شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

شعر و شهوت

شهوت


مردان

خاطره‏ی قهوه‏ی بد طعمی که یک شب

با فریب زنی نقاش نوشیده باشند را

از یاد نمی‏برند.

وقتی دل به سایه‏ی دلتنگی بسته‏اند

که جورابش را بالا می‏کشد

و دلبری می‏کند.

روی میز مردی غریبه

قاشق در فنجان

دو دست سفید

و کلاه بزرگی که لای چین‏هایش

عطر یاس بنفش مانده بود

همه نشانه‏هایی شهوت‏آلود بودند.


از ژان فولان ترجمه نفیسه نواب پور




خاتون من


در قصر خویش آرمیده،

جایی که ماه، چون بستری از صدف می‏گسترد...

دهانش ممنوع است و تن‏اش تقدیس شده،

جز من، هیچ هستی دیگری شهامت نداشته در آغوشش بگیرد.

 

سیاهکان طناز به خدمتش زانو می‏زنند...

فرومایگان، با نگاه‏های تهدیدآمیزشان

چون آذرخشی سرخ می‏گذرند...

با خنده‏های سفید و حرکات شیرین...

 

خواجگکانی ناپسند‏اند

و زنی که دوستش می‏دارم، چشمانی همسان ندارد،

چشمانی دارد ژرف، به سان دریا، صحرا، آفتاب،

که عشق را در مغز استخوان‏ها به لرزه می‏افکند.

 

خشم چشم‏هایش گریه‏ی نفرت‏بار درد است...

دستاویزشان می‏شوم، بس که زیباست،

چنان دورم از آنها، همیشه، چنین نزدیک‏اند به من...

از گزش برگ گلی مجروح می‏شوند این چشم‏ها.

 

وارد قصر می‏شوم، فریبا به آب می‏غلتد،

سایه آرام، سکوت بی‏پایان،

بر فرشی به لطافت رستنی‏های بی‏همتا،

به نرمی می‏لغزد پاهای نگارم.

 

خاتون من با چشم‏های سیاهش، چون گذشته‏ها مرا انتظار می‏کشد.

یاسمین‏های پیچان، حسادت‏ها را می‏پوشانند...

حظ می‏کنم، انتخاب زیورهایش را می‏ستایم،

جانم بر انگشتری انگشتانش می‏پیچید.

 

نوازش‏هایمان، اشتیاق‏هایی بیدادگرند

بیم‏ها و خنده‏های یاس...

ملاحت فرومی‏بارد، مثل شب،

بوسه‏هایی خواهرانه، بعد از الحاق.

 

خنده‏کنان، چین دامنش را باز می‏کند...

تن بالغ‏اش را در نور می‏طلبم

در خوابگاهی ممتاز، زیر سایه‏های امن سروها،

نزد خود می‏خوانم‏اش.


از رنه وی‌وین ترجمه نفیسه نواب پور




عشق‌بازی


عشق‌بازی با تو

به نوشیدن آب دریا می‌ماند.

هر چه بیشتر می‌نوشم

تشنه‌تر می‌شوم.

تا هیچ‌چیز نتواند عطش‌ام را فرونشاند

مگر اینکه همه‌ی دریا را بنوشم.


از کنت رکسروث ترجمه محسن عمادی




ضربان‌های‌هوس


اضطرابی        

شیرین

قوی        

چنان طوفانی

خالی        

و بی‌تصمیم

انعکاس واضح     

تنفس وحشی

مرکز        

یک خراش

سپیده‌دم

آبشارها      

سه پنجره    

یک انعکاس

دو عاشق     

یک سایه‌ی آرام

خشونت هوس.


از ناتالی هندل ترجمه محسن عمادی




دهان تو


در کار خدایی‌ام بودم من، بالای سنگ

سرشار از غرور.

از دوردست، بامدادان، چند گلبرگ روشن به من رسیدند

چند بوسه در شب.

بالای سنگ،

چنان دیوانه زنی سرسخت،  به کارم چسبیده بودم.

آن‌گاه صدایت،

زنگی مقدس یا نتی آسمانی با لرزه‌های انسانی

کمند طلایی‌اش را انداخت از کناره‌های دهانت

-آشیانه‌ی شگفت سرگیجه

دو گلبرگ سرخ بسته به مغاک-

کار،  رنج شکوه،‌ دردناک و ابلهانه

-کالبدی که روح من خود را در آن می‌بافت-

و تو به سر گستاخ سنگ رسیدی

من فروافتادم

بی پایان

در مغاک خونین


از دلمیرا آگوستینی ترجمه محسن عمادی




شب عشق


شب عشق

بدیع چون کنسرتی از ونیز کهن

در نواختن سازهای شگفت،

سالم

چون کفل فرشته‌‌ی کوچکی،

فرزانه

چون تپه‌ی مورچگان.

شعله‌ور

چون هوایی که در ترومپت می‌وزد.

معمولی چون سلطنت زوج زنگی شاهواری

نشسته در دو اورنگ زراندود

شب عاشقانه‌ای با تو

نبردی باروک

و دو فاتح.


از آنا سوییر ترجمه محسن عمادی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد