خودم را تا حد بی عاطفگی محض از همه کنار کشیده ام. همه را با خود دشمن کرده ام. با هیچ کس حرف نمی زنم. مردی با چشمان سیاه و بی ترحم که انبوهی کت کهنه بر دوش دارد.
کافکا نخستین کسی است که وضع نکبت بار انسان را در دنیایی که جای خدا در آن نیست شرح میدهد، دنیای پوچی که از این به بعد هیچ فردی نمیتواند پشت گرمی داشته باشد مگر به نیروی خود برای اینکه بتواند سرنوشتش را تعیین بکند. زیرا شیرازۀ همۀ وابستگی های سنتی از هم گسیخته است و برای اینکه دوباره بوجود بیاید، باید شالوده اش به موجب اصول و انگیزۀ دیگر ریخته شود.
" ظاهرا دنیای کافکا چهره ای کج و معوج دارد. اما به واقع او صورت به ظاهر عادی دنیای ما را کج و معوج می نمایاند تا آشفتگی آن را برملا کند. در عین حال، رفتار او در برابر این صورت آشفته به گونه ای است که گویی با پدیده ای کاملا عادی سر و کار دارد. وصف این واقعیت شگرف که چنین دنیای آشفته ای عادی انگاشته می شود، دقیقا از این طریق میسر می گردد."
نکته فوق، تکه ای از نگاه "گونتر آندرس" است که "علی اصغر حداد" – مترجم آثار کافکا- برگزیده ای از آن را در انتهای کتاب " مجموعه داستان های کوتاه کافکا" آورده است.
در جایی دیگر آورده است: " در آثار کافکا، اشیا و رویداد ها به خودی خود دلهره آور نیستند. آن چه مایه وحشت خواننده می شود این است که شخصیت های او در برابر آنها بی تفاوت می مانند .و همان واکنشی را بروز می دهند که در برابر اشیاء و رویداد های عادی از آنها دیده می شود. ماجرای"گرگور زامزا" از آن رو وحشت انگیز نیست که او یک روز صبح در هیئت حشره از خواب بیدار می شود. این که او، خود در این حادثه چیز شگفت انگیزی نمی بیند، به عبارت دیگر عادی بودن و روزمرگی مضحکه، آن را تا این اندازه هولناک می سازد."
با وجود ترجمه های جسته گریخته ای که پیش از این، از آثار کافکا در زبان فارسی موجود بود، "علی اصغر حداد" نخستین مترجمی است که سر صبر، کمر همت به ترجمه مجموعه آثار کافکا به زبان فارسی بسته است و به حق هم در ترجمه وی با تصویری درست و پاکیزه از ادبیات کافکا مواجهیم. وی تا کنون، مجموعه داستان های کافکا و رمان" محاکمه" را به زبان فارسی برگردانده که توسط نشر ماهی به بازار کتاب عرضه شده است و گویا به زودی رمان" قصر" کافکا هم با ترجمه حداد و توسط همین ناشر به دوستداران فارسی زبان آثار کافکا ارائه می شود.
پدر بزرگم میگفت:«زندگی عجیب کوتاه است.حالا که گذشته را بیاد می آورم،زندگی به نظرم چنان فشرده می آید که مثلا نمی فهمم چطور ممکن است جوانی تصمیم بگیرد با اسبش به دهکدهی بعدی برود،امانترسد که مبادا-قطع نظر از اتفاقات بد-مدت زمان همین زندگی عادی و خوش و خرم،کفایت چنین سفری را نکند.»
فرانتس کافکا
ترجمه علی اصغر حداد
چاپ دوم، 1388، 272 صفحه
نشر ماهی، 4200 تومان
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: فرامرز بهزاد
چاپ سوم: ۱۳۸۷
تعداد صفحات: ۹۵
انتشارات خوارزمی
شامل ۱۴ داستانک و داستان کوتاه از فرانتس کافکا ( وکیل مدافع جدید»، «پزشک دهکده»، «در ردیف آخر»، «نوشتهای قدیمی»، «جلو قانون»، «شغالها و عربها» ،«بازدیدی از معدن»، «دهکده بعدی»، «پیام امپراتوری»، «نگرانی پدر خانواده»، «یازده پسر»، «قتل برادر»، «خواب» و «گزارشی برای یک آکادمی ) که از میان آثار کافکا از کاملترین مجموعه اونهاست و در زمان خود کافکا و در سال ۱۹۱۹ به چاپ رسیده. برای من در کل کتاب متوسطی بود که البته همین انتظار رو هم ازش داشتم. داستان ها خیلی کوتاه هستن و البته تمثیل وار که باید اعتراف کنم خیلی هاشونو درک نکردم و خوندن چندبارشونم کمک چندانی بهم نکردن، مثلا وکیل مدافع جدید ،جلو قانون، نگرانی پدر خانواده و پیام امپراطوری که پیچیدگی های زیادی دارن و نتونستم چندان باهاشون ارتباط برقرار کنم و باید برای درک بهترشون حتما تحلیل و تفسیراتشونو خوند و البته لغات دشواری که نیاز به فرهنگ لغت دارن. اما داستانک دهکده بعدی که همین برای من کافی بود و از همشون بیشتر خوشم اومد که یه تمثیل زیبا هست و هر بار که به سراغش میرم و میخونمش تا جایی که دیگه از حفظ دارمش. موضوعات این مجموعه داستان هم متفاوت و خوب بودن و کافکا در بیشترشون مطابق معمول از ترس و مرگ صحبت کرده و کمتر به عشق پرداخته و تقریبا یه تلخی تو هر کدومشون دیده میشه که سرترینشون داستان «در ردیف آخر» بود، و در این داستان به احساسات انسانی کافکا پی بردم. متن شروع کتاب «به پدرم» هست که برای من خیلی جالب بود و البته باز هم خیلی تلخ.
از لحاظ ترجمه هم یکی از بهترین ترجمه هایی بود که تا حالا از ترجمه های آثار کافکا دیده بودم چرا که از آلمانی به فارسی برگردانده شده بود و آقای فرامرز بهزاد به نظر میرسه در ترجمه آثار کافکا یه استاد به تمام معنا هستن که این کار رو هم بخوبی انجام داده.
«واقعا این طور است یا اینکه از تبم استفاده کرده ای و داری گولم می زنی؟ – واقعا این طور است، قول شریف یک پزشک سوگند خورده را از من بپذیر و با خودت ببر.»
«راستی که غریبه ای، و گرنه می دانستی که در سراسر تاریخ جهان هیچ شغالی تا به حال از هیچ عربی نترسیده است. از آنها بترسیم؟ همین بدبختی کافی نیست که ما را میان چنین قومی انداخته اند؟»
«پدربزرگم می گفت: زندگی عجیب کوتاه است. حالا که گذشته را به یاد می آورم، زندگی به نظرم چنان فشرده می آید که مثلا نمی فهمم چطور ممکن است جوانی تصمیم بگیرد با اسبش به دهکده بعدی برود، اما نترسد که مبادا- قطع نظر از اتفاقات بد- مدت زمان همین زندگی عادی خوش و خرم، کفایت چنین سفری را نکند.»
«با آزادی، انسان ها در غالب موارد خود را فریب می دهند. و به همان اندازه که آزادی از جمله والاترین احساسهاست، به همان اندازه نیز سرخوردگیش از والاترین سرخوردگیهاست.» .
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: حسن قائمیان و صادق هدایت
چاپ سوم: ۱۳۸۵
تعداد صفحات: ۱۲۰
انتشارات جامه دران
«نویسندگان کمیابی هستن که برای نخستین بار ، سبک و فکر و موضوع تازه ای را به میان می کشن ،به خصوص معنی جدید می آورند که پیش از آنها وجود نداشته است – کافکا یکی از هنرمندترین نویسندگان این دسته به شمار می آید.» از پیام کافکا.
