شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده: لئو تولستوی

مترجم: سروش حبیبی

چاپ دوم: ۱۳۹۰

تعداد صفحات: ۱۰۴

انتشارات چشمه

مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی

فصل اول داستان، ماجرایش در دادگاهی در یکی از شهرهای روسیه می گذرد که همکاران ایوان ایلیچ وقت خود رادر زمان تنفس یکی از دعاوی حقوقی می گذرانند که پیوتر ایوانویچ خبر مرگ همکارشان ایوان ایلیچ را در یک خبرنامه به سایرین می رساند. یازده فصل بعدی منحصر به داستان زندگی ایوان ایلیچ از دوران کودکی تا لحظه مرگش است و البته سر و کله زدن به بیماری لادرمانش …

زیبایی این کتاب لئو تولستوی در به تصویر کشیدن روحیات و احساسات بیماران لادرمان و به شدت مریض هست و توان فوق العاده ای برای مجسم کردن دوران بیماری شدید شخصیت محوری داستان، ایوان ایلیچ به خرج داده. جالب اینجاست که تولستوی در زمان زندگی واقعی خودش دچار چنین روحیاتی شده و این داستان رو به قولی هشت سال پس از این بیماری روحی نوشته. این رمان کوتاه سرشار از نکاتی روحی و احساسی بود که البته خیلی هاشون غیرمستقیم و پنهانی گفته می شد و نویسنده تا جایی که امکان داشته این پندها رو آشکار و پنهان در دل داستان جا داده و البته موضوع مذهب در این بین خیلی زیرکانه به کار رفته بود. این اثر تاکنون توسط مترجم های متعددی به چاپ رسیده که غیر از کتاب حاضر که مستقیما از زبان روسی به فارسی توسط آقای سروش حبیبی برگردانده شده، ترجمه های لاله بهنام، کاظم انصاری، احمد گلشیری و صالح حسینی نیز در سالیان مختلف به چاپ رسیده.

تحلیل و نقدهایی از داستان رو در وب سایت های دیگر خواندم که از جمله کامل ترینشان را در این لینک ( + ) می توان خواند.

قسمت های انتخابی از کتاب:

«در عمارت بزرگ دادگستری، هنگام رسیدگی به دعوای خانواده ی ملوینسکی دادستان و اعضای دادگاه طی زمان تعطل جلسه برای تنفس در اتاق ایوان یگورویچ شبک گرد آمده بودند و بحث به پرونده ی پرسر و صدای کراسوسکی کشیده بود. فیودور واسیلی یویچ با حرارت بسیاری می کوشید ثابت کند که دادگاه صلاحیت رسیدگی به این پرونده را ندارد و ایوان یگورویچ سر حرف خود پافشاری می کرد که دارد. اما پیوتر ایوانویچ که از ابتدا به بحث وارد نشده بود توجهی به آنچه می گفتند نداشت و سر خود را به خبرنامه ا که تازه آورده بودند گرم کرده بود. گفت: آقایان ایوان ایلیچ هم مرد

«ایوان ایلیچ به زودی، نزدیک به یک سال بعد از ازدواج دریافت که زندگی زناشویی، گرچه با آرامشی نسبی همراه است در حقیقت مسئله ی بغرنج و توان فرسایی است، به طوری که انسان برای اینکه تکلیف خود را ادا کند یعنی بتواند زندگی آبرومندانه و در برابر جامعه عزت بخشی داشته باشد باید در قبال آن، چنان که در قبال کار اداری به رفتار سنجیده و خاصی برای خود بپردازد.»

«حالا اگر زندگی من، زندگی آگاهانه ام، همه گمراهی بوده باشد چه؟»

«مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو می لغزم و گمان می کردم که به سوی قله صعود می کنم. و به راستی همین طور بود. در انتظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا می رفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم می گذشت و از من دور می شد… تا امروز که مرگ بر درم می کوبد.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد