کهنه را آتش زدند. بعد سرود خواندند و Farandoles رقصیدند. روزی شاد و سرشار از همبستگی.
شرکت من در تظاهراتی با مضمون فمینیستی به این دلیل بود که نظرگاه های من نسبت به وضعیت زن تغییر و تکامل پیدا کرده است. در حوزه تئوریک نقطه نظرهای من تغییری نکرده است. اما در زمینه های عملی و تاکتیکی دیدگاه من متحول شده است.
من آنچه را که به تئوری مربوط می شود، قبلا گفته ام (۲) و اگر امروز هم جنس دوم را بنویسم، خواهم نوشت که، تضاد میان خود و دیگری، یک پایه مادی و نه یک پایه ایده آلیستی دارد. من معتقدم که انکار و سرکوب دیگری، بر یک پایه اقتصادی «کمبود» استوار است و نه بر بنیاد نگرش های گوناگون و آشتی ناپذیر. من همچنین گفته ام که، بنیاد فکری کتاب به این دلیل نمی توانست تغییر کند که، تمام ایدئولوگ های مذکر تلاش می کنند که سرکوب زن را به این گونه تبرئه کنند که، زن از طریق جامعه، مجموعه خصوصیات فیزیکی و روحی ویژه ای کسب می کند و می تواند خودش را با این وضعیت تطبیق دهد.
من همچنان به فرمولی که یکی از اندیشه های اصلی ناب جنس دوم را بیان کرده است، اعتقاد دارم: «زن بودن» را که به روشنی امری برآمده از فرهنگ و نه از طبیعت است، تعیین کنند. همه تحقیقات انجام شده، اثبات می کنند که تز من صحیح است و فقط باید کامل شود: «انسان به عنوان مرد زاده نمی شود، بلکه در این جهت ساخته می شود.» همچنین «مرد بودن» امری تعیین شده و داده طبیعت نیست.
فروید به تکامل کودکان از مقطعی توجه نشان می دهد و به عقیده او در آن ها «عقیده اودیپوس» بوجود می آید، یعنی وقتی که سه یا چهار ساله هستند. اما تحقیقات برونو بتلهایم نشان می دهند که ماه های اول زندگی چه معنای مهمی برای آینده فرد دارند. آزمایشاتی که در اسراییل در دانشگاه عبری – اورشلیم – صورت گرفته اند نیز این نظر را تایید می کنند.
یک روانشناس و یک پزشک گروهی از کودکان سه ساله را مورد آزمایش قرار دادند. از این گروه بخشی در خانواده های مرفه و با فرهنگ و بخشی از خانواده های فقیر که در محلات بد سکونت داشتند و به شدت زیر فشار پرورش می یابند. بخش اول، فعال، دارای نیروی تخیل و باز بودند. آن ها از حریم و اسباب بازی هایشان دفاع می کردند. دسته دوم رفتاری بی تفاوت و بسته داشتند. در بازی های جمعی بی استعداد بودند و از دارایی خود دفاع نمی کردند. آگاهی شان از هستی خودشان بسیار کم بود، به حدی که در عکس های دسته جمعی عکس خودشان را نمی شناختند. دو سال هر دو گروه تحت یک تربیت منظم و جدی قرار گرفتند. بچه هایی که در سه سال اول زندگی مورد بی توجهی و فشار قرار گرفته بودند، شکفتند و پیشرفت کردند. دسته دیگر که از ابتدا در وضعیت خوب زندگی کرده بودند، استفاده بسیار بیشتری از توجهات مربیان کردند. بعد از دو سال جهش آن ها نسبت به ابتدای آزمایش چشمگیر بود. این آزمایش منجر به یک انطباق نشد. بچه های عقب افتاده منحصرا در درون خودشان بازی می کردند. گرچه این کودکان در ابتدای آزمایش سه ساله بودند، اما باز هم خیلی برای تناسب بخشیدن به شانس های رشدشان دیر شده بود.
بر اساس مطالعات متخصص اعصاب آمریکایی Benjamin Bloom بنیامین بلوم و بر پایه دستاوردهای علمی دانشمندان اروپایی، امکانات تکامل و یادگیری در سن چهار سالگی تا پنجاه درصد قطعیت یافته است. در صورتی که کودکان تا این سن انگیزه ای برای تکامل توانایی هایشان نیافته باشند، در تکامل استعدادهایشان به گونه ای هماهنگی می یابند که دیگر پیشرفت قابل توجهی نخواهند کرد. وقتی که والدین در کودکان دختر و پسر به همین روش انگیزه ایجاد نکنند، در آن ها در سنین سه تا چهار سالگی تفاوت های بزرگی قطعیت خواهد یافت.
