دانستن زیاد واقعا بیماریاست، یک مرض حقیقی و تمام عیار. برای گذران زندگی، فقط اندکی دانش بشری کفایت میکند.
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
زنی که در رؤیا با تو نرد عشق باخت که بود؟
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام
هیچگاه نمیفهی که
درحال رقصیدن در رویای خود هستند
یا دارند سنگینی بار هستی را به دوش میکشند.
وقتی میمانی و میبخشی
فکر میکنند رفتن را بلد نیستی
باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد
آدمها همیشه نمیمانند
یک جا در را باز میکنند
و برای همیشه میروند...
منبع: ؟
خداروشکر ما دیگر فقیر نیستیم، دیروز پزشک روستا گفت، چشمان پدرم پر از آب مروارید است!
ای بغض گلوی تنگ، افغانستان
بدنامتر از تفنگ، افغانستان
معنای سه رنگ پرچمت، یعنی که...
تبعیض، فساد، جنگ، افغانستان
خدایم خدایم آه ای خدایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
شکنجهگاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمیپرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد کس غم مرگ صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
به گلهای به خون غلطیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانـــــه
که داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذار است
به فکر قتل عام لالهها باش
که خواب گـل به گـل کابوس خار است
صدایت میزنم با گریههایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
دانلود آهنگ نیایش داریوش
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
عطا کن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان مگردان
الهی کیفرم را میپذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک کن تا که با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بمیـــرم
خدایم ای پناه لحظههایم
صدایت میزنم با گریههایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
چون خود از نوع بشر هستیم میپنداریم که همه چیز به خاطر بشر وجود دارد و برای برآوردن احتیاجات اوست. ولی این خیال رویایی بیش نیست.