کتاب از دو بخش تشکیل شده یکی پیام کافکا از صادق هدایت که نقد و تفسیر آثار کافکا هست و بخش دیگر هم که داستان گروه محکومین با ترجمه حسن قائمیان است.از این کتاب خیلی خوشم اومد، فوق العاده قشنگ بود…اول اینکه پیام کافکا که آخرین اثر هدایت هست و در اون به زیبایی و مهارت و بی آلایشی خاص کافکا رو برای خواننده مجسم میکنه و در واقع از اولین ایرانیانی که با کافکا و آثارش و اون دنیای کافکایی شگفت انگیز خو گرفت و به ترجمه و نقد و بررسی کافکا و آثارش همت گذاشت و بعد از اون ترجمه مشهور از مسخ بود که سیر کافکاشناسی و مطالعه آثار این نویسنده بزرگ در ایران شدت گرفت. و دوم اینکه داستان گروه محکومین که از اون سری از آثار کافکا بود که بر خلاف داستان های دیگر مانند جلو قانون و وکیل مدافع جدید از پیچیدگی و دشواری نثر کمتری برخورداره و یک سیر داستانی زیبا و البته خوفناک داشت تا اونجا که بشدت منو درگیر این فضای کافکایی کرده بود.فضای ترسناک ،سرد ، خشن ،لایتناهی با شخصیت هایی که هر کدومشون بیانگر و نماد یک گروه از مردم اند و در جامعه ای دور افتاده و بی حس و روح که درونش دیکتاتوری حاکم برقضایاست و در این بین یک جهانگرد یعنی یک بیگانه شاهد بر ماجراست.اما شباهتی که این داستان با دیگر آثار کافکا دارد در نتیجه گیری پایانی هست که نمیشه براحتی یک تفسیر از این داستان داشت و مثل بقیه تفسیرها و نتیجه گیری های متفاوت و متعددی در موردش شده ،طوری که هیچ کدومشون به یک نتیجه واحد نرسیدن ،اما به قول پیام کافکای هدایت با اینکه مدام به پیچیدگی و دشواری هایی در داستان می رسیم اما باز بطرفش کشیده میشیم و می خواهیم واقعیت داستان رو درک کنیم.نقطه اوج این داستان ملاقات سیاح با قبر فرمانده سابق هست که خلاقیت ذهنی بالای نویسنده هست و عامل ترس رو در داستانهای کافکا می رسونه.
«من نمی خواستم باعث افسردگی شما شوم. خودم می دانم که امروز فهماندن روزگار سابق غیر ممکن است.»
«سیاح ابروها را درهم کشیده به دارخیش نگاه می کرد.آنچه درباره روش دادگستری به او گفته شده بود وی را راضی نمی کرد.و او ناگزیربود پیوسته به خاطر آورد که آنجا سرزمین محکومین است ،جایی که اقدامات استثنائی در آن ضروریست و روح نظامی باید بر کوچکترین چیزی حاکم باشد.»
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: فرامرز بهزاد
چاپ سوم: ۱۳۸۷
تعداد صفحات: ۱۰۶
انتشارات خوارزمی
قیمت: ۲۵۰۰ تومان
یک نامه بلند از فرانتس کافکا به پدر که شاید اسمش رو بشه رنج نامه یا گله نامه و یا در این مایه ها هم گذاشت، نامه ای که هیچ وقت به دست پدر نرسید و فرانتس در این نامه شرح تاثیر پدر بر سراسر زندگی ای که با درد و رنج و اختلافات این پدر و پسر بود رو می نویسه.این کتاب یکی از بهترین گزینه ها برای شناخت گوشه هایی از زندگی فرانتس کافکاست چرا که در یکی از نامه های کافکا به ملینا نامزدش به این نکته که برای درک زندگی گذشتش نامه به پدر رو بخونه اشاره میکنه:
«اگر یک وقتی خواستی بدانی گذشته من چطور بوده، از پراگ نامه طومار مانندی را که حدود شش ماه پیش به پدرم نوشته ام ولی هنوز به او نداده ام برایت می فرستم»
کتاب صحافی و چاپ شکیلی داره و خوندنش خیلی راحته اما محتوای نامه واقعا غم انگیزکننده هست و حالا فهمیدم چرا اینقدر میگفتن با خوندنش دل آدم میسوزه و حتی اشک آدم رو درمیاره.غیر از اصل نامه کتاب دارای یک مقدمه مترجم در ابتدا و یک مقاله از هاینتس پولیتسر در انتهای کتاب هست که به درک بهتر نامه کمک قابل توجهی میکنه.
قسمتهایی از کتاب:
«در آن زمان من از هر جهت و در همه جا احتیاج به تشویق داشتم، چون هیکل و جسم تو به تنهایی برای خوار کردن من کافی بود.مثلا یادم هست وقتی که در حمام در یک اتاقک لباسمان را می کندیم چه وضعی داشتیم.من لاغر، ضعیف و باریک اندام ،تو قدی بلند و چهارشانه.من خودم را در همان اتاقک فلاکت بار می دیدم و نه فقط در قبال تو بلکه در قبال تمام دنیا چون معیار همه چیزها برای من تو بودی.»
«نزدیکتر به هدف بیزاری تو نسبت به نویسندگی من بود، و نسبت به هر چه که به نحوی به آن ارتباط پیدا می کرد، حتی اگر آنها را نمی شناختی.در اینجا من واقعا تا حدی آزاد از قیود تو بودم، هر چند که وضعم حالت کرمی را به یاد می آورد که نیمه عقب بدنش را لگد کرده اند و حالا دارد نیمه جلو بدنش را جدا می کند و به کنار می کشد.»