یک سلسله تحقیقات دیگر که به نقش تعیین کننده مربی مربوط می شود به نتایج مشابهی منجر می شود: آزمایش روزنتال و همکارانش. در تحقیقاتی حول رفتار موش های سفید، که زیر نظر او در دانشگاه هاروارد انجام شد، روزنتال مشاهدات نادری انجام داد (۳) فرضیه روزنتال بر این مبناست که، نتایج یک آزمایش به نحوه رفتار و واکنش افراد یا حیوانات مورد تحقیق بستگی دارد. این نتایج توسط محققی ثبت می شود که آنچه را که خودش توقع دارد، دنبال می کند. او برای اثبات این تز، موش ها را به دو گروه تقسیم کرد و به همکاران خود در این آزمایش گفت که: موش های گروه A، از نوعی هستند که در درون یک لابیرنت به خوبی می توانند راه بروند و موش های گروه B، احمق و کودن هستند. همکاران او نتایج بسیار خوب با گروه A و نتایج بسیار منفی از گروه B به دست آوردند. روزنتال همچنین چند پروفسور را به آزمایشی مشابه وادشت. (۴) او تستی برای دانشجویان تهیه کرد. سپس اسامی دانشجویان را در دو لیست نوشت. ضریب هوشی همه دانشجویان دو لیست مساوی بود، اما روزنتال به پروفسورها گفت که در لیست اول دانشجویان باهوش و در لیست دوم نام دانشجویان ضعیف و متوسط نوشته شده است. پروفسورها با دانشجویان، تست را کار کردند. دانشجویان گروه اول به طور قابل ملاحظه ای ضریب بالایی کسب کردند و گروه دوم برعکس فقط نتایج متوسطی به دست آوردند.
هر متخصص تعلیم و تربیت می داند که برای این که بچه پیشرفت کند، بایستی به او اعتماد منتقل کرد. وقتی کودک را مورد شک و تردید قرار می دهند، شجاعت او را می گیرند و نتیجتا او در انجام کار موفق نمی شود. آزمایش روزنتال و دیگر آزمایش های مشابه نشان دادند که در هر روند یادگیری، نحوه ی رفتار و موضع گیری آموزگار، نقش تعیین کننده ای ایفا می کند. یعنی آموزگار آنچه را به دست می آورد که توقع دارد. مادر و پدر از یک دختر، از هنگامی که در گهواره است چیز دیگری انتظار دارند تا از یک پسر. این انتظار، خواستی پنهانی نیست و در رفتارهای مشخص به وضوح تجلی می یابد.
رابرت جی استالر Robert J. Staller روانشناس آمریکایی که به ویژه موضوع جنسی در رابطه با مردان را مورد مطالعه قرار داده است اظهار می کند: «مادرها با پسرهایشان با روش متفاوتی از دخترهایشان رفتار می کنند، آن ها را به گونه دیگری نوازش می کنند و حتی طور دیگری در آغوش می گیرند. «استالر قاطعانه نظری را که، مردانگی و زنانگی را امری بیولوژیک می داند، رد می کند که: «تجربیات بی شماری نشان می دهند که، تاثیرات دوره ی یادگیری – که از بدو تولد آغاز می شود - بخش اصلی هویت جنسی را تعیین می کنند. «استالر در ادامه می نویسد: هیچگونه نیروی ذاتی به کودک آگاهی در این مورد را که او جنس مذکر است، منتقل نمی کند. والدین این نکات را به کودک یاد می دهند. آن ها با همین روش می توانند چیز دیگری به او یاد بدهند…. انتخاب اسم، رنگ و نوع لباس، نحوه ای که کودک را بغل می کنند، نزدیک و دوری، نوع بازی ها…. همه این ها و خیلی چیزهای دیگر از بدو تولد آغاز می شود.» (۵)
