شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

یادداشت‌های آلبر کامو

آلبر کامو

ترجمه‌ی خشایار دیهیمی

چاپ دوم: 1391

تعداد صفحات: 923 ص

نشر ماهی، 21000 تومان

یادداشت‌های آلبر کامو

یادداشت ها در چهار جلد تهیه شده جلد اول (1935-1942) جلد دوم (1942-1951) جلد سوم (1951-1959) و جلد چهارم با عنوان (یادداشت‌های سفر) که آلبر کامواین یادداشت‌ها رو در جوانی و در سفر به آمریکا و آمریکای جنوبی نوشته. این مجموعه عینا" مطابق با نشری که انتشارات گالیمار داشته منتشر و از انگلیسی برگردان شده؛ ظاهرا تنها ترجمه حاضر در ایران هم همین مورد آقای دیهیمی رو میشه پیدا کرد که از هر جهت چنان ترجمه و تنظیم شده جای هیچ بحث دیگری باقی نمی‌مونه. گفتگو با خشایار دیهیمی (+) مترجم کتاب یادداشت‌های کامو.

گویا جناب آلبر کامو هم‌چون بسیاری از نویسنده‌های دیگه علاقه چندانی به نشر یادداشت‌هاش نداشته و بارها متذکر شده که نبایس یه زمانی از این نوشته‌ها سوء‌استفاده بشه؛ هرچند امروز ما از این نعمت بی‌نصیب نموندیم :) سرنوشتی که بعد از مرگ کافکا و هدایت و ... هم در تاریخ ادبیات ثبت شده بود و می‌بینیم که این یادداشت ها تا چه اندازه مورد اقبال خوانندگان قرار گرفته.

تا حالا نشده به کتاب یادداشتی مث این عنوان تا این اندازه خوشم اومده باشه، هر بار که یکی از چار جلد رو در دست می‌گیرم و اتفاقی جمله‌ای رو می‌خونم و کم پیش اومده احساس رضایت نداشته باشم. چقد خوبه یه نفر حرف‌هایی رو بزنه که عمیقا قبولش داشته باشی و یا مدت‌ها درباره‌ش تفکر کنی و واست مهم تلقی بشه. (این‌که زندگی قوی‌ترین نیروست حقیقت است. اما منشا همه‌ی بزدلی هم هست. باید علنا"  عکس این فکر کرد.)

با اینکه یادداشت ها شخصی هستند ولی کمتر از مسائل روزمره زندگی شخصی کامو و یادداشت‌های روزانه درش میشه دید و فضای یادداشت‌ها رو موضوعات مختلف فلسفی و با اشاره به شخصیت های مهم ادبی-هنری در برمی‌گیره که شاید دلیلش واهمه کامو برای خونده شدن این یادداشت‌ها باشه! اکثر جملات و توصیف‌ها، خاطرات و تجارب و گفتگوهای کامو در این یادداشت‌ها تو آثار اصلی هم عینا بکار برده شده؛ حتی چارچوب کلی و جزئی بعضی داستان‌ها بصورت گسسته ترسیم شده البته بصورت کاملا پراکنده و در بعضی قسمت‌ها به اشاره‌ای کوتاه از طرح های آینده هم بسنده کرده.

-این مجموعه هم از سری کتاب‌های شکیل و دوست داشتنیه و با قطع جیبی شیک داخل کاور و جمع و جور بودنش از تو کتابخونه خودنمایی میکنه :) در سایت نشر ماهی (+) به قیمت سی و پنج هزار تومان، چاپ 92 قابل خریداری است.


+++

مثل این‌که کم کم خودم را بالا می‌کشم. دوستی ملاطفت آمیز و محدود زنان.

نباید خود را از دنیا جدا کرد. اگر زندگی‌مان در نور خورشید بگذرد، حرامش نکرده‌ایم. همه‌ی تلاش من در هر موقعیتی، در هر بدبختی، در هر سرخوردگی، از نو برقرار کردن رابطه‌هاست. و حتی در این غم خویش چه عطشی برای دوست داشتن دارم، و چه نشئه ای از نظر کردن به تپه‌ای در تاریکی شب به من دست می‌دهد.

این غروب‌های الجزایر که زن‌ها بسیار زیبا هستند.

عجیب و غریب: ناتوان از تنها بودن، ناتوان از تنها نبودن. آدم هردو را می‌پذیرد، هردو سودمندند.

خطرناک‌ترین وسوسه: شبیه هیچ چیز نبودن.

برای زنان، محبتی که مرد می‌تواند بدون عشق به آنان بدهد چه اندازه تحمل‌ناپذیر است. برای مردان، این چه‌قدر شیرینی تلخی دارد.

من در این دنیا خوش‌بختم، زیرا ملکوت من گوشه‌ای از این دنیاست. ابری می‌گذرد و لحظه‌ای رنگ می‌بازد. من در خویشتن می‌میرم. کتاب از صفحه‌ای که دوست داریم باز می‌شود چه‌قدر این صفحه امروز در برابر کتاب دنیا بی‌رنگ‌وبوست. راست است که رنج برده‌ام؟ و راست نیست که رنج می‌برم؟ و این رنج سرمستم می‌کند؛ چون این رنج آن آفتاب و آن سایه‌هاست، این گرما و این سرمایی‌ست که در آن دوردست‌ها در قلب هوا حس می‌شود.

تنهایی، از تجملات ثروتمندان.

راهی که به لامادلن می‌رود. درخت‌ها، زمین و آسمان. چه فاصله‌ی دور و در عین حال چه تفاهم پنهانی میان حالت من و نخستین ستاره‌ای که در راه بازگشت انتظارمان را می‌کشد وجود دارد.

کالیگولا: نیاز دارم که اطرافیانم ساکت باشند. نیاز دارم که همه‌ی موجودات در سکوت فرو روند تا غوغای وحشتناک درون قلب من هم بلکه پایان یابد.

زاده شدن برای خلق کردن، عشق ورزیدن، و در بازی‌ها پیروز شدن به معنای زاده شدن برای زیستن در صلح است. اما جنگ به ما می‌آموزد که همه چیزمان را ببازیم و چیزی شویم که نبودیم. مسئله مسئله‌ی سبک است.

آگاهانه یا ناآگاهانه، زن‌ها همیشه از اهمیتی که مردها به شرف و افتخار و عهد و قول می‌دهند بهره‌برداری می‌کنند.

جلد دوم

هرچیزی که مرا از پا درنیاورد قوی‌ترم می‌کند. آری، اما... و چه سخت و دردناک است در رویای شادی و خوشبختی بودن.سنگینی خردکننده‌ی همه‌ی این‌ها. بهتر است خاموش ماند و رو به سوی چیزهای دیگر کرد.

گورنبشته‌ی  هاینریش هاینه: «او گل‌های سرخ برنتا را دوست داشت.»

به دشواری‌های تنهایی و انزوا باید به طور کامل پرداخت.

سه شخصیت [واقعی] را در کتاب بیگانه وارد کرده‌ام: دو مرد(که یکی‌شان خودم هستم) و یک زن.

در دوره‌ی انقلاب بهترین آدم‌ها هستند که می‌میرند. قانون ایثار فرصت گفتن را همیشه درنهایت در اختیار بزدلان و جبونان قرار می‌دهد، زیرا آن دیگران با تقدیم بهترین‌هایشان این فرصت را از دست داده‌اند. سخن گفتن همیشه نشانه‌ی این است که فرد خیانت کرده است.

در نظر کافکا، مرگ رهایی نیست. بدبینی فروتنانه‌ی او طبق نظر مانیی.

مسئله‌ی بزرگ زندگی این است که بدانی چطور لابه‌لای آدم‌ها بلغزی.

پالانت به‌درستی می‌گوید اگر فقط یک حقیقت واحد کلی وجود داشته باشد، آزادی هیچ توجیهی ندارد.

مجازات اعدام. می‌خواهند بگویم که علیه هرنوع خشونتی هستم، هرچه باشد. این همان قدر هوشمندانه است که به بادی اعتراض داشته باشی که همیشه از یک جهت می‌وزد.

در کدامین لحظه زندگی به سرنوشت بدل می‌شود؟ در زمان مرگ؟ اما مرگ سرنوشتی برای دیگران است، برای تاریخ و برای خانواده‌ی شخص. از طریق آگاهی؟ امّا این ذهن است که تصویری از زندگی همچون سرنوشت خلق می‌کند و نوعی پیوستگی و انسجام به آن می‌دهد، پیوستگی و انسجامی که در خود زندگی نیست. هر دو مورد توهّم است. نتیجه‌گیری؟: سرنوشتی در کار نیست؟

زیبایی، که در زندگی مددکار است، در مرگ هم فریادرس است.

فقط با تلاش دائمی‌ست که می‌توانم خلق کنم. میل من به غلتیدن تا رسیدن به سکون است. عمیق‌ترین و یقینی‌ترین میلِ من به سکوت است و اداهای روزانه. می‌بایست سال‌ها سماجت می‌کردم تا بتوانم از آسودن و تفریح و از جاذبه‌ی امورِ مکانیکی بگریزم. اما می‌دانم که دقیقا فقط با این تلاش است که سرپا و افراشته می‌مانم و اگر لحظه‌ای از اعتقاد به این تلاش دست بردارم، یک‌راست با سر به‌سوی پرتگاه خواهم رفت. این‌گونه است که نمی‌گذارم بیمار شوم، نمی‌گذارم دست از تلاش بشویم، و سرم را با همه‌ی توان بالا می‌گیرم تا نفس بکشم و فتح کنم. این شیوه‌ی من در نومیدشدن و شیوه‌ی من برای علاج‌کردن این نومیدی‌ست.

فقیر و آزاد و نه ثروتمند و برده. البته آدم‌ها می‌خواهند هم ثروتمند باشند و هم آزاد، وهمین باعث می‌شود  که بعضا هم فقیر باشند و هم برده.

آن‌هایی که نوشته‌هایشان پراز ابهام است خوش اقبال هستند: مفسران بسیاری پیدا می‌کنند. آن بقیه فقط خوانندگانشان را دارند، و این، ظاهرا مستوجب تحقیر است.

جلدسوم

رمان. «مرگ او چندان حماسی نبود. آن‌ها را که دوازده نفر بودند درون سلولی که برای دو نفر ساخته شده بود انداختند. خفه شد و قلبش درجا از کار ایستاد. مرد، پشت به دیوار خاکستری و دیگران همگی رو به پنجره و پشت به او.»

نشریه‌ای که انقلابی است لزوما حقیقت را نمی‌گوید، اما نشریه‌ای که حقیقت را می‌گوید لزوما انقلابی است.

کسی که هیچ نمی‌دهد، هیچ ندارد. شوربختی بزرگ این نیستکه هیچ‌کس دوستت نداشته باشد، این است که هیچ کس را دوست نداشته باشی.

وقتی مادرم چشم از من برمی‌گرداند، هرگز نمی‌توانستم بدون آن‌که اشک در چشمانم بجوشد نگاهش کنم.

نامه‌ی گرین. هر بار که به من می‌گویند که انسانی که در من است ستایش می‌کنند، احساس می‌کنم که همه‌ی عمر دروغ گفته‌ام.

تمام روز یا تقریبا تمام روز در رختخواب. تب ادامه دارد که مرا از همه چیز سیر می‌کند. سلامتی را باید به هر قیمت باز به دست آورد.به نیرویم احتیاج دارم. نمی‌خواهم که زندگی برایم سهل باشد ولی می‌خواهم اگر دشوار است بتوانم با آن  مقابله کنم و اگر بخواهم جایی بروم سررشته‌ی کار به دستم باشد. سه‌شنبه حرکت خواهم کرد.

اگر چیزی روزها و شب‌های ما را جبران نمی‌کند، آیا مکلف نیستیم آن‌ها را در بیش‌ترین نور ممکن پرورش دهیم؟

حرفه‌ی من این است که کتاب‌هایم را بنویسم و وقتی آزادی اطرافیانم و مردمم تهدید می‌شودمبارزه کنم. همین و بس.

خودم را مجبور به نوشتن این یادداشت می‌کنم، اما اکراهم از این کار شدید است. حالا می‌دانم چرا هیچ‌وقت این کار را نکرده‌ام: برای من زندگی راز است، در برابر دیگران (و این آن چیزی است که این همه ایکس. را آزار می‌داد)، اما درضمن زندگی را باید از دریچه‌ی چشم من هم زیست من نباید آن را با کلمات برملا کنم، ناشنیده و نادیده. زندگی در این شکل برای من غنی است. حالا اگر خودم را وادار به این می‌کنم، ترس از خطای حافظه است. اما مطمئن نیستمبتوانم ادامه دهم. وانگهی اگر هم چنین کنم باز بسیاری نکات را فراموش می‌کنم. و درباره‌ی آنچه فکر می‌کنم هیچ نخواهم گفت. همین طور درباره‌ی اندیشه‌های طولانی‌ام درباره‌ی ک.

تنها عشق‌های به کام رسیده می‌تواند جوانی مرد پخته را طولانی کند. عشق‌های دیگر او را به‌ناگهان به پیری پرتاب می‌کنند.

جلد چهارم

سفر به آمریکا، 1946. به یکباره همه کنجکاوی‌ام را نسبت به این کشور از دست داده‌ام. مثل اشخاصی که ناگهان علاقه‌مان را نسبت به آن‌ها از دست می‌دهیم بی‌آنکه توضیحی داشته باشیم. (ف. به همین دلیل مرا سرزنش می‌کند.) و من به وضوح هزاران دلیلی را که می‌تواند این کشور را برای آدم‌ها جذاب کند پیش چشم دارم. می‌توانم به دفاع از این کشور برخیزم و مدافعش باشم و زیبایی‌اش را یا آینده‌اش را بازسازی کنم، اما دل من سکوت پیشه کرده است و ...

سفر به آمریکای جنوبی، 1949. باران، باد، دریای خشمگین. تعدادی از مسافرها حال تهوع دارند. کشتی پیش می‌رود و غبار آب که دود مانند است احاطه‌اش کرده است. خوابیدم و کار کردم. نزدیکی‌های بعداز ظهر آفتاب پیدا شد. الان دیگر در مدار پرنامبوکو هستیم و به سمت ساحل حرکت می‌کنیم. شب باز آسمان پر از ابرهای تیره می‌شود. آسمان‌های تراژیک از خشکی به پیشباز ما می‌آیند__ پیام‌آوران ساحلی هولناک. این فکری است که ناگهان به ذهنم خطور می‌کند، و آن درک پوچی را که پیش از آغاز این سفر داشتم دوباره در من بیدار می‌کند. اما اندکی آفتاب همه‌چیز را پاک و روشن خواهد کرد.

مرگ آرام

نویسنده: سیمون دوبووار

مترجم: مجید امین موید

چاپ اول: 1391

تعداد صفحات: 96 ص

انتشارات نگاه ، 3000 تومان

مرگ آرام

خاطرات سیمون دوبووار (+) هست از روزی که مادر پیرش در حمام لیز خورده و به بیمارستان منتقل شده و تازه متوجه سرطان مادر می شود، و حالا فقط چند ماهی تا پایان زندگی فرصت داره. در این روزهای پایانی زندگی مادر، سیمون و خواهرش پوپت مستمر بر بالین مادرشون هستن، سرگذشت مادر و احساس و عواطف خواهران گزارش میشه...
بعنوان اولین اثری که از سیمون دوبووار خوندم چندان اثر خوبی برام نداشت و راضی نشدم، یه جورایی کسل کننده و حالگیر بود، بازم خداروشکر قطر کتاب از این بیشتر نبود. با این حساب میشه شناخت روی شخصیت پیچیده سیمون دوبووار در مرگ آرام بدست آورد هر چند شناختنامه نیست.
شخصیت سیمون دوبووار تحت تاثیر ژان پل سارتر بوده و حتی در این کتاب کوچک که در سال 1964 نوشته شده ردپایی از سارتر وجود داره و دیدارهای کوتاهش به چشم می خوره. سیمون همواره پیش قدم در زمینه فمینسم و دگرباشی جنسی بوده و در مانیفیست 343 که بیانیه ای در حمایت از سقط جنین بوده به امضای سیمون دوبووار رسیده. لذا سیمون همواره از سمت خانواده و قوم و خویش در معرض انتقاد و آماج حملات بوده تا جایی که در همین کتاب به گفته ای از پسرعموی خودش اشاره می کنه: «سیمون مایه ی شرم خاندان ما است.»
همچنین بخوانید مطالبی از سیمون دوبووار (+) .
قسمت های انتخابی از کتاب:
«اما اگر او از دست رفته است آزار دادنش به چه درد می خورد؟ کاش که بگزارند آرام بمیرد.»
«نومیدانه خطایی را که از آن خودم بود می پذیرفتم، بی آنکه مسول آن باشم، و هرگز قادر به جبرانش نبودم.»
«وقتی کسی زندگی را این همه دوست دارد مرگ کاری دشوار است.»
«چقدر دلهره انگیز است که آدمی خود را شئی بی دفاعی احساس کند که پاک بازیچه ی پزشکان بی تفاوت و پرستاران درمانده از کار زیادی است. وقتی دچار هراس شوند دستی بر پیشانیشان کشیده نمی شود؛ اگر درد بر آن ها چیره شود مسکنی ندارند و دروغزن یاوه گویی نیست تا سکوت نابودی را پر کند.»

بیگانه

نویسنده: آلبر کامو

مترجم: جلال آل احمد، علی اصغر خبره زاده

چاپ دوازدهم: 1389

تعداد صفحات: 152

انتشارات نگاه 3000 تومان

بیگانه آلبر کامو
این کتاب داستان یک مرد درونگرا به نام مرسو را تعریف می‌کند که مرتکب قتلی می‌شود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. داستان در دههٔ ۳۰ در الجزایر رخ می‌دهد.
داستان به دو قسمت تقسیم می‌شود. در قسمت اول مرسو در مراسم تدفین مادرش شرکت می‌کند و در عین حال هیچ تأثر و احساس خاصی از خود نشان نمی‌دهد. داستان با ترسیم روزهای بعد از دید شخصیت اصلی داستان ادامه می‌یابد. مرسو به عنوان انسانی بدون هیچ اراده به پیشرفت در زندگی ترسیم می‌شود. او هیچ رابطهٔ احساسی بین خود و افراد دیگر برقرار نمی‌کند و در بی تفاوتی خود و پیامدهای حاصل از آن زندگی اش را سپری می‌کند. او از این که روزهایش را بدون تغییری در عادت‌های خود می‌گذراند خشنود است. همسایهٔ مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق می‌شود. مرسو به سنته کمک می‌کند یک معشوقهٔ او را که سنته ادعا می‌کند دوست دختر قبلی او است به سمت خود بکشد. سنته به آن زن فشار می‌آورد و او را تحقیر می‌کند. مدتی بعد مرسو و سنته کنار ساحل به برادر آن زن(«مرد عرب») و دوستانش برمی خورند. اوضاع از کنترل خارج می‌شود و کار به کتک کاری می‌کشد. پس از آن مرسو بار دیگر «مرد عرب» را در ساحل می‌بیند و این بار کس دیگری جز آن‌ها در اطراف نیست. بدون دلیل مشخص مرسو به سمت مرد عرب تیراندازی می‌کند که در فاصلهٔ امنی از او از سایهٔ صخره‌ای در گرمای سوزنده لذت می‌برد.

