نویسنده (نمایشنامه): بهرام بیضایی
چاپ هشتم: 1387
تعداد صفحات: 72
قسمت های انتخابی از کتاب:
«این رای ماست ای مرد، ای آسیابان؛ که پنجههایت تا آرنج خونین است! تو کشته خواهی شد، بیدرنگ! اما نه به این آسانی؛ تو به دار آویخته میشوی ـ هفت بندت جدا، استخوانت کوبیده، و کالبدت در آتش! همسرت به تنور افکنده میشود؛ و دخترت را پوست از کاه پر خواهد شد. چوب نبشتهای این جنایت دهشتناک را بر دروازهها خواهند آویخت، و نام آسیابان تا دنیاست پلید خواهد ماند.»
«تاریده باد تیرگی تیرهگون تاریکی از تاریخانهی تن. از تیرگی آزاد شود نور، بیدود باشد آتش، بیخاموشی باشد روشنی. تاریده باد تیرگی تیرهگون تاریکی از تاریخانهی تن...»
«سرباز: ترا مژده باد ای بزرگترین سرداران، چراغ بخت تو روشن، که شکارگرانت شکاری نیکو گرفته اند. جانبازان تو از تازیان یکی نیمه جان را گرفته اند، خون آلود.
سرکرده: (پیش می رود) یکی از تازیان؟
سرباز: ببینید؛ شمشیرشان کج است؛ به سان ابروی ماه. و ردایشان از پشم سیاه شتر. و این هم شپش!
سرکرده: زبانش را باز کن؛ چه می داند؟
سردار: آنچه باید فهمید اینست که چه پنهان می کند!
سرکرده: چگونه مردی؟ سپاهی، تبیره زن، ستوربان؟
سرباز: مردی است گمشده!
سرکرده: هر گمشده ای برای خود مردی است؛ و او چگونه است؟
سرباز: سرسخت، اما گرسنه؛ و نیز بسیار دل آشفته.
موبد: آشفته تر از خواب پادشاه؟
سردار: نان کشکینش بده و سپس به تازیانه ببند تا سخن گوید. بپرسش شماره ی تازیان چند است؛ کدام سویند؛ چه در سر دارند؛ سواره اند یا پیاده؛ دور می شوند یا نزدیک؛ در کار گذشتن اند یا ماندن؟ او چرا مانده است؟ پیک است یا خبرچین یا پیشاهنگ؟ بپرسش ویرانه چرا می سازند؟ آتش چرا می زنند؛ سیاه چرا می پوشند؛ و این خدایی که می گویند چرا چنین خشمگین است؟»
«سردار: آری، این مژدهی بزرگی بود اگر پادشاه هنوز زنده بود ـ (به زن) آیا پیوند اندیشههای شما میوهای داشت؟
زن: ما فقط آبیاریاش کردیم.
سردار: میوهی رسیده ـ هاه ـ بایدش چید. زودتر باش!
زن: گفتنش سخت است! ای موبد من باید سوگندی بشکنم؛ آیا رواست؟
موبد: راه یکی؛ آن راه راستی، و دیگر همه بیراهه.»