محمود دولت آبادی
چاپ اول(قطع جیبی): 1387
انتشارات فرهنگ معاصر ، 3034 صفحه

حجم چشم گیری از جلد نهم به شخصیت های عباسجان و قدیر کربلایی خداداد اختصاص داده شده. وقتی که اهالی و مهمانان عروسی اصلان پسر بابقلی بندار در روستای قلعه چمن به کاراند، عباسجان در فکر پدرکشی افتاده، قافل از اینکه کربلایی خداداد همان دم دمای صبح عروسی به مرگ طبیعی فوت شده. گل محمد و یارانش به عروسی پسر بندار رفته و با اربابان و سردستهشان آلاجاقی دیدار میکند. قرار میشود نجف سنگردی آزاد شود و در مقابل دختر حاج سلطانخرد به عقد بیگ محمد درآید. ارباب ها همنظر میشوند و علیه گل محمد توطئه میکنند، سلطانخرد از دادن دخترش به بیگ محمد سر باز زده و در امنیه بست نشسته. در تحولات سیاسی کشور، سوء قصد نافرجامی توسط گروهی از اعضای حزب توده علیه پادشاه وقت صورت میگیرد که بهانه ای برای سرکوب و فروپاشی خیزش های مردمی میشود. حکومت برای کشت و کشتار مخالفان توتالیتر از گذشته میشود و لات و گردنه بگیران را به جان مخالفان میاندازد و تشکیلات حزب و یاران ستار از جمله اکبر آهنگر یک به یک خونشان ریخته شده. سرهنگ بکتاش که جانشین سرگرد فربخش شده همراه با جهن خان یاغی که با حکومت همدست شده بهمراه سایر اربابان و مزدورها به جنگ با گل محمدها میروند، گل محمد یارانش را مرخص کرده و و در برابر لشگر دشمنان تنها مانده. ستار بر خلاف دستور حزبی مبنی بر عدم دخالت در قائله گل محمد به یاری وی میشتابد. گل محمد برای مبارزه روانه کوه میشود، جهن خانوار کلمیشی را گروگان گرفته و کوه را محاصره میکند و سرانجام گل محمد و یار باوفایش ستار بهمراه خان عمو و بیگ محمد کشته میشوند. خان محمد برادر ارشد گل محمد بنا به وصیت خان عمو بهمراه قربان بلوچ برای انتقام جان سالم در میبرد...
+++
«پرهیز نزدیکترین کسان از هم نشانه سرمای زندگانی.»
«پنداری که مرگ، هرچه بیشتر به درون زندگی آدم رخنه میکند، آدم بیشتر از او میپرهیزد. چندان که حتی نادیده و نابودهاش میانگارد. بیش از همه، آدمی در ذلت و خواری از مرگ و مردن گریزان است و هر چند مرگ را به زبان آرزو کند اما آن را باور نمیدارد.»
«آدم در این مملکت فقط با دروغ میتواند روی پاهای خودش بایستد.!»
«همه زندگانی میکنند؛ اما فقط بعضیها زندگانی را میفهمند!»
«روز است و روز نیست. شب نیست و روز هم نیست. نه روشنایی مانده از روز نمودار و نه تیرهنای رسیده از شب، آشکار. نه آسمان به رخ هویدا و نه ابر و باد. همه هست و هیچ نیست؛ هیچ چیز روشن نیست. یک چیز را، بس یک چیز را کتمان نمیتوان کرد. اینکه هیچ چیز بر جا نیست؛ آشوب در دل ذرات، آشوب در ذرات، از خار تا مردمک چشم اسب. هر چه آرام، اما همه برآشوبیده.»
«ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته میشویم؛ نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.»
«این را دانستم و میدانم که آدم به آدم است که زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است خان عموی تو گل محمد تا امروز به تو زنده بوده است، به عشق تو زنده بوده است. پس نباید آن روزی که بی تو زنده باشد عموی تو، گل محمد! نباید آن روز و نباشد آن ساعت!»
«وقتی که زندگانی به راه پلشتی خواست کله پا بشود، پس زنده باد مرگ. وقتی که زندگی شایسته دست رد به سینه مرد گذاشت، پس خوشا مرگ.»
شنبه 27 مهر 1392 ساعت 13:59
سلام
خسته نباشید رفیق بابت خواندن این غول کتابها !
هرچی به خودم نگاه می کنم چنین توانی را نمی بینم که سراغ این یا آن (مارسل پروست) بروم... خیلی همت می خواهد
سلام رفیق قربانت
والا انرژی ما هم صرف خواندن کلیدر شد و باید بگم نیاز به یک تجدید قوای حسابی برای آن (مارسل پروست) دارم که البته فعلا در توانم نمیبینم...
از خودم بدم میاد انقدر مغزم رو با خزعبل پر کردم اصلا حواس مواس کتاب درست خوندن ندارم
خُب؛ کتاب خوندن قواعد و شرایط خاص خودش رو میخواهد