نکته مهم دیگر این است که مادرها با اندام جنسی پسربچه و دختربچه، با روش یکسانی برخورد نمی کنند. البته همه مادرها با آلت تناسلی پسرشان بازی نمی کنند، چنان که آمن گاگانتوآس Ammen Gargantaus و لویی سیزدهم با نوزادانشان می کردند، اما آن ها به آلت تناسلی پسرشان مغرورند، آن را با اسم های نوازشگرانه می نامند و گهگاه نیز آن را نوازش می کنند. مشابه این کار مطلقا با دختر بچه ها انجام نمی شود و آلت تناسلی آن ها یک حریم مرموز باقی می ماند. این نکته که در نزد کودکان از سه سالگی قابل مشاهده است فقط روش های متفاوت رفتاری و تربیتی توضیح می دهد و نه یک غریزه مرموز. یک زن جوان که در کودکستان کار می کند، از این که چگونه در ابتدای کارش از تفاوت میان دختربچه ها با پسربچه ها شگفت زده شده بود، برایم تعریف می کرد که، وقتی پسرها به توالت می روند، خیلی با اشتیاق آلت تناسلی خود را نشان می دهند، اما دخترها یاد گرفته اند، آن را پنهان کنند. آن ها کم رو و شرمزده هستند. پسرها با کنجکاوی دخترها را در حین شستن خود و یا کارهای دیگر نگاه می کنند، اما دخترها چننین کنجکاوی نسبت به پسرها نشان نمی دهند. یک بار دیگر باید گفته شود که نظری که منشا شرم دختران را نتیجه عملکرد هورمونهای خاصی می پندارد، کاملا بی معناست. این شرم یاد داده می شود و یاد گرفته می شود - مثل بسیاری دیگر از خصوصیات ویژه زنانه – من در کتاب جنس دوم سعی کردم، نشان دهم که این پدیده چگونه در فرد رخ می دهد. اسباب بازی هایی که به کودکان داده می شود، نقش هایی را به آن ها تحمیل می کند. دختر بچه نقش مادر را به عنوان نقش خودش مورد دقت قرار می دهد و پسر بچه نقش پدرش را. مادر و پدرها، این تفاوتها را در تمام زمینه ها تقویت می کنند، زیرا بزرگترین وحشت آن ها این است که یک همجنس گرا به عنوان پسرشان تحمیل شود و دختری که، در کنارش یک پسر، بازنده است.
فروید تفاوت میان مرد و زن را منحصرا در آناتومی متفاوت آن ها جستجو می کند: دختربچه به پسربچه به خاطر آلت تناسلی اش حسادت می ورزد و در تمام طول زندگی اش تلاش می کند، این عقیده را جبران کند. من در جنس دوم توضیح داده ام که این تفسیر را رد می کنم. بسیاری از دخترهای کوچک مطلقا چیزی درباره آناتومی پسرها نمی دانند و کشف آلت تناسلی پسرها اغلب بی تفاوتی و حتی نفرت آن ها را برمی انگیزد. در کتاب «غریزه جنسی و سلطه» کته میلت Kate Millet این بحث را دوباره باز می کند و می پرسد، چرا دختربچه بی اتکا به تجربه (a Priori) بایستی دریابد که یک چیزی بیشتتر از چیز دیگر ارزش دارد، فقط به این دلیل که بزرگتر است؟ طبق نظر فروید دختر بچه در آلت تناسلی پسر چیزی نمی بیند که برای خودارضایی مناسب تر از کلیتوریس است. اما دختربچه اساسا آلت تناسلی پسر را به عنوان وسیله خودارضایی درک نمی کند. آیا اصولا یک دختربچه کوچک می داند که کلیتوریس دارد؟ فروید زن را فقط در موارد کلینیکی می شناخت. بیماران او از شرم های جنسی رنج می بردند و از وضعیت خود ناراضی بودند. فروید می خواست مورد دوم را از طریق مورد اول توضیح دهد مسلما این جامعه است که به زن، موقعیت زیر دست تحمیل می کند. فروید بالاخره در پایان عمرش اعتراف کرد که هرگز زن را نفهمیده است. او از زنان و محیط خود پیشداوری هایی ماخیستی - نظریه ای متکی بر برتری فوق العاده مردان بر زنان - داشت و از این رو زن را به عنوان یک مرد ناکامل می فهمید. این نظریه که به وسیله بسیاری از روانشناسان رد شده است، اکنون توسط شاگردان فروید، مثله شده است: آن ها برای هر زنی که از موقعیت خود ناراضی باشد، نسخه «عقیده مردانگی» می نویسند.
در فرانسه نیز مانند آمریکا، از زمان انتشار کتاب جنس دوم، ادبیات گسترده ای به وجود آمده است که تلاش می کند زنان را به «توانایی های ویژه» خودشان قانع کند. در این ادبیات اظهار می شود که «فمینیسم را باید از حالت رازآمیز بیرون آورد، در غیر این صورت نتیجه آن رازآمیز شدن خود زنان خواهد بود. «فمینیسم در این نوشته ها عقب مانده و از مد افتاده تعریف شد، بحثی موثر، در عصری تحت فشار تروریسم مدرنیستی. همچنین گفته می شد که، زنان خودشان فمینیسم را رد می کنند. زنان شاغل ففط درمحیط کارشان چیزهای غیرقابل انتظار را تجربه کرده اند. آن ها ترجیح می دهند، در خانه بمانند (۶) وقتی دو کاست با یک دیگر می جنگند، افرادی که منافعشان را با صاحبان امتیاز گره زده اند، بیشتر خودشان را در مخاطره احساس می کنند. علاوه بر این نباید به یک پرسشنامه با روح محافظه کار اعتماد کرد. زیرا اغلب از طریق نحوه سوال، جواب را به پاسخ دهنده دیکته میکنند. از طرف دیگر زنان شاغل مجبورند که در کنار شغلشان وظایف خانگی را نیز انجام دهند. بنابر این نمی توانند شانس ها و موقعیت هایی را که در اختیار مردان قرار دارد، به دست آورند. در جامعه نیز همه چیز به گونه ای عمل می کند تا وجدان معذبی را به زن منتقل کند. طبیعتا زن در کنار اجاق خانگی نمی تواند از چیزی که از او بسیار دور است و صرفا جهت نمایش با خود حمل می کند. لذت ببرد. او، ناراضی از وضعیت خود، نمی خواهد که دخترهایش نیز چنین سرنوشتی داشته باشند. پس هر چه بیشتر بر سر حفظ موقعیتی اصرار می ورزد که خودش از آن رنج برده است. مردان نیز در چنین وضعیتی بیشتر و سرسختانه تر بر برتری خود پای می فشرند. احساس برتری در مردان فرانسوی به حدی ریشه دار است که آن ها برای اثبات برتری خود، ایستاده ادرار می کنند - چیزی که به شدت برای مرد مسلمان ممنوع است.
شایان دلماس که «جامعه جدید» را با شیفتگی ستایش می کند می نویسد، زن دارای حقوق برابر با مرد است ولی به شرط این که تفاوت ها به درستی درک شود. مهمترین این تفاوت ها توانایی زنان برای نظافت کردن است. M.Debre در خدمات اجتماعی به زنان مراقبت از پیرها، بیماران و کودکان را توصیه می کند. واقعیت این است که در ده سال گذشته، وضعیت زنان فرانسه به سختی تغییر کرده است. حقوق زن در زمینه امور زناشویی کمابیش بهبود یافته است. استفاده از وسایل ضدبارداری از طرف دولت مجاز اعلام شده است. اما چنان که گفته شد فقط هفت درصد زنان فرانسوی که دارای قابلیت باروری هستند، از این وسایل استفاده می کنند. سقط جنین مثل قبل، به شدت و بی انعطاف ممنوع است. بار کار خانگی منحصرا بر دوش زنان است. مطالبات زنان برای به رسمیت شناختن زندگی شغلی نیز بی توجه باقی مانده است.
در ایالات متحده آمریکا زن ها نسبت به امر سرکوب آگاهی یافته و علیه آن انقلاب کرده اند. بتی فریدان Betty Friedan در سال ۱۹۶۳کتاب بسیار با ارزش خود به نام «جنون زنانگی» را منتشر کرد. او در این کتاب تحت عنوان «یک مشکل بی اسم» احساس نامطبوع زن خانه دار را تشریح می کند. بتی فریدان نشان می دهد که چگونه عملکرد نظام سرمایه داری زن را تحت نفوذ قرار داده و او را در نقش مصرف کننده محدود می کند. این امر فقط در رابطه با منافع صنعت و تجارت و برای افزایش سود آن ها انجام می گیرد. او همچنین آشکار می کند که در چه ابعادی از آموزش های فروید و روانشناسی تحلیلی طرفداران او، در جهت قانع کردن زنان برای پذیرش ویژگی های زنانه، که صرفا برای خانه داری و تربیت کودکان مناسب است، سواستفاده می شود.
بتی فریدان سه سال بعد در سال ۱۹۶۶ NOW را که یک جنبش لیبرال و اصلاح طلب زنان بود، تاسیس کرد که سازمان های رادیکال تری که توسط زنان جوان تشکیل شده بودند، به سرعت از آن سبقت گرفتند. در سال ۱۹۶۸ Scum Manifesto، بیانیه جمعیت اخته کردن مردان (۷)، انتشار یافت. این بیانیه، نه یک برنامه جامع تر، بلکه یک هجو نیشدار، که در آن مقاومت علیه مردان تا مرز خشونت و ستیز پیش برده میشود، بود.
تاسیس جنبش زنان لیب در پاییز ۱۹۶۸بسیار پر اهمیت بود و زنان بیشماری به آن پیوستند. گروه های دیگری نیز به وجود آمدند. این فمینیسم جدید با بیانیه های برانگیزاننده و از طریق انبوهی ادبیات از جمله: «جنسیت و سلطه» از کته میلت Katte Millet، «دیالکتیک جنسیت» از شالامیت فایرستون Shulamith Firestone، «خواهری پر قدرت است» یک سری پژوهش ها از روبین مرگان و خواجه مونث از Germanie Greer پا به میدان گذاشت. آنچه که این زنان مطالبه می کنند، نه یک برابری خواهی مبتذل، بلکه استعمارزدایی زن است. زیرا زن به مثابه یک مستعمره داخلی فهمیده می شود: به عنوان زن خانه دار، که کار بدون مزد از سوی جامعه به او تحمیل می شود، مورد استثمار قرار می گیرد. در بازار کار قربانی تحقیر و بی اعتنایی می شود و شانس و مزد برابر در اختیارش قرار نمی گیرد. جنبش زنان لیب در USA قویا گسترش یافت و دامنه آن به چند کشور دیگر نیز کشیده شد، بویژه در ایتالیا و فرانسه جایی که سازمان (M.L.F.) Organisation Mouvement de Liberation de la Femme از سال ۱۹۷۰وجود دارد. اما وضعیت چگونه به چنین انفجاری کشیده شد؟ برای آن دو دلیل تعیین کننده وجود دارد: اول این که موقعیت اقتصادی زنان، در جامعه سرمایه داری از دیدگاه مردها خیلی مثبت ارزیابی می شود. این نکته از دیدگاه زنان بسیار متناقض است، زیرا در جامعه ای که تولید اساسا به سوی کالاهای مصرفی سمت پیدا می کنند، کار خانگی مطلقا به عنوان کار مورد توجه قرار نمی گیرد. علاوه بر این که کار خانگی که عمدتا به کمک وسایل انجام می گیرد، هیچ گونه تناسبی با جامعه تکنوکراتیک که کار در آن به میزان وسیعی راسیونالیزه شده است، ندارد. دومین دلیل که مهمتر نیز است، این که زن ها یقین حاصل کرده اند که جنبش های چپ و سوسیالیستی برای مشکلات زنان راه حلی پیدا نکرده اند. تغییر مناسبات تولیدی، برای تحول در روابط انسانی، کافی نیست، با توجه به این که در هیچ یک از کشورهای سوسیالیستی، برابری واقعی میان زن و مرد تامین نشده است. بسیاری از فعالین جنبش زنان لیب و یا M.L.F. در فرانسه در جنبش های چپ و سوسیالیستی فعالیت کرده اند و خودشان این را که حتی در گروه های اصیل انقلابی به زنان پایین ترین مسئولیت ها (که جای هیچ گونه سپاسگذاری ندارد) واگذار می کنند و اتخاذ خط مشی و تصمیم گیری ها همواره برعهده مردها است، تجربه کردهاند.
یک بار وقتی در ونسن Vincennes چند زن پرچم انقلاب را به اهتزاز درآورده بودند، چند ابله با هیاهو به داخل هجوم آوردند و فریاد زدند: «قدرت متعلق به آلت تناسلی مرد است.» زنان آمریکایی نیز تجربه مشابهی داشتند.
در تاکتیک و نوع فعالیت، فمینیست های آمریکایی از هیپی ها، یی پی ها و از همه بیشتر از «ببرهای سیاه» متاثر هستند، فمینیست های فرانسوی اساسا از وقایع ماه مه ۱۹۶۸٫ آن ها در تلاش برای انقلاب به گونه دیگری از آنچه چپ های کلاسیک ارائه دادند، هستند و مدام روش های نوینی برای هدایت فعالیـت هایشان جستجو می کنند.
من ادبیات فمینیستی آمریکایی را مطالعه کرده ام و با اعضای فعال و رادیکال این جنبش مکاتبه داشتهام. با برخی از آن ها ملاقات کردم و چقدر خوشحال شدم، وقتی فهمیدم که فمینیسم جدید آمرکایی مشغول مطالعه «جنس دوم» است. در سال ۱۹۶۹انتشار کتاب جیبی آن به ۷۵۰۰۰۰نسخه رسید. این که زن به وسیله تمدن ساخته می شود و خصوصیات او، به لحاظ بیولوژیک از ابتدا تعیین نشده است، از جانب هیچ یک از پیشروان مدرن جنبش زنان در آمریکا مورد تردید قرار نمی گرفت. اما آن ها از تزهایی که در حوزه پراتیک در این کتاب مطرح کرده ام، فاصله می گرفتند. آن ها این را رد میکردند که به آینده اعتماد کنند و می خواستند، امروز سرنوشت خودشان را در دست بگیرند و در این مورد نقطه نظرات من نیز متحول شده است. من به آن ها حق می دهم.
