شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

ژوزه ساراماگو

برای روح‌های شکننده و کم انعطاف که تمایل به دلتنگی دارند، زندگی کردن نوعی تنبیه بسیار سخت است‌.

کوری

نویسنده: ژوزه ساراماگو

مترجم: مینو مشیری

چاپ پانزدهم: 1388

تعداد صفحات: 366

انتشارات علم

کوری ژوزه ساراماگو

داستان کتاب کوری در مورد مردمی است که به یکباره و اتفاقی دچار یک کوری عجیب و ناشناخته می شوند و در واقع نویسنده آن به خواننده می خواهد کوری عقل و معنویت را بفهماند و نه آن کوری چشم را...

 خوب بود و خیلی خوشم اومد. ای کاش اول کتاب رو خونده بودم تا اینکه فیلمش رو دیده باشم چون آخر کتاب خیلی دوست داشتنی و مهم بود که فیلمش آخر داستان رو لو میده. با این حال با خوندن کتاب بود که کاملا موضوع رو درک کردم و همون جمله پایانی و زیبای زن دکتر هم کافی بود و به قولی تمام کتاب یک طرف و اون جمله پایانی هم طرف دیگر! سبک آقای ساراماگو رئالیسم جادویی هست و در این کتاب از یک نثر پیچیده و منحصربه فرد استفاده کرده، پاراگراف ها طولانی هستند و گفتگوی گویندگان، مستقیما بیان نمی شود.ساراماگو در کتاب کوری شخصیت های محدود اما تاثیرگذاری رو در این دنیای پیچیده خودش خلق کرده و با این داستان خاصی که آورده موضوع اخلاق و روابط انسان ها رو به نحو زیبا و هنرمندانه ای  مجسم کرده و پیام های مهمی رو گوشزد می کند، این کتاب در سال 1995 نوشته و چاپ شده و ساراماگو در سال 1998 موفق به دریافت جایزه اسکار میشه و رمان کوری هم که بهترین اثرش شناخته شده در گرفتن این جایزه بزرگ ادبی، بی تاثیر نبوده.

ترجمه با اینکه ترجمه ای از روی ترجمه به انگلیسی بود ولی روان و خوشخوان بود. ترجمه های دیگری از اسدالله امرایی و مهدی غبرایی هم موجوده. طرح جلد کتاب یه سادگی و زیبایی خاص داره که اگر اون کادر قرمز رنگ رو نداشته خیلی بهتر هم میشه... .

قسمت های انتخابی از کتاب:

«مرد کور با لکنت نشانی اش را داد، انگار کوری حافظه اش را ضعیف کرده بود، بعد گفت نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم، و دیگری جواب داد خواهش می کنم حرفش را هم نزن، امروز نوبت توست، فردا نوبت من، آدم از فردا چه خبر دارد.»

«در مواجهه با ناملایمات است که دوستان خود را می شناسید، خواه بلایی نازل شده باشد و خواه قابل پیش بینی باشد.»

«فروشنده داروخانه پرسید تکلیف آنهایی که چیزی ندارند بدهند چه می شود، آنها دیگر باید به هر چه سایرین بهشان می دهند اکتفا کنند، به قول معروف، از هر کس به اندازه توانایی اش، به هر کس به اندازه نیازش.»

«دختری که عینک دودی داشت به یاری حافظه به آپارتمانش آمد، همانطور که پیرزن طبقه پایین به یاری حافظه نه سکندری رفت و نه از خود تزلزلی نشان داد، رختخواب پدر و مادر دختر جمع نشده بود، لابد صبح زود دنبالشان آمده بودند، نشست و گریه سر داد، زن دکتر کنار او نشست و گفت گریه نکن، چه چیز دیگر می توانست بگوید، وقتی دنیا بی معنی است اشک چه معنایی می تواند داشته باشد، روی کمد اتاق دختر گلهای خشکیده در گلدان شیشه ای قرار داشت، آب گلدان تبخیر شده بود، دست های کور دختر آنجا را تجسس می کرد، انگشت هایش به گلبرگهای خشکیده خورد، زندگی وقتی به حال خود رها شود، چقدر بی دوام است.»

«چرا ما کور شدیم، نمی دانم، شاید روزی بفهمیم، می خواهی عقیده مرا بدانی، بله، بگو، فکر نمی کنم ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که می توانند ببینند اما اما نمی بینند.»