نویسنده: محمود دولت آبادی
چاپ اول(جیبی): 1387
انتشارات فرهنگ معاصر
ازدواج گل محمد با مارال خشم و کینه دلاور نامزد سابق مارال را بر می انگیزد، خانواده کلمیشی در فقر و رنج به سر می برند و شاهد مرگ و میر دام هایشان هستند. دو مامور دولت سر چادرهای خانواده برای جمع آوری مالیات سر می رسند که توسط گل محمد و خان عمو کشته می شوند که چندی بعد توسط علی اکبر حاج پسند پسر خاله گل محمد ماجرا فاش می شود و گل محمد راهی زندان می شود اما بزودی با کمک ستار پینه دوز موفق به فرار از زندان می شود و برای انتقام از علی اکبر راهی می شود ...
***
«اما آدمیزاد گاهی به یک نظر هواخواه کسی می شود، گاهی هم صد سال اگر با کسی دمخور باشد دلش بار نمی دهد که با او دست به یک کاسه ببرد.»
«این بود اگر، گام بر خاکی داشت که نمی شناخت. چاله ای، تله ای، تنگابی! زندگانی کی خبر می کند؟ شاید همین دم که می روی، که تنها تویی و بیابان و آسمان،چشمهایی-بی آنکه خود بدانی-می پایندت!دامی، شاید بر سر راهت گسترده است. چیزی، شاید بیم، در تو کمین کرده باشد؟! بیمی، تا نابگاه خیز بگیرد و در پی خود،سایه تردید بر روح تو بگستراند. دودلی، شاید! تاریکی پندار. نمی دانی، همین است که می هراسی. هراسی پیچیده تر. گنگی چیزها، از درون و برون می آزاردت.»
دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 11:19
سلام. ممنون از وبلاگ خوبتون. بنظر من جملات بهتر و بیشتر و تاثیرگذار تری از کلیدر می تونستید انتخاب کنید. ولی در هر صورت خوبه. موفق باشید
سلام
جملات خیلی زیادی داره ک اینجا نمیگنجه :)
وب شما عالیهههه
منم دارم کلیدرو میخونم خیلی هم دوسش دارم الان جلد ۹ هستم ..
مرسی
جلد نهم یه جورایی نفسگیر بود؛ یه ماجرای کوچیک داخل یه ماجرای بزرگتر...
آبا تصویر قربان بلوچ رادیده ای چه شکلی ازاو درذهن خوددارید با عکس واقعی قربان بلوچ بروزم.
متشکرم، با دیدن تصاویر حس شوق و تعلیغ در من ایجاد شد چون این شخصیت رو دوست دارم