شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

کتاب اشتیاق

لئونارد کوهن (1934 - 2016)

ترجمه احسان مهتدی

گزیده اشعاری از کتاب‌های «کتاب اشتیاق»، «جاادویه ای زمین»، «گل هایی برای هیتلر»، «قوای بردگان» و «شعرهایی پراکنده؛ گزیده ای از سایر آثار». کوهن شاعر ترنه سرا، خواننده و گاهی آهنگساز و نوازنده؛ اشعاری روان و ساده دارد عاشقانه و بعضا در دوره هایی که از افسردگی رنج میبرد ترانه‌هایی با رنگ و بوی غم می‌سرود. کوهن کانادایی در سال 2008 به تالار مشاهیر راک اند رول راه پیدا کرد.

حال

چه حس خوبی دارد

که باور داشته باشی به خدا

باید یک‌بار امتحانش کنی

بیا همین حالا امتحان کن

و ببیناین طور هست

یا نه

خدا می‌خواهد که تو

باور داشته باشی به او.

در بندر آبی چشمانت

شاعر: نزار قبانی

مترجم: احمد پوری

چاپ ششم: 1388

تعداد صفحات: 101

نشر چشمه، 2000 تومان

در بندر آبی چشمانت نزار قبانیشعر نزار قبانی شعر انسانی است و درست به این سبب در مفهوم وسیع تر متعهد است. او از بی عدالتی ها و رنج و تحقیر انسان ها درد می کشد. با آن ستیز می کند. اشعار عاشقانه او در اوج خود متعهد است و شعرهای سیاسی اش در نهایت عاشقانه است، زیرا شور و اشتیاق او برای بهروزی انسان و خشم و نفرت او از پدید آورندگان تیره روزی، مایه اصلی این اشعار است. از پیشگفتار مترجم
کتاب حاضر گزینه شعر های عاشقانه نزار قبانی شاعر معاصر عرب هست که اشعار عاشقانه زیبایی رو سروده. درون شعرها به قلب پر از احساس و عشق نزار به زن میشه پی برد که حتی این کلمه در اکثر اشعار این مجموعه شعر به وفور دیده میشه و البته استفاده ماهرانه و ابزاری از شعر بعنوان حمایت کننده زنان جامعه عرب کاملا هوایداست.

در زبان  فارسی شعر نزار قبانی توسط مترجم های مختلفی از جمله مهدی سرحدی، موسی بیدج، یغما گلروبی،رضا طاهری، موسی اسوار و احمد پوری ترجمه شدن و این اشعار در ایران طرفداران زیادی رو به خودش جذب کرده. شخصا شعر دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس رو بیشتر پسندیدم.


شعر دریایی


در بندر آبی چشمانت

باران رنگ های آهنگین می وزد

خورشید و بادبان های خیره کننده

سفر خود را در بی نهایت تصویر میکنند


در بندر آبی چشمانت

پنجره ایست

گشوده به دریا

پرندگانی در دور دست

به جستوی سرزمینهای به دنیا نیامده


در بندر آبی چشمانت

برف در تابستان میآید

کشتیهایی با بار فیروزه

که دریا را در خود غرقه میسازند

بی آنکه خود غرق شوند


در بندر آبی چشمانت

بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی

عطر دریا را به درون می کشم

و خسته باز می گردم چون پرنده ای.


در بندر آبی چشمانت

سنگ ها آواز شبانه می خوانند.

در کتاب بسته ی چشمانت

چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟


ای کاش، ای کاش دریانوردی بودم

ای کاش قایقی داشتم

تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت



طبیعت مرد

مرد برای عاشق شدن
به یک دقیقه نیاز دارد
و برای فراموش کردن
                     به چندین قرن.


فرضیه ای نو درباره پیدایش جهان

در آغاز... فاطمه بود
سپس عناصر شکل گرفتند
     آتش و زمین
     هوا و آب
و آن گاه نام ها و زبان ها پدید آمدند
     آسمان و بهار
     سپیده و شامگاه
پس از چشمان فاطمه
دنیا پی برد به
     را رز سیاه
و آن گاه... پس از قرن ها
زنان دیگر آفریده شدند.


آغاز تاریخ

من رازی ندارم... قلب من کتابی است گشوده
خواندن آن برای تو دشوار نیست.
محبوبم، زندگی من
از روزی آغاز می شود که دل به تو سپردم.

نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی

نویسنده: ریچارد براتیگان

مترجم: مهدی نوید

چاپ دوم: 1389

تعداد صفحات: 80

انتشارات چشمه

نامه ای عاشقانه از تیمارستان روانی ریچارد براتیگان

از اولین آثار ریچارد براتیگان به شمار میاد، که شامل 11 داستان کوتاه هست. از خوندنش خیلی راضی و خوشحالم و یه حس عاشقانه و بکر در من ایجاد کرد. داستان ها بسیار روان و شورانگیز هستند و میشه حدس زد که در دوران جوانی براتیگان نوشته شده و داستان های عاشقانه اش این حس رو در خواننده ایجاد میکنه و اون نثر و مضمونش تفاوتی آشکار با کارهای بعدی براتیگان داره و اگر صید قزل آلا در آمریکا براتون ملال آور شد پیشنهاد می کنم این مجموعه داستان کوتاه رو بخونید.! چند تا از داستان هاش که واقعا زیبا هستن و انگار یه راز عاشقانه و غم انگیز رو مدام میخواد در خواننده ایجاد کنه و این حس عاشقانه تو همون چند تا شباهت بسیار زیادی با هم دارن. تو بعضی از داستان هاش هر جمله رو یک فصل جداگانه در نظر می گیره و چند تای دیگه هم داستان های متفاوت در قالب یک داستان کوتاه... از داستان های «دوست داری سوار یه جفت ماهی قرمز بشیم و تا آلاسکا شنا کنیم؟» و «در جستجوی تخم سنجاب» و «نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» بیشتر از بقیه شون خوشم اومد.

نثر این کتاب بر خلاف دیگر آثار براتیگان خیلی روان و شاعرانه تر هست و خود من از ترجمه اش بسیار لذت بردم. طبق سایت نشر چشمه این کتاب تا بحال دو بار چاپ شده و استقبال زیادی ازش شده.

قسمت های انتخابی از کتاب:

«غذا خوردن گریس را دوست داشتم.

غذا خوردن را دوست داشتم چون شاعرانه غذا می خورد.

منظورم این است که...

خب...

تا به حال ندیده بودم کسی شاعرانه غذا بخورد.»


«چرا اصلا با استلا آشنا شدم؟ چرا عاشقش شدم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا عاشق کسی شدم که شانس رسیدن به او یک در میلیون است؟ مگر چه گناهی کرده ام که مستحق چنین عذابی ام؟ جین، برایم دعا کن. دعا کن که خدا بر من رحمت آورد. لطفا برایم دعا کن.»


«گفتم: دوست ندارم قصه بگم. می خوام کتابم رو بخونم.

چرا، می خوای برام قصه بگی.

گفتم: چرا من؟

چون نگاه کردم و دیدم تو دهنت از همه بزرگ تره.

پرسیدم: اگه برات قصه نگم اون وقت چی کار می کنی؟

با شیرین زبانی گفت: خب، هیچی. فقط تا اونجا که بتونم جیغ می کشم، بعد وقتی همه اومدن این جا به شون می گم که تو پدرمی. بهم گفته ن وقتی جیغ می کشم مثل این می مونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو بزنم: مثلا یه پیرزن معصوم رو. تا حالا شده تو کشتی از پا آویزونت کنن؛ آقا؟»

صید قزل آلا در آمریکا

نویسنده: ریچارد براتیگان

مترجم: پیام یزدانجو

چاپ پنجم: 1389

تعداد صفحات: 195

انتشارات چشمه

صید قزل آلا در آمریکا ریچارد براتیگان

سبک براتیگان یک سبک پیچیده و با نثری متفاوت هست و اکثر آثار وی را با اینکه در زمره رمان و داستان کوتاه جای می گیرند، اما کمتر شباهتی به رمان یا داستان کوتاه دارند. کتاب صید قزل آلا در آمریکا که بهترین و شناخته شده ترین اثر براتیگان به شمار می رود و در سال 1967 به چاپ رسید از بهترین های ادبیات پسامدرن هست. سراسر این کتاب حاصل تخیلات و ذهنیات زیبای آقای براتیگان هست که یک نثر شاعرانه دارد و در حین خوندنش متوجه میشی که این ذهنیات از یک انسان معمولی نیست، شناخت و معرفی زندگی و رویای آمریکایی با اشاره محکم به نحوه و جزئیات صید ماهی قزل آلا در ذهن خواننده مجسم میشه. از جمله زیبایی های این کتاب توصیفات و تشبیهاتی هست که به وفور در بخش های رمان دیده میشه، و از بهترین این تشبیهات به تشبیه و اشاره های زیاد به تبهکاران و مجرمان آمریکایی به ماهی قزل آلا میشه اشاره کرد. و یا تشبیه مه به اتاق های گاز که وسیله مجازات تبهکاران آمریکایی در قرن بیستم بود. همچنین وصف طبیعت آمریکا و نهرهای صید قزل آلا که به زیبایی به تصویر کشیده شده اند، سفر به نهر ها و آبشارها و مناظر دوردست همراه دوستان و معشوقه و اشاره به صید قزل آلا و لذتی که در این فعالیت وجود داره خاطره انگیزند. از دیگر ویژگی های این کتاب اشاره به شخصیت های سیاسی ادبی، خوانندگان، بازیگران و تبهکاران آمریکاییه که چه جایگاهی در افکار و زندگی آمریکایی داشتن، به همین منظور پانویس های کتاب توضیحات تکمیلی مفیدی راجع به این شخصیت ها میده. این کتاب از لحاظ بحث در مورد زندگی آمریکایی شبیه کتاب رویای آمریکایی هم میتونه باشه و  به نظرم جای خوندن چندین و چند بارش هم هست چراکه خیلی خاطره انگیزه و البته با یه پیچیدگی. یک معرفی خوب از این کتاب اینجا (+) هست که از خوندنش خوشم اومد.

قسمت های انتخابی از کتاب:

«کافکا بود که آمریکا را با خواندن زندگی نامه خودنوشت بنجامین فرانکلین شناخته بود ...

کافکایی که می گفت: من آمریکایی ها را دوست دارم چون خوش بنیه و خوش بین اند.»

«ماهی ها این خبط را مرتکب شده بودند که آنقدر توی نهر پایین بیایند که سر آخر به آب گرم برسند و این نغمه را ساز کنند که مایه تیله ات رو باختی، بفهم که باختن چیه.»

«چند ساعتی که گذشت و هوای حاشیه باجه تلفن ها رو به تاریک شدن گذاشت، کنار نهر کارت زدم و رفتم خانه. قزل آلای گوژپشت را برای شام درست کردم و خوردم. تو آرد ذرت خواباندمش و با کره سرخش کردم، قوزش طعم شیرینی داشت مثل بوسه های اسمرالدا.»

«خواب دیدم لئوناردو داوینچی از حقوق بگیران شرکت وسایل سرخم جنوب است، اما البته ، لباس ها متفاوتی تنش بود و با لهجه متفاوتی هم حرف می زد و کودکی متفاوتی را هم پشت سر گذاشته بود، شاید یک کودکی آمریکایی توی شهری مثل لردزبرگ، تو نیومکزیکو، یا وینچستر، تو ویرجینیا.

مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده: لئو تولستوی

مترجم: سروش حبیبی

چاپ دوم: ۱۳۹۰

تعداد صفحات: ۱۰۴

انتشارات چشمه

مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی

فصل اول داستان، ماجرایش در دادگاهی در یکی از شهرهای روسیه می گذرد که همکاران ایوان ایلیچ وقت خود رادر زمان تنفس یکی از دعاوی حقوقی می گذرانند که پیوتر ایوانویچ خبر مرگ همکارشان ایوان ایلیچ را در یک خبرنامه به سایرین می رساند. یازده فصل بعدی منحصر به داستان زندگی ایوان ایلیچ از دوران کودکی تا لحظه مرگش است و البته سر و کله زدن به بیماری لادرمانش …

زیبایی این کتاب لئو تولستوی در به تصویر کشیدن روحیات و احساسات بیماران لادرمان و به شدت مریض هست و توان فوق العاده ای برای مجسم کردن دوران بیماری شدید شخصیت محوری داستان، ایوان ایلیچ به خرج داده. جالب اینجاست که تولستوی در زمان زندگی واقعی خودش دچار چنین روحیاتی شده و این داستان رو به قولی هشت سال پس از این بیماری روحی نوشته. این رمان کوتاه سرشار از نکاتی روحی و احساسی بود که البته خیلی هاشون غیرمستقیم و پنهانی گفته می شد و نویسنده تا جایی که امکان داشته این پندها رو آشکار و پنهان در دل داستان جا داده و البته موضوع مذهب در این بین خیلی زیرکانه به کار رفته بود. این اثر تاکنون توسط مترجم های متعددی به چاپ رسیده که غیر از کتاب حاضر که مستقیما از زبان روسی به فارسی توسط آقای سروش حبیبی برگردانده شده، ترجمه های لاله بهنام، کاظم انصاری، احمد گلشیری و صالح حسینی نیز در سالیان مختلف به چاپ رسیده.

تحلیل و نقدهایی از داستان رو در وب سایت های دیگر خواندم که از جمله کامل ترینشان را در این لینک ( + ) می توان خواند.

قسمت های انتخابی از کتاب:

«در عمارت بزرگ دادگستری، هنگام رسیدگی به دعوای خانواده ی ملوینسکی دادستان و اعضای دادگاه طی زمان تعطل جلسه برای تنفس در اتاق ایوان یگورویچ شبک گرد آمده بودند و بحث به پرونده ی پرسر و صدای کراسوسکی کشیده بود. فیودور واسیلی یویچ با حرارت بسیاری می کوشید ثابت کند که دادگاه صلاحیت رسیدگی به این پرونده را ندارد و ایوان یگورویچ سر حرف خود پافشاری می کرد که دارد. اما پیوتر ایوانویچ که از ابتدا به بحث وارد نشده بود توجهی به آنچه می گفتند نداشت و سر خود را به خبرنامه ا که تازه آورده بودند گرم کرده بود. گفت: آقایان ایوان ایلیچ هم مرد

«ایوان ایلیچ به زودی، نزدیک به یک سال بعد از ازدواج دریافت که زندگی زناشویی، گرچه با آرامشی نسبی همراه است در حقیقت مسئله ی بغرنج و توان فرسایی است، به طوری که انسان برای اینکه تکلیف خود را ادا کند یعنی بتواند زندگی آبرومندانه و در برابر جامعه عزت بخشی داشته باشد باید در قبال آن، چنان که در قبال کار اداری به رفتار سنجیده و خاصی برای خود بپردازد.»

«حالا اگر زندگی من، زندگی آگاهانه ام، همه گمراهی بوده باشد چه؟»

«مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو می لغزم و گمان می کردم که به سوی قله صعود می کنم. و به راستی همین طور بود. در انتظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا می رفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم می گذشت و از من دور می شد… تا امروز که مرگ بر درم می کوبد.»