در قسمت دوم کتاب محاکمهٔ مرسو آغاز می‌شود. در این جا شخصیت اول داستان برای اولین بار با تأثیری که بی اعتنایی و بی تفاوتی برخورد او بر دیگران می‌گذارد رو به رو می‌شود. اتهام راست بی خدا بودنش را بدون کلامی می‌پذیرد. او رفتار اندولانت (اصطلاح روانشناسی برای کسی که در مواقع قرار گرفتن در وضعیت‌های خاص از خود احساس متناسب نشان نمی‌دهد و بی اعتنا باقی می‌ماند- از درد تأثیر نمی‌پذیرد یا آن را حس نمی‌کند) خود را به عنوان قانون منطقی زندگی اش تفسیر می‌کند. او به اعدام محکوم می‌شود. آلبر کامو در این رمان آغازی برای فلسفهٔ پوچی خود که بعد به چاپ می‌رسد، فراهم می‌آورد.  از ویکی پدیای فارسی


«همیشه روزهایی هست که انسان در آن، کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد.»

«آن وقت فهمیدم مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد می تواند بی هیچ رنجی، صد سال در زندانی بماند. چون آن قدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود. به یک معنی، این هم خودش بردی بود.»

تهوع

نویسنده: ژان پل سارتر

مترجم: امیرجلال الدین اعلم

چاپ دهم: ۱۳۸۷

تعداد صفحات: ۳۱۲

انتشارات نیلوفر

قیمت: ۴۸۰۰ تومان

این بهترین اثر سارتر رو حداقل به خاطر فلسفه و درک اگزیستانسیالیستی سارتر باید خوند.سارتر در این شاهکارش تمام توانش رو در بکار بردن فلسفه اگزیستانسیالیست خودش بکار برده و زمانی هم دست به نوشتنش برده که استاد دانشگاه بوده.آنتوان روکانتن قهرمان تنهای داستان که درگیر و دار فلسفه وجودی خودش هست تنها نوشتن یک رمان میتونه اونو از این تهوع دربیاره و شاید به این وجود بی معنی و نابجا که احتمالا خودش هم یکی از مسببانش هست یک معنی ببخشه.شاید خواننده هم از اونجایی که آنتوان روکانتن درگیر تجسم اشیاء،افراد، محیط و کلنجار با وجود خودش هست دچار تهوع بشه! ولی دیدار آنتوان با آنی پس از سالها و امید به نوشتن دوباره کتاب این تهوع رو خنثی و زیبایی نوشته رو بیشتر میکنه. دیدار آنتوان با آنی پس از سالها و قسمت مربوط به رسوایی دانش اندوز زیباترین و در عین حال نقطه اوج داستان هستند.

 

قسمتهایی زیبا از کتاب:
حالم خراب است!حالم خیلی خراب است:دچارش شده ام، دچار این کثافت، دچار تهوع و این بار به شکل تازه:توی یک کافه مرا گرفت:تا حالا کافه ها تنها پناهگاهم بودند چون پر از آدم و نورانی اند.نمی دانم وقتی در اتاق گیر بیفتم باید کجا بروم.

من حاجتی به جمله پردازی ندارم.برای آن می نویسم که بعضی اوضاع و احوال را روشن کنم.باید از ادبیات بر حذر باشم.باید قلم را رها کنم که به حال خودش بنویسد بدون آنکه در پی کلمه ها بگردم.

اولین بار پس از دریافت نامه آنی واقعا از فکر دیدن دوباره اش خوشحالم.در این شش سال چه می کرده است؟آیا وقتی چشمانمان باز به یکدیگر بیفتد، دستپاچه می شویم؟آنی نمی داند دستپاچه شدن یعنی چه.طوری مرا خواهد پذیرفت که گویی همین دیروز از پیشش رفته بودم.ای کاش مثل احمقها رفتار نکنم، و از همان اول کفرش را درنیاورم.باید یادم باشد از راه که می رسم دستم را به طرفش دراز نکنم:از این کار متنفر است.