شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

از ریشه تا همیشه

اردلان سرفراز

چاپ هفتم: 1384

انتشارات ورجاوند ، 213 صفحه

از ریشه تا همیشه

کتاب از ریشه تا همیشه گزیده ترانه‌هایی سروده شده از ترانه سرای تکرار نشدنی ایران آقای اردلان سرفراز هست که خیلی دوستش می‌دارم. در سال هایی که سپری شد بی‌شک اکثر ما خاطرات نوستالوژیکی با ترانه های سروده شده از شاعران و ترانه سرایان کم تکرار این سرزمین داریم. ترانه های که در نهایت سادگی و بی پروا بودن به زیبایی سروده شدن و در ذهنیات ما خاطره ها بجا گذاشتند.
جناب آقای اردلان سرفراز در این کتاب که چند سال قبل در ایران منتشر شد گزیده ای از ترانه های خود که اغلب موضوعی عاشقانه و حتی سیاسی دارند و توسط آهنگسازان و خواننده‌های نامی اجرا شده‌ گردآوری کرده. ترانه ها آشنا و در نهایت سادگی و صمیمیت است، کتاب ترانه هایی دارد که مدام از جاده ها و مسافران و منتظران پشت پنجره‌ها سخن گفته یا اشعاری که درد جدایی وطن یا فریاد مظلومانه فعالی سیاسی را سروده. اکثر ترانه‌ها به شخص یا مکانی خاص تقدیم شده و در پایان برخی اشعار یادداشت ها و خاطراتی از چگونگی سرودن ترانه آورده.
-قبلا از آقای اردلان سرفراز و توسط همین نشر، کتابی با عنوان "سال صفر" هم منتشر شده و مثل اینکه هر دو در ایران و در حال حاضر کمیاب و منتشر نمیشن!
-مثل اینکه بخاطر ملاحظات در چاپ و نشر کتاب از نام بردن خواننده‌ها و برخی اشخاص جلوگیری به عمل اومده و ترانه‌های سیاسی مربوط به قبل از انقلاب هست!
-ترانه مسخ که از همه بیشتر می‌پسندمش به کافکا و مترجم مسخ یعنی صادق هدایت پیشکش شده. و البته ترانه ماندگار "آشفته بازار" به ارنست همینگوی، که به قلم اردلان سرفراز "پیرمردی که دل به دریا زد و رفت" تقدیم شده.
قسمتی از کلام پایانی اردلان سرفراز در این کتاب:
به منِ ترانه ساز می‌رسیم... و باز از ریشه آغاز می‌کنیم، که در همیشه‌ی سرزمینِِ زادگاه من است. از جاده‌های جنگلی باران وقتی که رو به تشنگی شن‌زار، تا سواحل عطش، سرازیر می‌شوی جایی میان ساحل و شن‌بادهای کویری، زادگاه مرا خواهی یافت. حتی اگر که راه را نشناسی ، خود را به دست بادهای داغ کویری بسپار، آنها تو را به سرزمینِ خشکسالی جاوید می‌برند. این سرزمینِ تشنه "داراب" است. آنجا که من به مهمانیِ تابستانیِ باغی که باغ بوده آمده بودم. باغی که باغ بود و دیگر نیست. 
ادامه مطلب ...

کلیدر | جلد نهم و دهم

محمود دولت آبادی

چاپ اول(قطع جیبی): 1387

انتشارات فرهنگ معاصر ، 3034 صفحه

کلیدر

حجم چشم گیری از جلد نهم به شخصیت های عباسجان و قدیر کربلایی خداداد اختصاص داده شده. وقتی که اهالی و مهمانان عروسی اصلان پسر بابقلی بندار در روستای قلعه چمن به کاراند، عباسجان در فکر پدرکشی افتاده، قافل از اینکه کربلایی خداداد همان دم دمای صبح عروسی به مرگ طبیعی فوت شده. گل محمد و یارانش به عروسی پسر بندار رفته و با اربابان و سردسته‌شان آلاجاقی دیدار می‌کند. قرار میشود نجف سنگردی آزاد شود و در مقابل دختر حاج سلطانخرد به عقد بیگ محمد درآید. ارباب ها همنظر میشوند و علیه گل محمد توطئه می‌کنند، سلطانخرد از دادن دخترش به بیگ محمد سر باز زده و در امنیه بست نشسته. در تحولات سیاسی کشور، سوء قصد نافرجامی توسط گروهی از اعضای حزب توده علیه پادشاه وقت صورت می‌گیرد که بهانه ای برای سرکوب و فروپاشی خیزش های مردمی می‌شود. حکومت برای کشت و کشتار مخالفان توتالیتر از گذشته می‌شود و لات و گردنه بگیران را به جان مخالفان می‌اندازد و تشکیلات حزب و یاران ستار از جمله اکبر آهنگر یک به یک خونشان ریخته شده. سرهنگ بکتاش که جانشین سرگرد فربخش شده همراه با جهن خان یاغی که با حکومت همدست شده بهمراه سایر اربابان و مزدورها به جنگ با گل محمدها می‌روند، گل محمد یارانش را مرخص کرده و و در برابر لشگر دشمنان تنها مانده. ستار بر خلاف دستور حزبی مبنی بر عدم دخالت در قائله گل محمد به یاری وی می‌شتابد. گل محمد برای مبارزه روانه کوه می‌شود، جهن خانوار کلمیشی را گروگان گرفته و کوه را محاصره می‌کند و سرانجام گل محمد و یار باوفایش ستار بهمراه خان عمو و بیگ محمد کشته می‌شوند. خان محمد برادر ارشد گل محمد بنا به وصیت خان عمو بهمراه قربان بلوچ برای انتقام جان سالم در می‌برد...

+++
«پرهیز نزدیک‌ترین کسان از هم نشانه سرما‌ی زندگانی.»
«پنداری که مرگ، هرچه بیشتر به درون زندگی آدم رخنه می‌کند، آدم بیشتر از او می‌پرهیزد. چندان که حتی نادیده و نابوده‌اش می‌انگارد. بیش از همه، آدمی در ذلت و خواری از مرگ و مردن گریزان است و هر چند مرگ را به زبان آرزو کند اما آن را باور نمی‌دارد.»
«آدم در این مملکت فقط با دروغ می‌تواند روی پاهای خودش بایستد.!»
«همه زندگانی می‌کنند؛ اما فقط بعضی‌ها زندگانی را می‌فهمند!»
«روز است و روز نیست. شب نیست و روز هم نیست. نه روشنایی مانده از روز نمودار و نه تیره‌نای رسیده از شب، آشکار. نه آسمان به رخ هویدا و نه ابر و باد. همه هست و هیچ نیست؛ هیچ چیز روشن نیست. یک چیز را، بس یک چیز را کتمان نمی‌توان کرد. اینکه هیچ چیز بر جا نیست؛ آشوب در دل ذرات، آشوب در ذرات، از خار تا مردمک چشم اسب. هر چه آرام، اما همه برآشوبیده.»
«ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته می‌شویم؛ نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.»
«این را دانستم و می‌دانم که آدم به آدم است که زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است خان عموی تو گل محمد تا امروز به تو زنده بوده است، به عشق تو زنده بوده است. پس نباید آن روزی که بی تو زنده باشد عموی تو، گل محمد! نباید آن روز و نباشد آن ساعت!»
«وقتی که زندگانی به راه پلشتی خواست کله پا بشود، پس زنده باد مرگ. وقتی که زندگی شایسته دست رد به سینه مرد گذاشت، پس خوشا مرگ.»

کلیدر | جلد هفتم و هشتم

محمود دولت آبادی

چاپ اول(قطع جیبی): 1387

انتشارات فرهنگ معاصر

کلیدر محمود دولت آبادی

خانواده کلمیشی به دیدار گل محمد ها در روستای قلعه میدان که محل تجمعشان شده می‌روند، عبدوس پدر مارال که تازه حبسش تمام شده پیدایش می‌شود. معلوم می‌شود که دیدار بلقیس با فرزندانش فقط به این جهت نبوده و بلکه طلب بخشش شیرو از گل محمد و برادرانش را هم در سر دارد. یکی از ارباب های کلیدر جهت بدنام کردن گل محمد، دو نفر از رعیتهایش را می کشد و گردن وی می اندازد که گل محمد بلافاصله متوجه میشود و نجف را دستگیر می کند. آلاجاقی که قصد فریب و به دام انداختن گل محمد را دارد به او پیشنهاد "تامین" به حکومت می کند...

+++

«آینه را می‌خواهند با گل خاکستر خراش بیندازند و خرابش کنند. دل کور دارند. غافل از اینکه خاکستر، صیقل می‌دهد آینه را.»

«زن نان می‌خواهد و مرد!»

«کودن‌ترین آدمیان هم در فریب خود، مهارتی نبوغ آسا دارند!»

«درد اینجاست که درد را نمی‌شود به هیچکس حالی کرد»

«چاره زندگانی، خود زندگانی‌ست.»

«خوب و بد در این دنیا گم نمی‌شود. بد کنی، بد می‌بینی!»

«دشمنی که از روبه‌رویت می‌آید، بیم ندارد. فکر آن دشمنها باش که نمی‌بینیشان!»

«دشوار نیست قهرمان شدن، دشوار است قهرمان ماندن.»

«در کوران کار، چه بسا که آدم به کم و کیف کار خودش وقوف نداشته باشد. اما کسانی که از بیرون به کار آدم نگاه می‌کنند، می‌توانند این را بفهمند. وقتی هم می‌رسد که خود آدم ناچار می‌شود در کار خودش مکث کند. آن وقت است که خودش هم جوهر کار و مقصود خود را می‌تواند بفهمد!»

هایکو شعر ژاپنی

ویراستار: دیوید کاب

برگردان: ع.پاشایی و نسترن پاشایی

چاپ اول، 1390 ، 96 صفحه

چاپ و نشر نظر، 6500 تومان

هایکو شعر ژاپنیدر کتاب هایکو مقدمه‌ای کوتاه ولی روشن کننده از شعر اصیل و ناب ژاپنی haiku می‌خوانیم: آدم می تواند چیزهای مهمی درباره‌ی هایکوی ژاپنی بداند بدون این‌که احساسی به آن‌ها داشته باشد؛ و آدم می‌تواند هایکو را خیلی عمیق احساس کند بدون آن‌که چیزهای زیادی درباره‌ی آن بداند___درون‌نگری گاهی بینش های مهمی به ما می‌دهد. اما می‌توانیم خواننده‌ی مان را کسی تصور کنیم که می‌خواهد این هر دو را بداند، یعنی هم از هایکو چیزی بداند و هم چیزی احساس کند. بنا بر این، این مقدمه با طحی از تاریخ و تکامل هایکو در ژاپن شروع می کند و به سمت ادراک کیفیت‌های زیبایی شناختی آن حرکت می کند.
در ادبیات ژاپنی شعرهایی هست که تاریخش به قرن دوازدهم می‌رسد و ما آن را هایکوُ haiku می‌دانیم، اما در اواخر قرن نوزدهم بود که اصطلاح ‎ هایکوُ عملا به هر یک از شعرهای این فاصله هفتصد ساله اطلاق شد. علتش اینست که هایکو به‌تدریج تقریبا به شکل یک بازده جنبی فعالیت‌های شعری دیگر، خصوصا رنگا تکامل پیدا کرد. ص7
 در ادامه مطالب کتاب، شعرهای هایکویی در قالب فصل های چهارگانه گنجانده شده و البته تصاویر زیبا و مصور، مشخصاً حجم زیادی از کتاب را به‌خود اختصاص می‌دهند. فصل پایانی کتاب هم مربوط به یادداشت‌های زندگینامه‌یی از هایکوسرایان نامی ژاپنی است.
آقای پاشایی به همراه احمد شاملو از جمله اولین هایکوشناسان فارسی زبان بودند که در کتابی "هایکو شعر ژاپنی از آغاز تا امروز" نخستین بار دست به ترجمه و تفحص در هایکو زدند. کتاب هایکوی احمد شاملو (+) دوهزار هایکو درخود دارد، مرجع خوب و کاملی از شعر هایکو است.
+کتاب هایکو از ژاپنی به فارسی برگردانده شده اما متن ژاپنی و انگلیسی را همراه خود دارد.
+در دست گرفتن و خواندن این کتاب به لحاظ مصور بودن و کاغذ نفیس احساس خوبی به آدم میداد، لذا مالکیتش بجاست و گزینه مناسبی برای هدیه دادن به مخاطب خاص است!
+++
در سایه‌ی شکوفه های گیلاس / هیچ کس / کاملاً غریبه نیست...
رگبار تابستانی / زنی تنها نشسته / به بیرون نگاه می کند
پرهای علف مرغزار / لرزش‌های تنهایِ / دلی تنها
بازی درناها / پروازکنان تا ابرها / اولین برآمدنِ آفتابِ سال...

سنگ صبور

صادق چوبک

چاپ دوم، 1352 ، 400 صفحه

انتشارات جاویدان

سنگ صبور چوبک

شیراز، دهه دوم هجری شمسی، چند نفر مستاجر زیر زیر خط فقر در خانه ای با اتاق های پایینتر از رده کلنگی زندگی درگیرانه ای دارن. گوهر، یکی از مستاجرا که گذشته فلاکت باری داره برای تامین معیشت خود و کودک خردسالش صیغه روی می کنه، که یه روز از قرار معلوم که برای صیغه شدن از خونه بیرون میزنه و گم و گور میشه. احمد آقا معلم تنها و روشنفکر بر اوضاع بقیه مستاجرا واقفه ( حجم چشم گیری از کتاب حول افکار آنارشیستی ش می گذره) با عنکبوتی به اسم آسید ملوچ که سنگ صورش هست، برای نوشتن داستانی پیرامون زندگی گوهر گفتگو می کنه...
یکی دیگه از  شاهکارای دوران طلایی داستان نویسی فارسی. صادق چوبک دورانی از زندگی ش رو در شهر شیراز طی کرده و در این آخرین اثر جاودانه ش تجربیات و نگاه تیزبینانه از جامعه ای به ابتزال رفته بر کتاب سنگ صبور بکار گرفته. چوبک در سنگ صبور پلشتی های جامعه رو بدون کم کردن ذره ای از حقایق آفت های اجتماعی و با بیان ناخوشایندهای مذاهب تصویری از ناتورآلیسمی تمام عیار نشان داده. البته با همه سیاهی و وقایع غم انگیز حاکم بر کتاب، یه نوع طنز ریز در گفتمان شخصیت محوری داستان، احمدآقا وجود داره و هر وقت داستان کسل کننده میشد، گوشه کنایه های برنده احمد آقا بود که شکل بهتری بر پیشبرد کتاب می داد. کنایه ها اغلب طنزپردازانه و کوبنده بدون رودرواسی پرانده میشه و چوبک در اینجا احمد آقایی رو خلق کرده که وجدان بیدار جامعه ننگین رو نمایندگی می کنه، از خالق مخلوقات و مذاهب و خرافات گرفته تا فساد اخلاقی-جنسی موجود، همگی زیر تیغ تیز انتقادات ش در امان نیستن، که به اعتقاد من چوبک تاثیری که از آثار انتقادی صادق هدایت داشته غیرقابل انکاره.
+داستان به سبک سیال ذهن روایت میشه و این اولین اثر در زبان فارسی بود که به این شیوه خلق شد. بنابر گفته ای چوبک از رمان گور به گور فاکنر تاثیر گرفته که به این سبک نوشته شده.
+قبلا از چوبک فقط داستان کوتاه عدل رو خونده بودم و مجذوب شیوه بیان و نثرش شدم.
+کتاب پایان غیرمنتظره ای داشت و روند کلی داستان در مقاطعی به کل تغییر می کرد. بخش پایانی کتاب نوعی از داستان آفرینش نقل میشه و دیگه خبری از موضوع اصلی نمیشه...
+اگر روزی یه عنکبوت سنگ صبورم میشد شاید بهش آسید ملوچ می گفتم!
8.5 از 10

+++
«زندگی برای من قشنگه.خیلی چیزای دیگه توش هس که من دلم میخواد ببینم. میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره. میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره. میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم ببینم. میخوام بمونم و بنویسم. میخوام مردمو بشناسم.تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره؟ گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه؟»
«آدم از همون اولش از تنهایی وحشت داشته.»
«گوهر کیه؟هم فاحشه هم گدا. مگه صیغه رو با فاحشه فرقی داره؟هر روز زیر پای یکی میخوابه تا یه لقمه نون برای شکم خودش و بچش دربیاره. تازه خودم چکاره م؟ یه گدا؛ یه معلم بیس و پنج تومنی که از سراپام اکبیر میباره و همیشه هشتم گرو نهمه. از بس از بقال چقال نسیه بردم دیگه روم نمیشه زیر بازارچه رد بشم.»
«نویسندگی چه هنر ناقصیه.»
«تموم این شمشیز زنی ها و آدم کشیها و مثل شتر فحل خرناس کشیدنها و تمدنها واژگون کردن ها، برای به نوا رسوندن پائین تنه ها بوده.»
«زندگی من از اولش دروغ بوده. هرچه گذشته دروغ بوده. گذشته مسخره س. اونیکه همیشه ازش میترسم آینده مه که نمیدونم چه جوری از آب درمیاد.»
«تو دشمن عفت و عصمت عمومی هسی. تو کافری، تو آنارشیستی. باید تورو دار زد تا مردم از شرت خلاص بشن. اگر جرات داری این فکر خودتو بلند بگو تا  ببینی چه جوری چوب تو هرچی نه بدترت میکنن.»
«من اینجا کسی را ندیدم بخنده. اینجاهیچکس خنده بلد نیست. من خیلی خنده را دوست دارم.گاهی تو تنهائی خودم پیش خودم میخندم؛ اما خنده یه آدم تنها چه فایده داره. دلم میخواد خنده یکی دیگه را هم مثل خنده خودم ببینم.»
«من دیگر هیچ غمی ندارم. دیگر از تنهائی نمی ترسم. من و تو باید بخاطر همدیگر همیشه زنده باشیم.»

محاکمه

فرانتس کافکا

ترجمه علی اصغر حداد

چاپ دوم، 1388، 272 صفحه

نشر ماهی، 4200 تومان

محاکمه فرانتس کافکا

کافکا در رمان محاکمه داستان یوزف کا. مشاور ارشد یک بانک بزرگ را تعریف می کند که یک روز بی دلیل و بدون تفهیم اتهام در منزلش بازداشت می شود. کتاب با این جمله آغاز می شود: "بی شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی آنکه از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد." با این حال کا. اجازه رسیدگی به امور روزمره خود را دارد. در ادامه با دادگاه ها و سیستم مخوف و عجیب غریبی سر و کار پیدا می کند که از زمین تا آسمان با ذهنیات کا. و (خواننده) تفاوت دارد و برای رهایی از بحرانی که هر روز فشارش بر زندگی کاری و روحیاتش بیشتر می شود به ناچار و دربه در، به جمع آوری اطلاعات از این سیستم قضایی ناگزیر می شود... 
مثل اکثر آثار کافکا با جمله کوبنده و فوق العاده از ابتدای کتاب مواجه هستیم، لذا بحث از بحرانی شکل می گیرد که قهرمانان دیگر داستان های کافکا از جمله سامسای مسخ شده هم دچارش شده اند. در اینجا با جهانی سرو کار داریم که کمتر شباهتی با جهانی که ما در عالم واقعیت می شناسیم دارد، یعنی شاید دنیای خواب و خیال و یا شاید چیزی فراتر از آن، جهانی که کافکا درگیرش بود و با مرگش خوانندگان را در آن غوطه ور و به عبارتی(سرگردان) کرد.
در محاکمه شخصیت اصلی داستان؛ کا. خود را بی گناه می داند و در این مورد کمترین تردیدی به خود راه می دهد، و البته تا انتهای داستان تفهیم اتهام صورت نمی گیرد و نه کا. و نه خواننده با دلیل این محاکمه روبرو نمی شوند و برای همیشه بصورت سوال در ذهن هایمان باقی خواهد ماند، اینجاست که با جهان کافکایی به تمام عیار مواجهیم؛ قهرمان داستان کافکا همچون شخصیت دیگر داستان های کافکا تنها و یک دنده است، البته بی تفاوت هم نیست، یوزف کا در جریان محاکمه سرسخت و کوشاست و در امور کاری خود همواره موفق بوده و بعنوان مشاور ارشد یک بانک بزرگ از احترام ویژه ای برخوردار است، البته جریان تلخ و بحرانی که در آثار کافکا می شناسیم گریبان کا. را نیز گرفته و این سرسختی رفته رفته فروکش می کند. "راستی که در مسیر زندگی کا. یکباره چه سنگی انداخته بودند!" ص 132
در فصل های متعدد محاکمه درگیر صحنه های مخوف و ترسناک کافکایی هستیم، کا. به دادگاهی احضار شده که بروکراسی اش بیداد می کند، سلسله مراتبش پیچیده و معماری ساختمان دارای سالن و راهروهای پیچ در پیچ هست، سقف ها کوتاه و هوایش سنگین و برای متهم تهوع آور! حضار جلسه ای که کا. برای بازرسی حضور یافته، همگی از ارکان دادگاه هستند و قضات زن بارگی پیشه کرده اند. شاید سحرآمیزتر از همه اینکه حتی مشتریان بانکی که کا. در آن به کار مشغول است از محاکمه کا. باخبرند، و یا در انباری بانک صدای داد و فریاد به گوش می رسد. خوشبختانه کافکا در سراسر کتابش از این صحنه ها و تمثیل هایی که تنها مختص به خودش است کم نگذاشته و این اثرش که هرگز کامل نشد با همین هنر به اوج امروزی رسید.
نکته جالب دیگری که از کتاب محاکمه بنظرم از همه جالبتر است ارتباط کا. با زنان متعدد است، کا. به هر کدامشان می رسد انتظار کمک دارد و از آنها به نوعی قصد بهره کشی دارد، در صورتی که زنان در محاکمه خود اغوا کننده اند و تا انتهای داستان جز این یک مورد خیر و برکتی دیگر برای کا. به ارمغان نمی آورند.
کافکا در وصیتی به دوست نزدیکش ماکس برود خواهش کرده تمامی نوشته ها و نامه هایش را بسوزاند. همانطور که می دانیم ماکس اعتنایی به این وصیت نکرد و رمان محاکمه با وجود ناقص بودن منتشر می شود (امروز ما از این نعمت بی نصیب نشدیم) هر چند در یکی از فصل ها سرانجام کار کا. نوشته شده و بعبارتی "فصل پایانی" اسم گذاری شده. بنظر می رسد اگر فرانتس کافکا محاکمه را کامل می کرد قطر کتاب از این به مراتب بیشتر و پربارتر می شد و شک و شبهات این اثر از وضعیت فعلی کمتر می گشت(ببینید این کتاب امروز با وجود کامل نبودن چه جایگاهی در ادبیات مدرن جهان کسب کرده) چرا که موارد متعددی از رویدادهایی که کا. با آنها سروکار داشت روشن نشد.
کتاب حاضر توسط نشر ماهی که یکی از ناشرای محبوبم هست به خوبی و زیبایی هر چه تمام منتشر شده و از چاپ و طراحی مطلوب و کاغذ مرغوب بهره گرفته. جا داره اینجا از ترجمه فوق العاده آقای علی اصغر حداد هم تشکر کنم که بنظر بنده چیزی کم نگذاشت و گزینه مناسبی از ترجمه های موجود برای کتاب محاکمه هستن. کاش تمامی کتاب های کافکا که تو کتابخونم دارم همگی از آقای حداد بودن؛ جالب اینجاست بطورتصادفی همشون از مترجمای مختلف هستن!
+فیلمی با همین عنوان (+) با بازی آنتونی پرکینز و کارگردانی اورسن ولز اقتباس شده که چندین سال قبل و قبل از اینکه کتاب رو بخونم تماشا کردم؛ دیدنشو پیشنهاد می کنم. خود اورسن ولز این فیلم رو از کارهای مورد علاقه خودش اعلام کرده.
+چندین نقد از منابع مختلف خوندم، اگر سراغ دارید معرفی کنید.
+از این به بعد قصد دارم کتاب هایی که می خونم از ده نمره ارزشیابی کنم. معیار من شامل طراحی، چاپ و ترجمه هم میشه:
9 از 10

+++
«دست های زنانه بی سر و صدا خیلی چیزها را سر و سامان می دهند.»
«به واقع شما بازداشتید، ولی نه آن طور که دزدی بازداشت می شود. مثل دزد بازداشت شدن ناخوشایند است، ولی این بازداشت، به نظر من، این بازداشت جنبه ی عالمانه دارد.»
«سروکار داشتن با این محاکمه همان و شکست خوردن همان.»
«همیشه در این دادرسی مسایلی مطرح می شوند که عقل از درک آن ها عاجز می ماند. شخص خسته تر و آشفته تر از آن است که از بسیاری چیزها سر در بیاورد، این است که به خرافات پناه می برد.»

مرگ آرام

نویسنده: سیمون دوبووار

مترجم: مجید امین موید

چاپ اول: 1391

تعداد صفحات: 96 ص

انتشارات نگاه ، 3000 تومان

مرگ آرام

خاطرات سیمون دوبووار (+) هست از روزی که مادر پیرش در حمام لیز خورده و به بیمارستان منتقل شده و تازه متوجه سرطان مادر می شود، و حالا فقط چند ماهی تا پایان زندگی فرصت داره. در این روزهای پایانی زندگی مادر، سیمون و خواهرش پوپت مستمر بر بالین مادرشون هستن، سرگذشت مادر و احساس و عواطف خواهران گزارش میشه...
بعنوان اولین اثری که از سیمون دوبووار خوندم چندان اثر خوبی برام نداشت و راضی نشدم، یه جورایی کسل کننده و حالگیر بود، بازم خداروشکر قطر کتاب از این بیشتر نبود. با این حساب میشه شناخت روی شخصیت پیچیده سیمون دوبووار در مرگ آرام بدست آورد هر چند شناختنامه نیست.
شخصیت سیمون دوبووار تحت تاثیر ژان پل سارتر بوده و حتی در این کتاب کوچک که در سال 1964 نوشته شده ردپایی از سارتر وجود داره و دیدارهای کوتاهش به چشم می خوره. سیمون همواره پیش قدم در زمینه فمینسم و دگرباشی جنسی بوده و در مانیفیست 343 که بیانیه ای در حمایت از سقط جنین بوده به امضای سیمون دوبووار رسیده. لذا سیمون همواره از سمت خانواده و قوم و خویش در معرض انتقاد و آماج حملات بوده تا جایی که در همین کتاب به گفته ای از پسرعموی خودش اشاره می کنه: «سیمون مایه ی شرم خاندان ما است.»
همچنین بخوانید مطالبی از سیمون دوبووار (+) .
قسمت های انتخابی از کتاب:
«اما اگر او از دست رفته است آزار دادنش به چه درد می خورد؟ کاش که بگزارند آرام بمیرد.»
«نومیدانه خطایی را که از آن خودم بود می پذیرفتم، بی آنکه مسول آن باشم، و هرگز قادر به جبرانش نبودم.»
«وقتی کسی زندگی را این همه دوست دارد مرگ کاری دشوار است.»
«چقدر دلهره انگیز است که آدمی خود را شئی بی دفاعی احساس کند که پاک بازیچه ی پزشکان بی تفاوت و پرستاران درمانده از کار زیادی است. وقتی دچار هراس شوند دستی بر پیشانیشان کشیده نمی شود؛ اگر درد بر آن ها چیره شود مسکنی ندارند و دروغزن یاوه گویی نیست تا سکوت نابودی را پر کند.»

کتاب نیست

شاعر: علیرضا روشن

چاپ پنجم: پاییز 1391

تعداد صفحات: 112 ص

نشر آموت ، 4000 تومان

کتاب نیست

عنوان کتاب شعری هست که چند وقتیه میخواستم معرفیش کنم که قسمت امروز افتاد. کتاب شامل ۲۰۰ قطعه شعر در سه دفتر "شمع گندم"، "کتاب تو" و "کتاب نیست" هست. موضوع شعرها غالبا فراق کشیدن از معشوق و روزانه های زندگی شاعر هست. این قطعات شعر فوق العاده ریز و پیامکی هستن، به قولیخوندن این مجموعه شعر ایکی ثانیه ای طول می کشه :)
 آقای علیرضا روشن در این اولین مجموعه شعر خود بهترین استفاده از ترکیب و تلفیق شعرهای سپید و هایکو رو برده و تا حد ممکن از بکارگیری واژه های ادبی لغت نامه ای(در اینجا دشوار) پرهیز کرده و احتمالا اولین قدم در سرودن این مجموعه، مخاطبان مورد نظرش بوده که با این نثر ساده ولی دلنشین طرفداران متعددی جذب کرده. جالب اینجاست آقای روشن قبلا شعراشو در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی منتشر می کرده و کتابِ نیست اولین کتابشه و به چاپهای زیادی در مدت زمان کم رسیده و مسلماً فروش فوق العاده ای داشته. پیشنهاد من اینکه از خوندنش خشنود خواهید شد...

شعرهایی از کتاب نیست:
مرا به رد شعرم دنبال کن
من رد پا ندارم
رد درد را بگیر
و به من برس

ما آب را
برای گریستن نوشیده ایم

باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداری‌اش بدهم که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است

وقتی از دویدن صحبت می کنم در چه موردی صحبت می کنم

نویسنده: هاروکی موراکامی

مترجم: علی حاجی قاسم

چاپ اول: 1391

تعداد صفحات: 160 ص

انتشارات نگاه ، 5000 تومان

هاروکی موراکامی

کتاب حاضر شامل نوشته ها و یا بهتر بگم، خاطرات هاروکی موراکامی نویسنده از روزهایی هست که به دو ماراتن مشغول بوده، رشته ای که در طی سالیان طولانی به شکل حرفه ای و برنامه ریزی شده ادامه داده و تاثیرش بر زندگی شخصی و حتی نویسندگی موراکامی چیره شده. در این کتاب، موراکامی از لحظاتی میگه که بصورت فشرده تمرین می کرد و برای مسابقات از نقاط مختلف دنیا آماده میشده، از ضعف ها و قوت ها، سختی ها و خاطرات خوب و بد...
با اینکه این کتاب در زمره خاطرات جای میگیره ولی سطح ادبی ادبی موراکامی به درستی نوشته شده، پیوند دو و نویسندگی به زیبایی هر چه تمام بیان میشه و توصیفاتی که از متن کتاب می خونید به قابلیت های دیگش اضافه میشه و در حجم مناسبی که داره بندرت خسته کننده میشه. با خوندن این کتاب بیشتر از ورزش،حالا به هر نوعش خوشم اومد و تاثیراتش بر زندگی رو یه جورایی حس کردم اونم در هر سن و شرایطی که باشی...
ریموند کارور داستان نویس بزرگ آمریکایی دوستی صمیمانه ای با آقای موراکامی داشته و به لطف همین آشنایی تاثیر پذیری شیوه کار و مینی مالیستی کارور بر موراکامی تا حدود زیادی چیره میشه. تا جایی که اسم کتاب حاضر رو از روی مجموعه "وقتی از عشق حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم" کارور گرفته شده.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«دو استقامت با شرایط من سازگار است و از تمام خصائلی که در طول عمر کسب کرده ام این یکی سودمندتر و پرمعنی تر بوده است. دویدن بیش از بیست سال بدون وقفه مرا از نظر جسمی و عاطفی قوی تر کرده است.»
«ممکن است برای کسی که به سن من می رسد احمقانه باشد که این موضوع را عنوان کند، اما من می خواهم واقعیت را ادا کنم: من آدمی هستم که دوست دارم تنها باشم، آدمی هستم که تنهایی برای من دردناک نیست. هر روز یکی دو ساعت به تنهایی می دوم و با کسی صحبت نمی کنم، به علاوه چهار پنج ساعت پشت میز کارم تنها هستم، که نه مشکل است و نه کسل کننده. این حالت از دوران جوانی با من بوده است، وقتی حق انتخاب داشتم بیشتر ترجیح می دادم تنها باشم و کتاب بخوانم یا به موسیقی گوش بدهم تا وقتم را با کسی بگذرانم. همیشه می توانستم به فکر چیزهایی باشم که خودم به تنهایی انجام دهم.»
«چه کسی احتمالا در این دنیا احساسات گرم، یا چیزی شبیه آن را، نسبت به آدمی که سازش نمی کند و یا هر وقت مشکلاتی پیش می آید، خود را به تنهایی در گنجه مخفی می کند، دارد؟ آیا ممکن است مردم یک نویسنده حرفه ای را دوست داشته باشند؟»
«وقتی می دوم به خود می گویم که به رودخانه فکر کن، و به ابرها. اما اساسا به چیزی فکر نمی کنم. تنها کاری که می کنم این است که در آرامش خودم، خلا ساختگی، و سکوت به یاد ماندنی خودم دایم می دوم، و چقدر هم باشکوه است. مهم نیست مردم چه می گویند.»
«دویدن امتیازات زیادی دارد، اول از همه، به کسی احتیاج ندارید که این کار را انجام دهد، و لوازم ویژه ای لازم ندارید. احتیاج نیست به مکان مخصوصی بروید و بدوید. تا زمانی که کفش دو داشته باشید و جاده شرایط خوبی داشته باشد تا جایی که قلبتان می کشد می توانید بدوید. تنیس چنین نیست. باید به زمین تنیس بروید، و به بازیکن دیگری نیاز دارید.»
«قبلا این مورد به فکرم رسید که زندگی انصاف ندارد. بعضی از مردم زمین و زمان را به هم می ریزند اما هرگز به هدفی که دارند نمی رسند، در صورتی که بعضی ها بدون آنکه زحمتی به خود دهند به اهدافشان می رسند.»
«دیواری که اعتماد به نفس سالم را از افتخار ناسالم جدا می کند خیلی باریک است.»
«بیشتر دونده ها به خاطر طول عمر نمی دوند، بلکه می خواهند به تمام معنی زندگی کنند. اگر می خواهید سال های زیادی عمر کنید بهتر است با اهداف روشنی زندگی کنید تا در غبار، و من معتقدم که دویدن به این هدف کمک می کند. ضرورت دویدن و استعاره زندگی این است که تا می توانید تلاش کنید محدودیت های فردی درونی بهتر شود، و برای من هم نویسندگی. اعتقاد دارم بیشتر دونده ها با گفته های من موافق هستند.»
«اگر چیزی ارزش انجام دادن دارد، ارزش تلاش دارد، یا در بعضی مواقع ، باید فراتر از تلاش باشد.»
«پایان مسابقه یک نشان موقتی است که اهمیت زیادی ندارد. درست مانند زندگیمان. زیرا پایان به این معنی نیست که هستی معنی دارد.»
«شاید قطعا می توانم بگویم زندگی همین است. شاید تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که بدون شناخت چیزی آن را بپذیریم. مثل مالیات، جزر و مد، مرگ جان لنون، و اشتباهات داوران در جام جهانی.»

قاضی و جلادش

نویسنده: فریدریش دورنمات

مترجم: س.محمود حسینی زاد

چاپ سوم: 1389

تعداد صفحات: 157 جیبی

نشر ماهی ، 2000 تومان

قاضی و جلادش

در این رمان پلیسی-جنایی بازرس کهنه کار برلاخ به دنبال محاکمه فرد جنایتکار و مرموزی به اسم گاستمان هست و در اوایل جوانی عهد بسته که روزی وی را به دام خواهد افکند. در ابتدای داستان پلیس جوانی به نام اشمید که همکار و یار باوفای برلاخ است کشته می شود و بازرسی که همیشه زیر سایه اشمید بوده جایگزین و برای معاونت برلاخ منصوب می شود...
«دو رمان قاضی و جلادش و سوء ظن طی سال های 1950 تا 1952 نوشته شده اند. نیاز مالی به دلیل بیماری دورنمات و همسرش سبب خلق این دو اثر شد، و شروع آثار بعدی او در زمینه ی ادبیات پلیسی. نوشته اند وقتی دورنمات با 500 فرانک پیش پرداخت برای این دو کتاب به منزل رفت، همسرش تصور کرد دورنمات پول را دزدیده است. دورنمات بعدها گفت ناشری نمانده بود که به او زنگ نزده باشم و کتابی را که اصلا وجود نداشت، پیشنهاد نکرده باشم.» از مقدمه مترجم
چون به دنبال یه رمان پلیسی بودم و همیشه این ژانر رو چه در غالب ادبیات و چه در سینما پیگیر هستم پس سراغ کارهای فریدریش دورنمات عزیز رفتم، نویسنده ای که در این ژانر یه استاد و صاحب سبک هست و به اعتقاد خیلیا نوآوری های مفیدی در این سبک بوجود آورده. کتاب از هر حیث زیبا بود و حسابی ازش خوشم اومد، متن روانی که داشت، موضوع خیر و شر و داستان سرراست و محکم و بازم از همه مهمتر شخصیت پردازی فوق العاده و منحصر به فرد دورنمات در خلق برلاخ که به نمونه ای از کارآگاهای سوپر قهرمان من در این ژانر پرطرفدار تبدیل شد. در یک جمله، قهرمانی که با وجود سن و سال فراوان و تحمل تنهایی و دردهای بیماری اما همچنان متعهد و سرشار از شور زندگی هست. فصل بیستم کتاب به تنهایی برگ برنده این رمان و به قول مترجم یادآور شام آخر و نقطه اوج داستان بود که مهر محکمی به شگرد دورنمات و فوت کوزه گری وی بود.
ترجمه آقای حسینی زاد خوب بود و مقدمه ای که بر کتاب داشت هم باید بگم که تحسین برانگیز بود. از جمله کتابای هم ردیف قاضی و جلادش، دو کتاب پلیسی دیگه به اسم سوء ظن و قول یه جورایی مکمل و ادامه دهنده هم هستن و از نمایش نامه های درخشان آقای فریدریش دورنمات میشه از ازدواج آقای می سی سی پی و ملاقات بانوی سالخورده اسم برد که خوندنشون از واجباته. همچنین بخونید مطلبی در سایت کتابلاگ (+) از قاضی و جلادش و همچنین کتاب صوتی (+) این اثر همراه با نقد و بررسی.
در سینما هم چندین اقتباس ازش شده که نسخه (+) به کارگردانی ماکسیمیلیان شل و بازی جان وویت که خود دورنمات هم در نقش نویسنده ظاهر میشه از بقیه معروف تر و کامل تر بوده.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«اولین اقدام برلاخ در قضیه اشمید این بود که ترتیبی داد تا فعلا قضیه مخفی نگه داشته شود_برای این کار هم مجبور شد از تمام نفوذش استفاده کند. برلاخ فکر می کرد اطلاع چندانی که در دست نیست، روزنامه هم که به هر حال بی خاصیت ترین کشف دوهزار ساله اخیر است.»
«یک دفعه باید بروم سراغ این موجود. نویسنده ها همیشه مشکوک اند، اما من حریف این تحصیل کرده ها می شوم.»
«هیچ وقت از تعقیب دست برنمی دارم. باالاخره موفق می شوم جنایت هایت را ثابت کنم.
دیگری جواب داد: باید عجله کنی برلاخ. وقت زیادی نداری. دکترها به تو یک سال شانس زنده ماندن می دهند، تازه اگر جراحی بشوی.
پیرمرد گفت: حق با توست. یک سال دیگر. و نمی توانم بگذارم مرا عمل کنند. باید وارد مبارزه شوم، آخرین فرصتم است.»
«غیر ممکن است بشود با انسان ها مثل مهره های شطرنج رفتار کرد.»
«پیرمرد تقریبا نفس نمی کشید. ایستاده بود و اسلحه در دست می فشرد. عرق سردی را که از پس گردنش راه افتاده بود حس نمی کرد. به هیچ چیز فکر نمی کرد، نه به گاستمان، نه به لوتس، و نه حتی به بیماری اش، که لحظه به لحظه از درون می خوردش و می خواست زندگی اش را نابود کند، و حالا داشت از آن دفاع می کرد. پر از شور زندگی بود، و فقط زندگی.»
«این آخرین ملاقاتشان بود؛صیاد، و صیدی از پا افتاده پیش پایش. برلاخ می دانست که حالا زندگی هردویشان به آخر رسیده است، و بار دیگر نگاهش روی سال ها لغزید، ذهنش مسر مرموز هزارتویی را که زندگی هردویشان بود، پیمود. حالا فاصله بین آنها فقط لایتناهی مرگ بود_داوری که داوری اش سکوت است.»

چند روز بعد نوشت: از روز سه شنبه بمدت چند روز سیستم بلاگ اسکای قصد بروزرسانی داره و احتمالا نظرات دچار محدودیت میشه.

کلیدر | جلد پنجم و ششم

نویسنده: محمود دولت آبادی

چاپ اول(قطع جیبی): 1387

انتشارات فرهنگ معاصر

کلیدر محمود دولت آبادی

گل محمد و یارانش به جنگ با ارباب ها و خان ها که دهقانان فقیر و عشایر را مطیع خود کرده اند و از آن ها سوءاستفاده می کنند می پردازند. افسانه ها پیرامون گل محمد و یاران مسلحش به سرعت در سرتاسر منطقه می پیچد و گل محمد که اندک اندک به چهره ای محبوب نزد مردم تبدیل می شود، در نقش قهرمان آنان ظاهر می شود. در روستاها جلسات شبانه برای همقسم کردن رعیت ها برای مقابله با حق کشی اربابان شکل می گیرد و نامه های حزب توده در میان اهالی روستاها پخش می شود. در یکی از این جلسات، اهالی متوجه به حریق کشیدن کشتزارهای گندم می شوند، بهمین جهت ستار و بلخی بهمراه علی خاکی از اهالی معترض قلعه چمن دستگیر می شوند و نقشه هایشان تا حدودی برای عملی شدن نبرد تیره و تار می شود...

***

«گرچه مردمی که زندگانیشان در مداری بسته گرفتار است، در گشودن زبان و دل، شیوه ای بس سنجیده و به حزم دارند.»

«بزرگترین حسن زن همین است که می تواند مرد را به شوق درآورد. بزرگترین عیب زن هم این است که می تواند مرد را به بیزاری بکشاند. زن است، دیگر»

«برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می دزدند؛ و برای اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج می کنند. با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست می دهد، خوار و زبون می شود و به غیر خودی وابسته می شود؛ و نوکر می شود، و مثل کفش پای آنها، مثل نی سیگار آنها،و حتی مثل تیغه شمشیر آنها که وقتی لازم باشدگردن برادر خود، گردن زن و فرزند خود را هم می زند.»

«هنر چیزیست که نه گم می شود و نه دزد آن را می تواند بدزدد.»

«ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!»

پ.ن: این روزها درگیر دروس ارشد و آزمون های استخدامی هستم و اجبارا کمتر، دیگر کتاب ها رو می خونم!

چه کسی معلم تاریخ را کشت؟

شاعر: نزار قبانی

مترجم: مهدی سرحدی

چاپ اول: 1386

تعداد صفحات: 128 فارسی-عربی

نشر کلیدر ، 1750 تومان

چه کسی معلم تاریخ را کشتنزار خیلی زود به این حقیقت ایمان آورد که شعر و خیزش دو روی یک سکه اند و شعری که فریاد برنیاورد و پایه های تخت ستم پیشگان را به لرزه نیفکند، شعر نیست. او واژگان خود را به گلوله بدل کرد تا با آن، از کرامت و عزت امت دفاع کند و شکوه از دست رفته را به آن بازگرداند. نزار برای مردم زیست و در شعر و نثر خود، با دغدغه و اندوه آنان گریست و سروده هایش که از دل برآمده بود، با استقبالی کم نظیر مواجه شد. کمتر شاعری را می توان یافت که مانند او، بر فرهنگ و زبان عربی معاصر تاثیرگذارده و در میان مردم چنین محبوبیتی کسب کرده باشد. خود او در این باره می گوید: من در همه جا ممنوعم؛ پس... مرا در همه جا می خوانند..! از مقدمه مترجم
شعر سیاسی، اجتماعی نزار قبانی هم مثل شعر عاشقانش خوب و شورانگیز بود و در کتاب حاضر که تعدادی از نمونه کارهای فرهنگ مقاومت و پایداری لبنانی-فلسطینی جای داده شده بود، خیلی تاثیرگذار و کوبنده سروده شده بودن و یه جورایی تاریخ نزاع اعراب و اسرائیل رو در ذهنم مجسم می کردن. متن تمامی اشعار ساده و روان بودن و ترجمه قوی آقای مهدی سرحدی رو هم نباید فراموش کرد. این ادبیات و شعر رو می پسندم و خوندن این کتاب رو  به علاقمندان شعر مقاومت پیشنهاد می کنم.
شعرهای این مجموعه: تراژدی قانا، گریزندگان، چه کسی معلم تاریخ را کشت؟، یادداشت های یک سگ بافرهنگ!، تفنگ می خواهم.. ، ای قدس!، موافقم با تروریسم!، شعر، پرسش می کند

یادداشت های یک سگ بافرهنگ!

ارباب من!
از تو، یاقوت و حریر و زر نمی خواهم
نمی خواهم که بر من جامه های اطلس و دیبا بپوشانی
تنها خواسته من آن است
که بشنوی سخنم را
زیرا که من در شعر خود، می آورم بر تو
تمام فریاد عرب ها را
تمام نفرین عرب ها را..!

سرورم!
اگر شعر و غزل را خوش نداری،
به جلادت بگو
بگذارد آزادانه پارس کنم!

در بندر آبی چشمانت

شاعر: نزار قبانی

مترجم: احمد پوری

چاپ ششم: 1388

تعداد صفحات: 101

نشر چشمه، 2000 تومان

در بندر آبی چشمانت نزار قبانیشعر نزار قبانی شعر انسانی است و درست به این سبب در مفهوم وسیع تر متعهد است. او از بی عدالتی ها و رنج و تحقیر انسان ها درد می کشد. با آن ستیز می کند. اشعار عاشقانه او در اوج خود متعهد است و شعرهای سیاسی اش در نهایت عاشقانه است، زیرا شور و اشتیاق او برای بهروزی انسان و خشم و نفرت او از پدید آورندگان تیره روزی، مایه اصلی این اشعار است. از پیشگفتار مترجم
کتاب حاضر گزینه شعر های عاشقانه نزار قبانی شاعر معاصر عرب هست که اشعار عاشقانه زیبایی رو سروده. درون شعرها به قلب پر از احساس و عشق نزار به زن میشه پی برد که حتی این کلمه در اکثر اشعار این مجموعه شعر به وفور دیده میشه و البته استفاده ماهرانه و ابزاری از شعر بعنوان حمایت کننده زنان جامعه عرب کاملا هوایداست.

در زبان  فارسی شعر نزار قبانی توسط مترجم های مختلفی از جمله مهدی سرحدی، موسی بیدج، یغما گلروبی،رضا طاهری، موسی اسوار و احمد پوری ترجمه شدن و این اشعار در ایران طرفداران زیادی رو به خودش جذب کرده. شخصا شعر دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس رو بیشتر پسندیدم.


شعر دریایی


در بندر آبی چشمانت

باران رنگ های آهنگین می وزد

خورشید و بادبان های خیره کننده

سفر خود را در بی نهایت تصویر میکنند


در بندر آبی چشمانت

پنجره ایست

گشوده به دریا

پرندگانی در دور دست

به جستوی سرزمینهای به دنیا نیامده


در بندر آبی چشمانت

برف در تابستان میآید

کشتیهایی با بار فیروزه

که دریا را در خود غرقه میسازند

بی آنکه خود غرق شوند


در بندر آبی چشمانت

بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی

عطر دریا را به درون می کشم

و خسته باز می گردم چون پرنده ای.


در بندر آبی چشمانت

سنگ ها آواز شبانه می خوانند.

در کتاب بسته ی چشمانت

چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟


ای کاش، ای کاش دریانوردی بودم

ای کاش قایقی داشتم

تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت



طبیعت مرد

مرد برای عاشق شدن
به یک دقیقه نیاز دارد
و برای فراموش کردن
                     به چندین قرن.


فرضیه ای نو درباره پیدایش جهان

در آغاز... فاطمه بود
سپس عناصر شکل گرفتند
     آتش و زمین
     هوا و آب
و آن گاه نام ها و زبان ها پدید آمدند
     آسمان و بهار
     سپیده و شامگاه
پس از چشمان فاطمه
دنیا پی برد به
     را رز سیاه
و آن گاه... پس از قرن ها
زنان دیگر آفریده شدند.


آغاز تاریخ

من رازی ندارم... قلب من کتابی است گشوده
خواندن آن برای تو دشوار نیست.
محبوبم، زندگی من
از روزی آغاز می شود که دل به تو سپردم.

شازده کوچولو

نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری

مترجم: بابک اندیشه

چاپ هفتم: 1390

تعداد صفحات: 104

نشر هنر پارینه و نشر ماهابه، 2500 تومان

شازده کوچولوکودکی که راوی داستان او را شازده کوچولو می نامد از سیاره کوچکی به اسم ب 612 اومده. راوی که هواپیمایش سقوط کرده در بیابانی شازده رو می بینه و باهاش دوست و همکلام میشه و خاطرات و پرسش های شازده رو از جهان هستی و انسان های زمینی مرور میشه...

 

از آخرین آثار نویسنده هست که در سال 1943 منتشر شد. کتاب حاضر پرفروش ترین کتاب تک جلدی همه دوره هاست و ترجمه هایی که ازش شده به بیشتر از 200 زبان میرسه. 

 

اگر تابحال شازده کوچولو رو نخوندید و فکر می کنید تنها برای کودکان و مختص خودشون نوشته شده سخت در اشتباه هستید، چراکه اگزوپری در این اثر محبوب تمام فلسفه و تجربیات خودشو در بکاربردن افکار انسانی و موضوع دوست داشتن بکار برده و البته بد نیست که برای خوندنش گذری هم به دوران کودکی داشته باشیم. 

جملات این داستان بی نقص هست و تو کمتر کتابی نمونه اش رو دیده بودم. شخصیت شازده کوچولو که نمونه همه دوستی و عشق ورزیدن هاست، شاعرانه و صمیمانه خلق شده و در پایان داستان که منجر به جدایی از راوی میشه حس تعلیق به خواننده القا میکنه. کلا این سبک رو می پسندم و این شخصیت پردازی را دوست دارم. 

 

این کتاب هم مثل خیلی از آثار دیگه تو زبان فارسی دستخوش ترجمه های متعددی شده، از جمله ترجمه های احمد شاملو، محمد قاضی، ابوالحسن نجفی و بابک اندیشه که دوتای اولی رایج تر هستن. 

 

قسمت های انتخابی از کتاب:

«اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که در میلیونها سیاره فقط یکی از آن وجود داشته باشد، وقتی به آن سیاره ها نگاه می کند احساس خوشبختی می کند و با خود می گوید: گل من در یکی از این سیاره هاست...» 

«اگر کسی بخواهد و باهوش تر و عاقل تر از آنچه هست، به نظر برسد از حقیقت دور می شود.»

«چه سیاره عجیبی! یکدست خشکی و تیزی و شوری! آدمهایش هم که اصلا قوه تخیل ندارند و هر چه می شنوند همان را تکرار می کنند... در سیاره من گلی بود که همیشه اول او حرف می زد...»

«جاده ها همیشه به آدمها می رسند.»

«بدان که هر چیزی را به چشم دل بهتر می توان دید تا به چشم سر. آنچه اصل است از چشم سر پنهان است.»

گتسبی بزرگ

نویسنده: اسکات فیتس جرالد

مترجم: کریم امامی

چاپ هشتم: 1390

تعداد صفحات: 288

انتشارات نیلوفر ، 5500 تومان

گتسبی بزرگنیک کاراوی برای ادامه زندگی از غرب به شرق آمریکا می آید و در جایی به نام لانگ آیلند همسایه فرد ثروتمند و مرموزی می شود که بخاطر برپایی مهمانی های باشکوه مشهور است. در لانگ آیلند زوج جوانی به اسم های تام و دی زی  که با نیک فامیل هستند را می بیند. رفته رفته با گتسبی آشنا می شود و به این پی می برد که گتسبی سال های قبل با دی زی آشنا بوده و مهمانی هایی که برپا می کند بخاطر دستیابی به عشقش دی زی است. در یکی از روزها که همگی در هتلی جمع شده اند بین گتسبی و تام درگیری بوجود می آید و گتسبی با دی زی به دستور تام زودتر به خانه می روند. در جاده دی زی که پشت اتومبیل است تصادفا مایرتل معشوقه تام را زیر می گیرد و بدون توقف به راه خود ادامه می دهند. تام نزد ویلسون همسر مایرتل می رود و قاتل را گتسبی معرفی می کند و ویلسون بلافاصله گتسبی را بقتل می رساند. نیک به عظمت و عشق گتسبی پی برده و از دوستان شرقی دوری می جوید و به غرب برمی گردد...

گتسبی بزرگ بزرگترین و مهمترین کتاب نویسنده سرشناس قرن بیستم آمریکاست و همواره بعنوان منبع فوق العاده ای برای دانشگاه و اساتیدش یاد می شود. کتاب خوش خوانی است و با خواندنش به سبک زیبا و روان فیتس جرالد پی خواهید برد. از جمله کتاب هایی بود که بعد از خواندنش کمتر سراغ نقدش رفتم چرا که سراسر این رمان در نقد رویای آمریکایی است!
آخرین دیدار نیک با گتسبی فوق العاده و شاهکارانه بود و اون جمله ای که نیک به گتسبی گفت همیشه بیادموندنی خواهد ماند...
تا کنون چند اقتباس  سینمایی از این اثر تولید شده از جمله 1974 به کارگردانی فورد کاپولا و بازی رابرت رد فورد ( + ) و نسخه جدیدتر 2013 با بازی دی کاپریو و توبی مگوایر ( + ) که میتونه دیدنی باشه.
قسمت های انتخابی از کتاب:
«هر کس به گمان خود صاحب اقلا یکی از صفات حسنه است و آن صفت در من این است: خودم یکی از چند آدم واقعا درستکاری هستم که به عمرم شناخته ام.»
«وقتی پیش شان رفتم خداحافظی کنم، دیدم آثار حیرت به چهره گتسبی بازگشته است، انگار که شک ضعیفی نسبت به کیفیت خوشبختی حاضر خود به دلش راه یافته بود. نزدیک پنج سال! حتی در آن بعد از ظهر یقینا لحظه هایی وجود داشت که در آن، دی زی واقعی به پای دی زی رویاهای گتسبی نمی رسید نه به خاطر عیب خودش بلکه به علت جوشش حیاتی توهم غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود. از حد دی زی بزرگ تر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده بود و هر پر رنگینی را باد برایش آورده بود به آن چسبانده بود. هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند برابری کند.»
«از آن سوی عرصه چمنش فریاد کشیدم که جماعت گندی هستن. شما ارزشتون به تنهایی به اندازه همه اونا با همه.»