شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

پزشک دهکده

نویسنده: فرانتس کافکا

مترجم: فرامرز بهزاد

چاپ سوم: ۱۳۸۷

تعداد صفحات: ۹۵

انتشارات خوارزمی

پزشک دهکده فرانتس کافکا

شامل ۱۴ داستانک و داستان کوتاه از فرانتس کافکا ( وکیل مدافع جدید»، «پزشک دهکده»، «در ردیف آخر»، «نوشته‌ای قدیمی»، «جلو قانون»، «شغال‌ها و عرب‌ها» ،«بازدیدی از معدن»، «دهکده‌ بعدی»، «پیام امپراتوری»، «نگرانی پدر خانواده»، «یازده پسر»، «قتل برادر»، «خواب» و «گزارشی برای یک آکادمی ) که از میان آثار کافکا از کاملترین مجموعه اونهاست و در زمان خود کافکا و در سال ۱۹۱۹ به چاپ رسیده. برای من در کل کتاب متوسطی بود که البته همین انتظار رو هم ازش داشتم. داستان ها خیلی کوتاه هستن و البته تمثیل وار که باید اعتراف کنم خیلی هاشونو درک نکردم و خوندن چندبارشونم  کمک چندانی بهم نکردن، مثلا وکیل مدافع جدید ،جلو قانون، نگرانی پدر خانواده و پیام امپراطوری که پیچیدگی های زیادی دارن و نتونستم چندان باهاشون ارتباط برقرار کنم و باید برای درک بهترشون حتما تحلیل و تفسیراتشونو خوند و البته لغات دشواری که نیاز به فرهنگ لغت دارن. اما داستانک دهکده بعدی که همین برای من کافی بود و از همشون بیشتر خوشم اومد که یه تمثیل زیبا هست و هر بار که به سراغش میرم و میخونمش تا جایی که دیگه از حفظ دارمش. موضوعات این مجموعه داستان هم متفاوت و خوب بودن و کافکا در بیشترشون مطابق معمول از ترس و مرگ صحبت کرده و کمتر به عشق  پرداخته و تقریبا یه تلخی تو هر کدومشون دیده میشه که سرترینشون داستان «در ردیف آخر» بود، و در این داستان به احساسات انسانی کافکا پی بردم. متن شروع کتاب «به پدرم» هست که برای من خیلی جالب بود و البته باز هم خیلی تلخ.

از لحاظ ترجمه هم یکی از بهترین ترجمه هایی بود که تا حالا از ترجمه های آثار کافکا دیده بودم چرا که از آلمانی به فارسی برگردانده شده بود و آقای فرامرز بهزاد به نظر میرسه در ترجمه آثار کافکا یه استاد به تمام معنا هستن که این کار رو هم بخوبی انجام داده.

قسمت هایی زیبا از کتاب:

«واقعا این طور است یا اینکه از تبم استفاده کرده ای و داری گولم می زنی؟ – واقعا این طور است، قول شریف یک پزشک سوگند خورده را از من بپذیر و با خودت ببر.»

«راستی که غریبه ای، و گرنه می دانستی که در سراسر تاریخ جهان هیچ شغالی تا به حال از هیچ عربی نترسیده است. از آنها بترسیم؟ همین بدبختی کافی نیست که ما را میان چنین قومی انداخته اند؟»

«پدربزرگم می گفت: زندگی عجیب کوتاه است. حالا که گذشته را به یاد می آورم، زندگی به نظرم چنان فشرده می آید که مثلا نمی فهمم  چطور ممکن است جوانی تصمیم بگیرد با اسبش به دهکده بعدی برود، اما نترسد که مبادا- قطع نظر از اتفاقات بد- مدت زمان همین زندگی عادی خوش و خرم، کفایت چنین سفری را نکند.»

«با آزادی، انسان ها در غالب موارد خود را فریب می دهند. و به همان اندازه که آزادی از جمله والاترین احساسهاست، به همان اندازه نیز سرخوردگیش از والاترین سرخوردگیهاست.» .

نامه به پدر

نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: فرامرز بهزاد

چاپ سوم: ۱۳۸۷

تعداد صفحات: ۱۰۶

انتشارات خوارزمی

قیمت: ۲۵۰۰ تومان

نامه به پدر - فرانتس کافکا

یک نامه بلند از فرانتس کافکا به پدر که شاید اسمش رو بشه رنج نامه یا گله نامه و یا در این مایه ها هم گذاشت، نامه ای که هیچ وقت به دست پدر نرسید و فرانتس در این نامه شرح تاثیر پدر بر سراسر زندگی ای که با درد و رنج و اختلافات این پدر و پسر بود رو می نویسه.این کتاب یکی از بهترین گزینه ها برای شناخت گوشه هایی از زندگی فرانتس کافکاست چرا که در یکی از نامه های کافکا به ملینا نامزدش به این نکته که برای درک زندگی گذشتش نامه به پدر رو بخونه اشاره میکنه:

«اگر یک وقتی خواستی بدانی گذشته من چطور بوده، از پراگ نامه طومار مانندی را که حدود شش ماه پیش به پدرم نوشته ام ولی هنوز به او نداده ام برایت می فرستم»
کتاب صحافی و چاپ شکیلی داره و خوندنش خیلی راحته اما محتوای نامه واقعا غم انگیزکننده هست و حالا فهمیدم چرا اینقدر میگفتن با خوندنش دل آدم میسوزه و حتی اشک آدم رو درمیاره.غیر از اصل نامه کتاب دارای یک مقدمه مترجم در ابتدا و یک مقاله از هاینتس پولیتسر در انتهای کتاب هست که به درک بهتر نامه کمک قابل توجهی میکنه.

قسمتهایی از کتاب:
«در آن زمان من از هر جهت و در همه جا احتیاج به تشویق داشتم، چون هیکل و جسم تو به تنهایی برای خوار کردن من کافی بود.مثلا یادم هست وقتی که در حمام در یک اتاقک لباسمان را می کندیم چه وضعی داشتیم.من لاغر، ضعیف و باریک اندام ،تو قدی بلند و چهارشانه.من خودم را در همان اتاقک فلاکت بار می دیدم و نه فقط در قبال تو بلکه در قبال تمام دنیا چون معیار همه چیزها برای من تو بودی.»

«نزدیکتر به هدف بیزاری تو نسبت به نویسندگی من بود، و نسبت به هر چه که به نحوی به آن ارتباط پیدا می کرد، حتی اگر آنها را نمی شناختی.در اینجا من واقعا تا حدی آزاد از قیود تو بودم، هر چند که وضعم حالت کرمی را به یاد می آورد که نیمه عقب بدنش را لگد کرده اند و حالا دارد نیمه جلو بدنش را جدا می کند و به کنار می کشد.»