شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

بنزین ۲

یکی از همکارام با نهایت کیف و شادمانی هرروز میگه ماشینم دوگانه سوز هست و در پوست خود نمیگنجه؛

هموطنان من نهایت حال بهم زنی هستن...تا وقتی ک خطر بیخ گوششون نباشه خدا و بنده رو هم ب هیچ حساب نمیارن...ب خود میبالن چون تا قبل گرونی تونستن خونه و ماشین بخرن و الان قیمت املاکشون چندین برابر شده...

اول بهتره این مردم لعنتی ب ی درک و شعور حداقلی برسن بعد در مورد دولت ها بحث بشه

We are fucked up a generation 

بنزین

این اند نامردیه تو این شرایط بحرانی اقتصادی و در اوج گرونی بیان بنزین رو ک ی موضوع حساس و پرحاشیه س بدون اطلاع قبلی و غافلگیرانه اونم در شب میلاد پیامبر سه برابر گرون کنن... شاید واسه خزانه دولت و بعضیا بد نباشه ولی  واقعا ی قشر گسترده هست ک این وسط له میشه..

اینا ب کنار کار آشوبگرا اصلا مورد تایید نیست ولی ی دسته از مردم هستن وقتی میبینن زورشون ب دولت نمیرسه ناچارا رو در و دیوار و همنوعان خودشون خالی کنن و خیلیای دیگه م تو این مابین سواستفاده میکنن.

خدایا این دردا رو ب کی بگیم ...با چ زبونی با اینا ک ب هیچ راهی مستقیم نمیشن صحبت کنیم..

شرابط مهاجرت هم نداریم ...

EL CAMINO: A BREAKING BAD MOVIE

-هایزنبرگ به جسی پینکمن:

خیلی خوش شانسی می‌دونستی؟

مجبور نشدی تا آخر عمرت صبر کنی که یه کار خاص انجام بدی.


_گفتگوی جسی با دوست دخترش جین(فلاش بک به گذشته):

جسی:داشتم به اون حرفت درباره کائنات فکر می‌کردم

اینکه بری هرجا ک کائنات می‌بردت

جین: داشتم تشبیه میکردم فلسفه‌ی افتضاحیه

من کل عمرم رفتم هرجا ک کائنات منو برده

بهتره خودت برای زندگیت تصمیم بگیری

لحظه

همه آدما تو زندگیشون ی لحظه ای رو دارن ک مهم و تکرار نشدنیه تو اون لحظه رسما پی میبرن ب ی بلوغ فکری یا ذهنی رسیدن ک با گذشتشون کاملا متفاوت هس و همه چی قبل یا بعد از اون لحطه حساب میشه...حالا اون لحظه مهم بودنش ب چیه؟ شایدم ب ترسناک بودنش ک احتمالا دیگه کودک درونتون هیچوقت جنب و جوش سابق رو نداشته باشه و در این لحظه خیلی از احساساتمون سرکوب شدن...

در بهار زندگی احساس پیری میکنم

در بهار زندگی احساس پیری میکنم 

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم


بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خود

بعد از این بر کودک دل سختگیری میکنم


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کی

راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کی


در به رویم بسته ان از این و از آن خسته ام

من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام


ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من

بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام


در بهار زندگی احساس پیری میکنم

با همه آزادگی فکر اسیری میکنم

سرود آفرینش

به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی

در این بیغوله رد پایی از یاران نمی یابی

چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد

که در شهر ددان میراثی از انسان نمی یابی

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

با همه نامهربانان مهربانی کردم

همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم

بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست

هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست

من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام

نه شکایت از دورنگی های یاران کرده ام

گرچه شکوه بر زبانم می فشارد استخوانم

من که با این برگریزان روز و شب سرکرده ام

صد گل امید را در سینه پرپر کرده ام

دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم

پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی

هوشیار افتاده مستی در خرابات خرابی

مهربانی کیمیا شد مردمی دیریست مرده

سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده

می روم دل مردگی ها را ز سر بیرون کنم

گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم

بر کلام ناهماهنگ جدایی خط کشم

در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم

در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیده ام

بس ملامتها کز این نامردمان بشنیده ام

سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم

من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام

زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم 

گر بمانم یا نمانم بند ه پیر زمانم

ساموئل بکت

گاهی اوقات فقط باید لبخند بزنی و رد شوی
بگذار خیال کنند که نفهمیدی... 

...

اگر میخواستم، میتوانستم همین امروز بمیرم، فقط با کمی تلاش، البته اگر میتوانستم بخواهم، اگر میتوانستم تلاش بکنم...

...

چه اهمیتی دارد که من به دنیا آمده‌ ام یا نه،
زندگی کرده‌ ام یا نه، مرده‌ ام یا صرفاً در حالِ مردنم،
بهرحال باید راهم را همان گونه ادامه دهم، که تا پیش از این داده‌ام،
بی‌آنکه بدانم چگونه ادامه می‌دهم،
یا اینکه چه کسی هستم، یا کجا هستم،
یا اساساً هستم یا نیستم.

چند ضرب‌المثل اسپانیایی

1ــ ادب زیادی بی ادبی است .


2ــ این مرغ است که به خروس می گوید بانگ بردار.


3ــ اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند


4ــ آب صاف و روشن ماهی ندارد


5ــ افرادی که بوی بدی می دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند


6ــ اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می شود


7ــ اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود


8ــ انسان از پیروزی چیزی یاد نمی گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یاد می گیرد


9ــ از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی


10ــ اگر لازم باشد حتی الاغ پدر خوانده می شود


11ــ اگر طلا ناب و خالص است چرا از آتش بترسد.


12ــ اسب می تواند لگد اسب را تحمل کند


13ــ آغاز درمان تشخیص بیماری است


14ــ انسان باید به احمق و گاو نر راه بدهد


15ــ آگر ابلهان به بازار نمی رفتن کالای بنجل به فروش نمی رفت


16ــ آزادی بها ندارد


17ــ اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر شو.


18ــ انسان از هر مرضی که بترسد می میرد.


19ــ ازدواج مانند داخل کردن دست در یک کیسه پر مار است به خیال شانس بدست آوردن یک مار ماهی


20ــ اگر می خواهی نیفتی راه میانه را گزین


21ــ اگر می خواهی شناخته شوی حرف بزن


22ــ از دعوای بزرگ دوستی بزرگ می زاید.


23ــ آب دریا را از هر کجایش بچشی شور است


24ــ از کسی که با چاقوی خود دست خود را می برد نترس


25ــ اگر زنان بدند تقصیر از مردان است


26ــ از افراد خاموش و سگهای که پارس نمی کنند بر حذر باش


27ــ آن مرغ ؛ مرغ بدی است که غذایش را در خانه می خورد و تخمش را در خارج از خانه می گذارد.

داروگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوارکشت همسایه.

گرچه می گویند:« می گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری داروگ ! کی می رسد باران؟

بربساطی که بساطی نیست

در درون کومه ی تاریک من که ذرّه ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری داروگ ! کی می رسد باران ؟

غزل شماره ۲۸ حافظ

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست


سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست


بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست


زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست


دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست


به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست


شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست


مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

تقصیر

اینکه دشمناتو بالاتر از خودت ببینی چقدر حس دردناکیه، اونا بدون ضعف و مطمئن و  انگار همیشه حق باهاشون بوده و هیچوقت درحد و حدودشون نبودی و این حس بهت تلقین میشه و با خودتم باورت میشه انگار تو در مقابلشون ی بازنده بودی و راست و نادرست تو آدم اشتباهیشون بودی...فقط بعد سالها ک ببینیشون شایدم با ی لبخند تلخ واحیانا  انگشت فاک حالیت کنن :(

تقصیر این دشمنا بود

دشمنیا مصیبته

سقوط ما مصیبته

مرگ صدا مصیبته

مصیبته حقیقته

Chernobyl

بوریس شربینا: این عدد چه معنایی داره؟

پروفسور والری لگاسف: یعنی هسته باز شده. یعنی آتشی که الان داریم با چشم نگاه می‌بینیم تقریباً دو برابر بمبی که در هیروشیما منفجر شد تشعشعات اتمی داره و این تازه فقط برای یک ساعت اول بوده. الان ۲۰ ساعت از انفجار گذشته پس به اندازه ۴۰ تا بمب تشعشع داره و متوقف هم نمیشه، نه تا هفته بعد نه تا ماه بعد. اونقدر ادامه پیدا میکنه تا همه قاره را از بین ببره!