«جنس دوم» می تواند برای فمینیست های رزمنده مفید باشد، اما کتابی برا ی مبارزه نیست، من معتقد بودم که موقعیت زن، هم زمان با تحولات جامعه تغییر می کند. من نوشتم: «ما به طور کامل احزاب را تسخیر کرده ایم، بسیاری از مشکلات برای ما خیلی مهمتر از آن هایی هستند که بویژه فقط به ما مربوط می شوند. «همچنین من در “قدرت چیزها” La Force des choses در باره وضعیت زنان نوشته ام:» این امر به موقعیت کار در جهان آینده بستگی دارد و نمی تواند جدا تغییر کند مگر در صورت یک تحول بنیادی در روابط تولیدی. بنابراین من از پیوستن و همکاری با فمینیسم اجتناب می کنم.»
کمی بعد در یک گفتگو با Jeanson (8) گفتم که مسلما من در عرصه نطری همچنان دیدگاهی را نمایندگی می کنم که، هستی یک طبیعت زنانه را از بدو تولد انکار می کند. من اکون فمینیسم را این طور می فهمم که بایستی به موازات مبارزه طبقاتی برای مطالبات ویژه زنان مبارزه کرد و بنابراین خودم را یک فمینیست می دانم. ما احزاب را فتح نکردیم، در واقعیت ما از سال ۱۹۵۰هیچ دستاوردی نداشتیم. انقلاب اجتماعی برای حل مشکلات ما کافی نیست. این مشکلات به بیش از نیمی از بشریت مربوط میشود. من امروز این مشکلات را بسیار اساسی می دانم شگفت زده می شوم که چقدر استثمار زن، آسان تلقی می شود. وقتی انسان به دموکراسی های باستان فکر می کند به سختی می تواند درک کند که چقدر جدی یک ایده آل از برابری مطرح می شد ولی موقعیت بردهها به نظرشان طبیعی جلوه می کرد. این تناقض حقیقتا می بایستی توجهشان را جلب می کرد. اکنون هم شاید روزی دنیای آینده با همین شگفتی سئوال کند، که چگونه بورژوازی و یا دموکراسی های مردمی بدون فکر، چنین نابرابری عمیقی میان زن و مرد را می توانستند بر پای نگهدارند. لحظاتی وجود دارند که مبارزه طبقاتی بر مبارزه میان دو جنس تقدیم دارد. امروز اما بر این عقیده ام که هر دوی آن ها بایستی هم زمان پیش برده شوند.
جولیت میچل Juliet Mitchell در کتاب بسیار با ارزش خود «قلمرو زن» Women’s Estate تفاوت های میان فمینیسم رادیکال و سوسیالیسم مطلق را تشریح می کند:
- سوسیالیسم مطلق
- فمینیسم رادیکال
- سرکوب در جوهر سیستم است
- مردها، سرکوبگران هستند.
- سرمایه داری زن ها را سرکوب می کند.
- در همه جوامع تقدم به مردها تعلق گرفته است
این وضعیت از درون مالکیت خصوصی زاده شده است.
- این وضعیت در وهله اول نتیجه یک جنگ روانی بوده است که مردها در آن پیروز شده اند.
- ما باید مناسبات خودمان را با سوسیالیسم روشن و تصحیح کنیم
_ سوسیالیسم هیچ چیز برای زنان به ارمغان نیاورده است.
من تا چند سال پیش دقیقا تزهای سوسیالیسم مطلق را قبول داشتم. امروز من هم مثل جولیت میچل معتقدم که هیچ کدام از این دو سری اظهارات کافی نست، بایستی یکی را از طریق دیگری کامل کرد. آری، سیستم مردها را نیز مانند زن ها نابود می کند. این امر ضرورت سیستم است، اما مردها این سیستم را پذیرفته و آن را جذب کرده اند. زیرا آن ها منافع و ادعاهای خود را حتی اگر سیستم تغییر کند، حفظ می کنند. دقیقا همان طور که قیام جوانان در ۱۹۶۸نمی توانست به انقلاب منجر شود، قیام زنان نیز نمی تواند به یک دگرگونی در مناسبات تولیدی منتهی شود. از طرف دیگر قابل اثبات است که سوسیالیسم – تا جایی که امروز واقعیت یافته است - رهایی زنان را تامین نکرده است. آیا این امر با اصل برابری که سوسیالیسم آن را نمایندگی می کند انطباق دارد؟ تا وقتی که وضعیتی که زن ها در آن به سر می برند یک واقعیت است، سوسیالیسم واقعی یک اتوپی بیشتر نیست.
نکات بسیاری وجود دارد که فمینیست ها درباره آن ها عقاید مختلفی دارند. وقتی که بحث درباره آینده و خانواده می شود، تردیدهایی وجود دارد. برخی مثل شالامیت فایرستون معتقد هستند که الغای خانواده به منظور رهایی زنان و همچنین رهایی کودکان ضروری است. شکست موسساتی که جایگزین والدین هستند، چیزی را اثبات نمی کند. آن ها اقامتگاه هایی موقتی، در حاشیه یک جامعه که بایستی عمیقا تغییر ساختار بدهد، بیشتر نیست. من انتقاد شالامیت فایرستون را به خانواده قابل دفاع مییابم و به آن بردگی که زن از طریق کودکان در آن گرفتار می آید، اعتراض دارم. سواستفاده از اتوریته ای را نیز که کودکان تحت آن قرار دارند، رد می کنم. والدین، بچه ها را در بازی های «سادومازوخیستی» خودشان شرکت می دهند، و تخیلات، عصبیت ها و مشکلات روانی اشان را روی آن ها پیاده می کنند. این یک وضعیت به شدت ناسالم است. وظایف والدین باید به طور عادلانه و مناسب میان پدر و مادر تقسیم شود. در عین حال لازم است که بچه ها نیز کمتر زیر فشار آن ها باشند. اتوریته والدین بایستی محدود و در شکل یک کنترل جدی باشد. آیا وضعیت موجود خانواده اساسا مفید هم است؟ کمون هایی وجود دارد که همه کودکان تحت هدایت همه بزرگسالان قرار دارند و نتایج خوبی هم از آن ها به دست آمده است. اما هنوز این مجموعه ها خیلی کم هستند تا بتوان آن ها را به عنوان راه حل مطرح کرد. من هم مثل بسیاری از فمینیست ها موافق لغو خانواده هستم، اما دقیقا نمی دانم چه جایگزنی برای آن پیدا خواهد شد.
نکته دیگری که باید مورد بخث قرار گیرد، رابطه زن و مرد است. همه فمینیست ها هم عقیده هستند که بایستی تعریف نوینی از عشق و رابطه جنسی انجام گیرد. برخی نقش مرد در زندگی زن و به ویژه در زندگی جنسی او را کاملا انکار می کنند. در حالی که بخش دیگر خواهان دادن جایی در هستی و رختخوابشان به مردها هستند. من موافق دسته دوم هستم. من مخالف سرسخت و مطلق محبوس کردن زنان در یک «گتوی زنانه» هستم.
با تکیه به نتایج آزمایشگاهی ویلیام. جی. ماسترز و ویرجینیا. ا. یوهانسن، برخی از فمینیست ها اظهار می دارند که ارگاسم از طریق مجرای تناسلی یک اسطوره بییش نیست و ارگاسم واقعی برای کسب لذت جنسی از طریق کلیتوریس صورت می گیرد و برخلاف نظر فروید زن مطلقا به مرد وابسته نیست. بی شک نظریات فروید نسبت به زن برخاسته از تفکر مردسالارانه او درباره رابطه دو جنس بوده است. طبق این نظر تلاش می شود، استقلال جنسی زن انکار شده و وابستگی جنسی به مرد به او تحمیل شود. فروید در این زمینه تا آنجا پیش می رود که اظهار می کند که خود ارضایی از طریق کلیتوریس یک فعالیت مردانه است و مهمترین پیش شرط برای تکامل در جهت زنانگی، حذف موقعیت کلیتورسی در مسئله جنس است. از آنجایی که کلیتوریس یک اندام ویژه زنانه است، بیهودگی اظهارات فروید بشدت آشکار است. فرض را بر این گذاشتن که یک زن در مناسبات عاشقانه با هم جنس و یا خودارضایی که لذت را از طریق کلیتوریس جستجو می کند، کمتر از زنان دیگر طبیعی است، فقط یک پیش داوری است. هم چنین این تصور که کلیتوریس در نزدیکترین پیوند با مجرای تناسلی قرار دارد و دقیقا همین پیوند ارگاسم مجرای تناسلی را امکان پذیر می کند. مسلما به طور تجربی می توان گفت که رابطه جنسی میان زن و مرد از طریق مجرای تناسلی نوعی لذت ویژه و انکارناپذیر را منتقل می کند و برای بسیار از زنان نیز نتیجه بخش ترین و ارضاکننده ترین روش هاست. نتایچ آزمایشگاهی که در آن ها حساسیت فضای درونی مجرای تناسلی به طور جداگانه از مجموعه واکنش ها مورد بررسی قرار گرفته است هیچ چیز را اثبات نکرده اند. رابطه جنسی، رابطه ای میان دو سیستم جنسی و یا میان دو اندام نیست، بلکه یک رابطه میان دو شخص و اساس وجودی ارگاسم یک پدیده روانی-جسمی است.
من هم چنین این نظر را قبول نمی کنم که هر رابطه جنسی، نوعی تجاوز است. من حتی فکر می کنم که در «جنس دوم» درجایی نوشته ام «اولین عمل جنسی همواره عملی برخاسته از خشونت است»، خیلی تند رفته ام. من در آنجا قبل از هر چیز به شب عروسی در مناسبات سنتی فکر کرده بودم. یعنی وضعیتی که در آن یک زن جوان و دست نخورده و کمابیش بی تجربه، بکارتش برداشته می شود. واقعا در بیشتر اقشار جامعه پیش می آید که مردی زنی را تصاحب کند، بدون این که رضایت او در نطر گرفته شود. در این رابطه، مرد از قدرت بدنی خود سود می جوید. این یک تجاوز است، وقتی که هم خوابگی به زنی، بدون رضایت او تحمیل شود. اما این امر می تواند نوعی مبادله هم باشد که هر دو طرف با آن توافق دارند. در این مورد اطلاق تجاوز به آن تکرار همه اسطوره های مردانه است که در آن ها آلت مردانه را به عنوان نگهدارنده نسل، شمشیر، و اسلحه تعریف می شود.
نفرت از مردها در نزد بسیاری از زن ها به قدری پیشرفته است که همه ارزش های معتبر مردها را به عنوان مدل مردانه به دور انداخته و مورد انکار قرار می دهند. من نمی توانم با آن ها موافقت کنم، زیرا که اعتقاد ندارم که خصائل، ارزش ها و روش های ویژه زنانه وجود دارد. اعتقاد به این امر، بدین معناست که وجود یک طبیعت زنانه را به رسمیت بشناسم. به عبارت دیگر به اسطوره ای یقین آوریم که توسط مردها و به منظور ابقای سرکوب زن ها ابداع شده است. مشکل زنان این نیست که به عنوان زن مورد تایید قرار بگیرند، بلکه به عنوان موجود کامل انسانی به رسمیت شناخته شوند. رد کردن همه مدل های مردانه غیرمنطقی است. واقعیت این است که فرهنگ، علوم طبیعی، هنر و تکنیک که یک کلیت را نمایندگی می کنند به وسیله مردها ساخته شده است. مثل طبقه کارگر که به روش خودش میراث گذشته را برای خودش قابل استفاده می کند، زن ها نیز بایستی ابزار ساخته شده توسط مردها را با تمام قوا به دست آورند و آن ها را در خدمت علائق خود قرار دهند. این درست است که تمدنی که مردان با ادعای عمومیت داشتن به وجود آورده اند، برتری طلبی مردانه آن ها را منعکس می کند. حتی کلمات نیز متاثر از این مسئله هستند. در تمامی موارد که چیزی را می پذیریم، بایستی با هشیاری میان آنچه که واقعا عمومیت دارد و آنچه که مهر پر رنگ تلقی مردانه را دارد، تفکیک کنیم. لغات «سیاه» و «سفید» برای ما هم معنای مشابهی مثل آن ها دارد اما لغات «مردی – مردانگی» نه. من معتقدم که انسان می تواند ریاضی و شیمی را که برایشان زحمتی نکشیده است، یاد بگیرد. بیولوژی را با کمی تردید، ولی به هر حال رای روانشناسی و روانشناسی تحلیلی بسیار ضروری است. من لازم می دانم که ما دانش را از زاویه نقطه نظرات خود مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم و نه این که آن را رد کنیم.
من با بسیاری از فمینیست ها شخصا و یا از طریق نوشته هایشان آشنا شده ام، که تلقی مشابهی دارند. به همین دلیل، توانستم چنان که گزارش کردم، در برخی آکسیون های آن ها شرکت کرده و به جنبش آن ها بپیوندم و مصمم هستم، این راه را ادامه دهم.
منبع متن اصلی:
Simon de Beauvoir, Ich bezeichne mich selbst als Feministin; aus: Dies Alles in allem. Reinbede 1974 S.450 – ۴۶۵/۱۹۷۴ bei Rowohlt Verlag GmbH, Reinbeck bei Hambur
منبع اینترنتی:کتابدوست