شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

غزل شماره ۳۵۹ حافظ

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم


گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم


چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت

به هواداری آن سرو خرامان بروم


در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دل زخم کش و دیده گریان بروم


نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم


به هواداری او ذره صفت رقص کنان

تا لب چشمه خورشید درخشان بروم


تازیان را غم احوال گران باران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم


ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون

همره کوکبه آصف دوران بروم

غزل شمارهٔ ۱۰۷ حافظ

حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد

اندر سر ما خیال عشقت
هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد

چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد

قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد

هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد

لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد

رومن رولان

ایمان داشته باش

 به فردایی که

بعد از یک شب

 تاریک می‌آید...

نسل...

نسلی هستیم ک هر مرحله ای هم ک عبور کردیم بمعنی واقعی کلمه ترکیده شدیم...هیچی رو مجانی یا ب آسونی بدستمون ندادن مگه با جون کندن.

جهل

گفته میشود وقتی قاضی از قاتل انور السادت (رئیس‌جمهور مصر) که عضو گروه جهاد اسلامی بود میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل جواب میدهد: او یک سکولار بود. قاضی میگوید: آیا معنی سکولار را میدانید؟ قاتل میگوید: نه نمیدانم!


در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده مصری برنده جایزه نوبل) قاضی از ضارب میپرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟ ضارب میگوید: بدلیل نوشته‌هایش، خصوصا کتاب بچه های محله ما. قاضی میگوید: کتاب را خوانده ای؟ ضارب میگوید: خیر!

قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل میگوید:او کافر است.

قاضی به قاتل میگوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش.

قاضی میگوید: آیا کتابهایش را خوانده ای؟ قاتل جواب میدهد: خیر من اصلا سواد ندارم!


اینگونه جامعه بشری تاوان #جهل عده ای را داد و می دهد...

پابلو نرودا

آیا آن که همیشه در انتظار است بیشتر عذاب می کشد یا آن که هرگز در انتظار کسی نبوده است؟
.
.
و پدری که در خواب هایت زنده است پس از بیداری ات دیگربار می میرد؟
.
.
آیا درختان در خواب هایمان شکوفه می دهند و به بار می نشینند؟
.
.
زنی که دررؤیا با تو نرد عشق باخت که بود؟
چیزهایی که در رؤیا هستند کجامی روند؟
آیاوارد رؤیای دیگران می شوند؟

دروغ

زندگی برای من قشنگه.خیلی چیزای دیگه توش هس که من دلم میخواد ببینم. میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره. میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره. میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم. صادق چوبک

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

به خاطر بال‌هایم برخواهم‌گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم در سرزمینِ سپیده بمیرم

در دیار دیروزها

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم دور از چشمِ دریا

در سرزمینِ بی‌مرزی‌ها بمیرم

آیه چهارم سوره بلد

(لقد خلقنا الانسان فی کبد):(همانا که ما انسان را در رنج آفریدیم)

در بهار زندگی احساس پیری میکنم

در بهار زندگی احساس پیری میکنم 

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم


بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خود

بعد از این بر کودک دل سختگیری میکنم


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کی

راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کی


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


در بهار زندگی احساس پیری میکنم

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم

سرود آفرینش

به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی

در این بیغوله رد پایی از یاران نمی یابی

چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد

که در شهر ددان میراثی از انسان نمی یابی

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

با همه نامهربانان مهربانی کردم

همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم

بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست

هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست

من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام

نه شکایت از دورنگی های یاران کرده ام

گرچه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم

من که با این برگریزان روز و شب سرکرده ام

صد گل امید را در سینه پرپر کرده ام

دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم

پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی

هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی

مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده

سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده

می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم

گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم

بر کلام ناهماهنگ جدایی خط کشم

در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم

در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیده ام

بس ملامتها کز این نامردمان بشنیده ام

سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم

من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام

زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم 

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم

ساموئل بکت

گاهی اوقات فقط باید لبخند بزنی و رد شوی
بگذار خیال کنند که نفهمیدی... 

...

اگر میخواستم، میتوانستم همین امروز بمیرم، فقط با کمی تلاش، البته اگر میتوانستم بخواهم، اگر میتوانستم تلاش بکنم...

...

چه اهمیتی دارد که من به دنیا آمده‌ ام یا نه،
زندگی کرده‌ ام یا نه، مرده‌ ام یا صرفاً در حالِ مردنم،
بهرحال باید راهم را همان گونه ادامه دهم، که تا پیش از این داده‌ام،
بی‌آنکه بدانم چگونه ادامه می‌دهم،
یا اینکه چه کسی هستم، یا کجا هستم،
یا اساساً هستم یا نیستم.

چند ضرب‌المثل اسپانیایی

1ــ ادب زیادی بی ادبی است .


2ــ این مرغ است که به خروس می گوید بانگ بردار.


3ــ اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند


4ــ آب صاف و روشن ماهی ندارد


5ــ افرادی که بوی بدی می دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند


6ــ اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می شود


7ــ اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود


8ــ انسان از پیروزی چیزی یاد نمی گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یاد می گیرد


9ــ از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی


10ــ اگر لازم باشد حتی الاغ پدر خوانده می شود


11ــ اگر طلا ناب و خالص است چرا از آتش بترسد.


12ــ اسب می تواند لگد اسب را تحمل کند


13ــ آغاز درمان تشخیص بیماری است


14ــ انسان باید به احمق و گاو نر راه بدهد


15ــ آگر ابلهان به بازار نمی رفتن کالای بنجل به فروش نمی رفت


16ــ آزادی بها ندارد


17ــ اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر شو.


18ــ انسان از هر مرضی که بترسد می میرد.


19ــ ازدواج مانند داخل کردن دست در یک کیسه پر مار است به خیال شانس بدست آوردن یک مار ماهی


20ــ اگر می خواهی نیفتی راه میانه را گزین


21ــ اگر می خواهی شناخته شوی حرف بزن


22ــ از دعوای بزرگ دوستی بزرگ می زاید.


23ــ آب دریا را از هر کجایش بچشی شور است


24ــ از کسی که با چاقوی خود دست خود را می برد نترس


25ــ اگر زنان بدند تقصیر از مردان است


26ــ از افراد خاموش و سگهای که پارس نمی کنند بر حذر باش


27ــ آن مرغ ؛ مرغ بدی است که غذایش را در خانه می خورد و تخمش را در خارج از خانه می گذارد.

داروگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوارکشت همسایه.

گرچه می گویند:« می گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری داروگ ! کی می رسد باران؟

بربساطی که بساطی نیست

در درون کومه ی تاریک من که ذرّه ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری داروگ ! کی می رسد باران ؟

غزل شماره ۲۸ حافظ

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست


سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست


بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست


زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست


دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست


به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست


شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست


مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست