خداروشکر ما دیگر فقیر نیستیم، دیروز پزشک روستا گفت، چشمان پدرم پر از آب مروارید است!
ای بغض گلوی تنگ، افغانستان
بدنامتر از تفنگ، افغانستان
معنای سه رنگ پرچمت، یعنی که...
تبعیض، فساد، جنگ، افغانستان
خدایم خدایم آه ای خدایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
شکنجهگاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمیپرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد کس غم مرگ صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
به گلهای به خون غلطیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانـــــه
که داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی در گذار است
به فکر قتل عام لالهها باش
که خواب گـل به گـل کابوس خار است
صدایت میزنم با گریههایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
دانلود آهنگ نیایش داریوش
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
عطا کن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان مگردان
الهی کیفرم را میپذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک کن تا که با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بمیـــرم
خدایم ای پناه لحظههایم
صدایت میزنم با گریههایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
چون خود از نوع بشر هستیم میپنداریم که همه چیز به خاطر بشر وجود دارد و برای برآوردن احتیاجات اوست. ولی این خیال رویایی بیش نیست.
سقراط:
من یک چیز میدانم، که هیچ چیز نمیدانم.
جیمز هتفیلد در شعر دنیای من، در جواب جمله فوق:
من نه تنها جواب را نمیدانم، بلکه حتی نمیدانم سوال چیست.
وقتی از کلمات سوء استفاده شود، قانون و عدالت از کار می افتد.
برون ز خویش کجا میروی، جهان خالیست.
یک ملت بدون حافظه، ملتی بدون آینده است.
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
آری
ما میرویم و
میخانه بسته میشود، اما
میدانی؟ میخانهٔ همارهٔ اندیشههای ما
بر چهارراه تاریخ
تا آنسوی فراتر نیز
همچنان
باز خواهد بود...
هر حیواﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﯾﺪﯼ ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﯽ ﺳﮓ ﻭ ﮔﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻫﻮ، ﺑﺒﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺮﻏﺰﺍﺭ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻻﺷﻪ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ؟!
ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﭼﻮﻥ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ، ﺑﺒﯿﻦ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ؟!
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست