شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

غزل شماره ۱۳ حافظ

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

الصبوح الصبوح یا اصحاب


می‌چکد ژاله بر رخ لاله

المدام المدام یا احباب


می‌وزد از چمن نسیم بهشت

هان بنوشید دم به دم می ناب


تخت زمرد زده است گل به چمن

راح چون لعل آتشین دریاب


در میخانه بسته‌اند دگر

افتتح یا مفتح الابواب


لب و دندانت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه‌های کباب


این چنین موسمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب


بر رخ ساقی پری پیکر

همچو حافظ بنوش باده ناب

آیه 37 سوره الرحمن

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَکَانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهَانِ  * در آن هنگام که آسمان شکافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناکی رخ می‌دهد که تاب تحمل آن را نخواهید داشت)!

نگو

نگو که رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگتر از دردهای ماست رفیق

سیزده‌بدر

نمی‌دانم باید جایتان را پُر یا خالی بکنم. دیروز که سیزده‌بدر بود با چند تن از رفقا به قصد سیر و گشت و دور ریختن نحوست (که هیچ فایده‌ای ندارد) به قلهک رفتیم. نمی‌دانم که خوش و یا بد گذشت چون مفهوم بدی و خوبی را فراموش کرده‌ام.

از میان نامه‌ها به حسن شهید نورایی
١٤ فروردین ماه ١٣٢٨

غزل شماره ۳۵۹ حافظ

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم


گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم


دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم


چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت

به هواداری آن سرو خرامان بروم


در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دل زخم کش و دیده گریان بروم


نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم


به هواداری او ذره صفت رقص کنان

تا لب چشمه خورشید درخشان بروم


تازیان را غم احوال گران باران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم


ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون

همره کوکبه آصف دوران بروم

غزل شمارهٔ ۱۰۷ حافظ

حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد

اندر سر ما خیال عشقت
هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد

چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد

قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد

هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد

لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد

رومن رولان

ایمان داشته باش

 به فردایی که

بعد از یک شب

 تاریک می‌آید...

نسل...

نسلی هستیم ک هر مرحله ای هم ک عبور کردیم بمعنی واقعی کلمه ترکیده شدیم...هیچی رو مجانی یا ب آسونی بدستمون ندادن مگه با جون کندن.

جهل

گفته میشود وقتی قاضی از قاتل انور السادت (رئیس‌جمهور مصر) که عضو گروه جهاد اسلامی بود میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل جواب میدهد: او یک سکولار بود. قاضی میگوید: آیا معنی سکولار را میدانید؟ قاتل میگوید: نه نمیدانم!


در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده مصری برنده جایزه نوبل) قاضی از ضارب میپرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟ ضارب میگوید: بدلیل نوشته‌هایش، خصوصا کتاب بچه های محله ما. قاضی میگوید: کتاب را خوانده ای؟ ضارب میگوید: خیر!

قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری میپرسد چرا او را کشتی؟ قاتل میگوید:او کافر است.

قاضی به قاتل میگوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش.

قاضی میگوید: آیا کتابهایش را خوانده ای؟ قاتل جواب میدهد: خیر من اصلا سواد ندارم!


اینگونه جامعه بشری تاوان #جهل عده ای را داد و می دهد...

پابلو نرودا

آیا آن که همیشه در انتظار است بیشتر عذاب می کشد یا آن که هرگز در انتظار کسی نبوده است؟
.
.
و پدری که در خواب هایت زنده است پس از بیداری ات دیگربار می میرد؟
.
.
آیا درختان در خواب هایمان شکوفه می دهند و به بار می نشینند؟
.
.
زنی که دررؤیا با تو نرد عشق باخت که بود؟
چیزهایی که در رؤیا هستند کجامی روند؟
آیاوارد رؤیای دیگران می شوند؟

دروغ

زندگی برای من قشنگه.خیلی چیزای دیگه توش هس که من دلم میخواد ببینم. میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره. میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره. میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم. صادق چوبک

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

به خاطر بال‌هایم برخواهم‌گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم در سرزمینِ سپیده بمیرم

در دیار دیروزها

به خاطر بالهایم بر خواهم گشت

بگذار برگردم

می‌خواهم دور از چشمِ دریا

در سرزمینِ بی‌مرزی‌ها بمیرم

آیه چهارم سوره بلد

(لقد خلقنا الانسان فی کبد):(همانا که ما انسان را در رنج آفریدیم)

در بهار زندگی احساس پیری میکنم

در بهار زندگی احساس پیری میکنم 

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم


بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خود

بعد از این بر کودک دل سختگیری میکنم


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کی

راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کی


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


در بهار زندگی احساس پیری میکنم

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم

سرود آفرینش

به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی

در این بیغوله رد پایی از یاران نمی یابی

چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد

که در شهر ددان میراثی از انسان نمی یابی

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

با همه نامهربانان مهربانی کردم

همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم

بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست

هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست

من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام

نه شکایت از دورنگی های یاران کرده ام

گرچه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم

من که با این برگریزان روز و شب سرکرده ام

صد گل امید را در سینه پرپر کرده ام

دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم

پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی

هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی

مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده

سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده

می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم

گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم

بر کلام ناهماهنگ جدایی خط کشم

در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم

در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیده ام

بس ملامتها کز این نامردمان بشنیده ام

سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم

من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام

زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم 

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم