شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters
شبگرد

شبگرد

Nothing Else Matters

محوِ

دومین مجموعه شعر علیرضا روشن محسبوب میشه که اولین مجموعه با عنوان کتابِ نیست (+) در سال 1390 منتشر شد و احتمالا میدونین با چه استقبال پرشور و گسترده‌ای روبرو شد. این شعرهای کوتاه که تعدادشون به صد و شیش تا میرسه مث مجموعه اول فضای عاشقانه دارن و شاعر از کسی که نیست و محوش شده شعر گفته!

-غیر از این دو مجموعه شعر از آقای روشن عزیز مجموعه داستان کوتاه با عنوان ما به‌تازگی و توسط همین ناشر وارد بازار کتاب شده.

-خبرگزاری مهر: ترجمه فرانسوی این کتاب همزمان با انتشار در ایران، به وسیله انتشارات «اِرس» در مجموعه کلکسیون «پو و پسی» در فرانسه به چاپ رسیده و مورد ستایش منتقدان اروپایی قرار گرفته است.


علیرضا روشن

چاپ دوم: 1393

نشر آموت، 7500 تومان، 120 صفحه


آینه‌ای کو

تا او را که در من است نشان بدهد؛

نه این را که منم


گم شد

هر که به دنبال تو گشت


من و یارم هیچگاه همدیگر را نخواهیم دید،

او به باد پاییزی می‌ماند

من به برگی خشک.

او باد است؛

می‌آید

من برگم؛

می‌روم


خدا مرا ببخشد؛

مرگِ کودکِ همسایه را بهانه کردم؛

سخت در فراق یارم گریستم


جوجه‌ای

در کشتارگاه

متولد شد

یادداشت‌های آلبر کامو

آلبر کامو

ترجمه‌ی خشایار دیهیمی

چاپ دوم: 1391

تعداد صفحات: 923 ص

نشر ماهی، 21000 تومان

یادداشت‌های آلبر کامو

یادداشت ها در چهار جلد تهیه شده جلد اول (1935-1942) جلد دوم (1942-1951) جلد سوم (1951-1959) و جلد چهارم با عنوان (یادداشت‌های سفر) که آلبر کامواین یادداشت‌ها رو در جوانی و در سفر به آمریکا و آمریکای جنوبی نوشته. این مجموعه عینا" مطابق با نشری که انتشارات گالیمار داشته منتشر و از انگلیسی برگردان شده؛ ظاهرا تنها ترجمه حاضر در ایران هم همین مورد آقای دیهیمی رو میشه پیدا کرد که از هر جهت چنان ترجمه و تنظیم شده جای هیچ بحث دیگری باقی نمی‌مونه. گفتگو با خشایار دیهیمی (+) مترجم کتاب یادداشت‌های کامو.

گویا جناب آلبر کامو هم‌چون بسیاری از نویسنده‌های دیگه علاقه چندانی به نشر یادداشت‌هاش نداشته و بارها متذکر شده که نبایس یه زمانی از این نوشته‌ها سوء‌استفاده بشه؛ هرچند امروز ما از این نعمت بی‌نصیب نموندیم :) سرنوشتی که بعد از مرگ کافکا و هدایت و ... هم در تاریخ ادبیات ثبت شده بود و می‌بینیم که این یادداشت ها تا چه اندازه مورد اقبال خوانندگان قرار گرفته.

تا حالا نشده به کتاب یادداشتی مث این عنوان تا این اندازه خوشم اومده باشه، هر بار که یکی از چار جلد رو در دست می‌گیرم و اتفاقی جمله‌ای رو می‌خونم و کم پیش اومده احساس رضایت نداشته باشم. چقد خوبه یه نفر حرف‌هایی رو بزنه که عمیقا قبولش داشته باشی و یا مدت‌ها درباره‌ش تفکر کنی و واست مهم تلقی بشه. (این‌که زندگی قوی‌ترین نیروست حقیقت است. اما منشا همه‌ی بزدلی هم هست. باید علنا"  عکس این فکر کرد.)

با اینکه یادداشت ها شخصی هستند ولی کمتر از مسائل روزمره زندگی شخصی کامو و یادداشت‌های روزانه درش میشه دید و فضای یادداشت‌ها رو موضوعات مختلف فلسفی و با اشاره به شخصیت های مهم ادبی-هنری در برمی‌گیره که شاید دلیلش واهمه کامو برای خونده شدن این یادداشت‌ها باشه! اکثر جملات و توصیف‌ها، خاطرات و تجارب و گفتگوهای کامو در این یادداشت‌ها تو آثار اصلی هم عینا بکار برده شده؛ حتی چارچوب کلی و جزئی بعضی داستان‌ها بصورت گسسته ترسیم شده البته بصورت کاملا پراکنده و در بعضی قسمت‌ها به اشاره‌ای کوتاه از طرح های آینده هم بسنده کرده.

-این مجموعه هم از سری کتاب‌های شکیل و دوست داشتنیه و با قطع جیبی شیک داخل کاور و جمع و جور بودنش از تو کتابخونه خودنمایی میکنه :) در سایت نشر ماهی (+) به قیمت سی و پنج هزار تومان، چاپ 92 قابل خریداری است.


+++

مثل این‌که کم کم خودم را بالا می‌کشم. دوستی ملاطفت آمیز و محدود زنان.

نباید خود را از دنیا جدا کرد. اگر زندگی‌مان در نور خورشید بگذرد، حرامش نکرده‌ایم. همه‌ی تلاش من در هر موقعیتی، در هر بدبختی، در هر سرخوردگی، از نو برقرار کردن رابطه‌هاست. و حتی در این غم خویش چه عطشی برای دوست داشتن دارم، و چه نشئه ای از نظر کردن به تپه‌ای در تاریکی شب به من دست می‌دهد.

این غروب‌های الجزایر که زن‌ها بسیار زیبا هستند.

عجیب و غریب: ناتوان از تنها بودن، ناتوان از تنها نبودن. آدم هردو را می‌پذیرد، هردو سودمندند.

خطرناک‌ترین وسوسه: شبیه هیچ چیز نبودن.

برای زنان، محبتی که مرد می‌تواند بدون عشق به آنان بدهد چه اندازه تحمل‌ناپذیر است. برای مردان، این چه‌قدر شیرینی تلخی دارد.

من در این دنیا خوش‌بختم، زیرا ملکوت من گوشه‌ای از این دنیاست. ابری می‌گذرد و لحظه‌ای رنگ می‌بازد. من در خویشتن می‌میرم. کتاب از صفحه‌ای که دوست داریم باز می‌شود چه‌قدر این صفحه امروز در برابر کتاب دنیا بی‌رنگ‌وبوست. راست است که رنج برده‌ام؟ و راست نیست که رنج می‌برم؟ و این رنج سرمستم می‌کند؛ چون این رنج آن آفتاب و آن سایه‌هاست، این گرما و این سرمایی‌ست که در آن دوردست‌ها در قلب هوا حس می‌شود.

تنهایی، از تجملات ثروتمندان.

راهی که به لامادلن می‌رود. درخت‌ها، زمین و آسمان. چه فاصله‌ی دور و در عین حال چه تفاهم پنهانی میان حالت من و نخستین ستاره‌ای که در راه بازگشت انتظارمان را می‌کشد وجود دارد.

کالیگولا: نیاز دارم که اطرافیانم ساکت باشند. نیاز دارم که همه‌ی موجودات در سکوت فرو روند تا غوغای وحشتناک درون قلب من هم بلکه پایان یابد.

زاده شدن برای خلق کردن، عشق ورزیدن، و در بازی‌ها پیروز شدن به معنای زاده شدن برای زیستن در صلح است. اما جنگ به ما می‌آموزد که همه چیزمان را ببازیم و چیزی شویم که نبودیم. مسئله مسئله‌ی سبک است.

آگاهانه یا ناآگاهانه، زن‌ها همیشه از اهمیتی که مردها به شرف و افتخار و عهد و قول می‌دهند بهره‌برداری می‌کنند.

جلد دوم

هرچیزی که مرا از پا درنیاورد قوی‌ترم می‌کند. آری، اما... و چه سخت و دردناک است در رویای شادی و خوشبختی بودن.سنگینی خردکننده‌ی همه‌ی این‌ها. بهتر است خاموش ماند و رو به سوی چیزهای دیگر کرد.

گورنبشته‌ی  هاینریش هاینه: «او گل‌های سرخ برنتا را دوست داشت.»

به دشواری‌های تنهایی و انزوا باید به طور کامل پرداخت.

سه شخصیت [واقعی] را در کتاب بیگانه وارد کرده‌ام: دو مرد(که یکی‌شان خودم هستم) و یک زن.

در دوره‌ی انقلاب بهترین آدم‌ها هستند که می‌میرند. قانون ایثار فرصت گفتن را همیشه درنهایت در اختیار بزدلان و جبونان قرار می‌دهد، زیرا آن دیگران با تقدیم بهترین‌هایشان این فرصت را از دست داده‌اند. سخن گفتن همیشه نشانه‌ی این است که فرد خیانت کرده است.

در نظر کافکا، مرگ رهایی نیست. بدبینی فروتنانه‌ی او طبق نظر مانیی.

مسئله‌ی بزرگ زندگی این است که بدانی چطور لابه‌لای آدم‌ها بلغزی.

پالانت به‌درستی می‌گوید اگر فقط یک حقیقت واحد کلی وجود داشته باشد، آزادی هیچ توجیهی ندارد.

مجازات اعدام. می‌خواهند بگویم که علیه هرنوع خشونتی هستم، هرچه باشد. این همان قدر هوشمندانه است که به بادی اعتراض داشته باشی که همیشه از یک جهت می‌وزد.

در کدامین لحظه زندگی به سرنوشت بدل می‌شود؟ در زمان مرگ؟ اما مرگ سرنوشتی برای دیگران است، برای تاریخ و برای خانواده‌ی شخص. از طریق آگاهی؟ امّا این ذهن است که تصویری از زندگی همچون سرنوشت خلق می‌کند و نوعی پیوستگی و انسجام به آن می‌دهد، پیوستگی و انسجامی که در خود زندگی نیست. هر دو مورد توهّم است. نتیجه‌گیری؟: سرنوشتی در کار نیست؟

زیبایی، که در زندگی مددکار است، در مرگ هم فریادرس است.

فقط با تلاش دائمی‌ست که می‌توانم خلق کنم. میل من به غلتیدن تا رسیدن به سکون است. عمیق‌ترین و یقینی‌ترین میلِ من به سکوت است و اداهای روزانه. می‌بایست سال‌ها سماجت می‌کردم تا بتوانم از آسودن و تفریح و از جاذبه‌ی امورِ مکانیکی بگریزم. اما می‌دانم که دقیقا فقط با این تلاش است که سرپا و افراشته می‌مانم و اگر لحظه‌ای از اعتقاد به این تلاش دست بردارم، یک‌راست با سر به‌سوی پرتگاه خواهم رفت. این‌گونه است که نمی‌گذارم بیمار شوم، نمی‌گذارم دست از تلاش بشویم، و سرم را با همه‌ی توان بالا می‌گیرم تا نفس بکشم و فتح کنم. این شیوه‌ی من در نومیدشدن و شیوه‌ی من برای علاج‌کردن این نومیدی‌ست.

فقیر و آزاد و نه ثروتمند و برده. البته آدم‌ها می‌خواهند هم ثروتمند باشند و هم آزاد، وهمین باعث می‌شود  که بعضا هم فقیر باشند و هم برده.

آن‌هایی که نوشته‌هایشان پراز ابهام است خوش اقبال هستند: مفسران بسیاری پیدا می‌کنند. آن بقیه فقط خوانندگانشان را دارند، و این، ظاهرا مستوجب تحقیر است.

جلدسوم

رمان. «مرگ او چندان حماسی نبود. آن‌ها را که دوازده نفر بودند درون سلولی که برای دو نفر ساخته شده بود انداختند. خفه شد و قلبش درجا از کار ایستاد. مرد، پشت به دیوار خاکستری و دیگران همگی رو به پنجره و پشت به او.»

نشریه‌ای که انقلابی است لزوما حقیقت را نمی‌گوید، اما نشریه‌ای که حقیقت را می‌گوید لزوما انقلابی است.

کسی که هیچ نمی‌دهد، هیچ ندارد. شوربختی بزرگ این نیستکه هیچ‌کس دوستت نداشته باشد، این است که هیچ کس را دوست نداشته باشی.

وقتی مادرم چشم از من برمی‌گرداند، هرگز نمی‌توانستم بدون آن‌که اشک در چشمانم بجوشد نگاهش کنم.

نامه‌ی گرین. هر بار که به من می‌گویند که انسانی که در من است ستایش می‌کنند، احساس می‌کنم که همه‌ی عمر دروغ گفته‌ام.

تمام روز یا تقریبا تمام روز در رختخواب. تب ادامه دارد که مرا از همه چیز سیر می‌کند. سلامتی را باید به هر قیمت باز به دست آورد.به نیرویم احتیاج دارم. نمی‌خواهم که زندگی برایم سهل باشد ولی می‌خواهم اگر دشوار است بتوانم با آن  مقابله کنم و اگر بخواهم جایی بروم سررشته‌ی کار به دستم باشد. سه‌شنبه حرکت خواهم کرد.

اگر چیزی روزها و شب‌های ما را جبران نمی‌کند، آیا مکلف نیستیم آن‌ها را در بیش‌ترین نور ممکن پرورش دهیم؟

حرفه‌ی من این است که کتاب‌هایم را بنویسم و وقتی آزادی اطرافیانم و مردمم تهدید می‌شودمبارزه کنم. همین و بس.

خودم را مجبور به نوشتن این یادداشت می‌کنم، اما اکراهم از این کار شدید است. حالا می‌دانم چرا هیچ‌وقت این کار را نکرده‌ام: برای من زندگی راز است، در برابر دیگران (و این آن چیزی است که این همه ایکس. را آزار می‌داد)، اما درضمن زندگی را باید از دریچه‌ی چشم من هم زیست من نباید آن را با کلمات برملا کنم، ناشنیده و نادیده. زندگی در این شکل برای من غنی است. حالا اگر خودم را وادار به این می‌کنم، ترس از خطای حافظه است. اما مطمئن نیستمبتوانم ادامه دهم. وانگهی اگر هم چنین کنم باز بسیاری نکات را فراموش می‌کنم. و درباره‌ی آنچه فکر می‌کنم هیچ نخواهم گفت. همین طور درباره‌ی اندیشه‌های طولانی‌ام درباره‌ی ک.

تنها عشق‌های به کام رسیده می‌تواند جوانی مرد پخته را طولانی کند. عشق‌های دیگر او را به‌ناگهان به پیری پرتاب می‌کنند.

جلد چهارم

سفر به آمریکا، 1946. به یکباره همه کنجکاوی‌ام را نسبت به این کشور از دست داده‌ام. مثل اشخاصی که ناگهان علاقه‌مان را نسبت به آن‌ها از دست می‌دهیم بی‌آنکه توضیحی داشته باشیم. (ف. به همین دلیل مرا سرزنش می‌کند.) و من به وضوح هزاران دلیلی را که می‌تواند این کشور را برای آدم‌ها جذاب کند پیش چشم دارم. می‌توانم به دفاع از این کشور برخیزم و مدافعش باشم و زیبایی‌اش را یا آینده‌اش را بازسازی کنم، اما دل من سکوت پیشه کرده است و ...

سفر به آمریکای جنوبی، 1949. باران، باد، دریای خشمگین. تعدادی از مسافرها حال تهوع دارند. کشتی پیش می‌رود و غبار آب که دود مانند است احاطه‌اش کرده است. خوابیدم و کار کردم. نزدیکی‌های بعداز ظهر آفتاب پیدا شد. الان دیگر در مدار پرنامبوکو هستیم و به سمت ساحل حرکت می‌کنیم. شب باز آسمان پر از ابرهای تیره می‌شود. آسمان‌های تراژیک از خشکی به پیشباز ما می‌آیند__ پیام‌آوران ساحلی هولناک. این فکری است که ناگهان به ذهنم خطور می‌کند، و آن درک پوچی را که پیش از آغاز این سفر داشتم دوباره در من بیدار می‌کند. اما اندکی آفتاب همه‌چیز را پاک و روشن خواهد کرد.

نان آن سال‌ها

هاینریش بل

ترجمه‌ی محمد ظروفی

چاپ اول: 1389

تعداد صفحات: 104 ص

انتشارات جامی

نان آن سال‌ها

والتر فندریش نوجوانی که در سال‌های قحطیِ بعداز جنگ دوم جهانی برای خارج شدن از فشارهای اقتصادی که خانوادش رو در تنگنا قرار داده، برای کارآموزی به شهری دیگر مهاجرت می‌کنه، در اونجا و هنوز بعد از سال‌ها که حالا موقعیت شغلی خوبی داره اما هر روز در استرس "نان" آرام و قرار نداره، تا اینکه روزی در ایستگاه قطار با دختری به اسم هدویگ آشنا میشه...
داستان معمول و موضوعی حساس داره، شرح گرسنگی و آفات و پیامدهای ریز و درشت بعد از جنگ جهانی دوم در جامعه آلمانی هاینریش بل است که با جریانی عاشقانه و اتفاقی وصل داده میشه. یعنی از سری داستان‌های بل که در بعد از جنگ واقع شده و تصاویر منتقدانه اوضاع و احوال اجتماعی تشریح میشه، سنن غلط فرومایه‌آنه محکوم، و از زندگی شرافتمندانه انسانی دفاع می‌کنه.
فضای کتاب قابل لمس، نثر ساده و روان و شخصیت‌های معدود اما بجای داستان خوب جاسازی شده و گویی با خواننده همراه و همصدا شدن؛ واژه "گرسنگی" و "نان" بشدت درک شدنی‌ست و انگار با نیاز سیری ناپذیر کاراکتر اصلی به این مهم ، مفهوم غریزه در وجودتان منعکس شده. «من همیشه از قحطی وحشت دارم.»
رویه همرفته با وجود همه نکات مثبی که خوشم اومد بنظرم میشه از نظر اعتقادی به جاهایی از داستان معترض شد؛ یعنی برای من قابل هضم نبود, یکی بدبینانه بودن نگاه بل و یه جورایی اینکه تنها نیمه خالی لیوان رو دیدن! و از همه بدتر اونجاییکه مدام از دست‌های بزرگِ دختر مورد علاقه تعریف می‌کرد؛ یکی به من بگه آیا داشتن دست‌های بزرگ برای یه زن زیبایی محسوب میشه؟
-داستان از زبان شخصیت اصلی روایت میشه و ازوناست که جریانش تنها در یک روز اتفاق می‌افته اما یک روز متلاطم که با درهم‌آمیختن بی‌امان گذشته و حال کامل میشه:
«یکی از ویژگی‌های نویسندگی بل آن است که رشته سخن را به دست قهرمانهای آثارش می‌سپارد، تا بی‌واسطه تجربیاتشان را بازگو کنند مانند فندریش قهرمان داستان نان آن سال‌ها.»
-بازی زبانی نویسنده در بکارگیری از سمبل و واژه‌ها مثل اکثر داستان‌های بل در اینجا هم تکرار شده؛ یقه شارن هورست و لبهای ایفی ژرنی.
-در سال 1955 نوشته شد، یعنی 6 سال قبل از شاهکارش "عقاید یک دلقک"
-در ایران دستخوش ترجمه‌های متعدد و با عنوان‌های متفاوت بوده. ترجمه محمد اسماعیل‌زاده(نان سال‌های جوانی)، نشر چشمه/ ترجمه جاهد جهانشاهی(نان سال‌های سپری شده)، نشر دیگر/ ترجمه سیامک گلشیری(نان آن سال‌ها)، انتشارات مروارید و ترجمه اینجا.
-این کتاب چاپ و طراحی زیبایی داشت و دردست گرفتنش حال می‌داد ورق زدن برگه های کلفت حسی داشت :دی از ترجمه راضی‌م هرچند نسخه اسماعیل‌زاده تعریفی‌تر است.
+++
«هنگامی که در سن 16 سالگی به‌عنوان کارآموز تنها به شهر آمده بودم، ناگزیر بودم قیمت همه چیزها را بدانم؛ زیرا به هیچ روی توانایی پرداخت آنها را نداشتم: گرسنگی قیمتها را به من آموخت، فکر نان تازه مرا کاملآ دیوانه می‌کرد، و من شبها ساعتهای دراز در شهر پرسه می‌زدم و جز به نان به هیچ چیز دیگری نمی‌اندیشیدم. چشمهایم می‌سوختند، زانوانم ناتوان بودند و من احساس می‌کردم که گرگی درنده در وجود منست. نان، من مثل آدم مرفینی دیوانه‌وار هوس نان را داشتم.»
«ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، اما نه آن ترسی که شخص می‌توانست آن را کشف و از آن خود سازد،نه، این ترس دیگر در من نبود، زیرا من دیگر هرگز از کنار او دور نمی‌شدم، چه امروز و چه روزهای بیشمار دیگری که در پی خواهند بود و مجموع آنها را زندگی می‌نامند.»
«خدا کلمه‌ای بزرگ بود که با آن بزرگترها سعی می‌کردند برهمه چیز پرده بکشند.»
«می‌توانست با همه قوا با من بجنگد، ولی نمی‌دانست که این سالهایی که تقریبآ سه و یا چهار سال بودند از خاطرم محو شده‌اند، هرچند که من حتی دیروز با او اینجا نشسته بودم و من این سالها را به‌دست فراموشی سپرده بودم، همچنانکه انسان یادگاری را که در لحظه گرفتنش خیلی به نظرش با ارزش و مفید می‌آمده است به‌دور می‌اندازد.»
«من می‌دانستم که دلم نمی‌خواهد به جلو بروم،می‌خاستم برگردم به عقب،به کجا نمی دانستم.فقط دلم می‌خاست برگردم به عقب

دورنمای کاسل‌راک

آلیس مونرو

ترجمه زهرا نی‌چین

چاپ اول: ۱۳۹۰

تعداد صفحات: ۱۶۸ ص

انتشارات افراز ، ۴۴۰۰ تومان

دورنمای کاسل راک

شامل ۴ داستان کوتاه از آلیس مونرو که به تازگی برنده جایزه نوبل ادبی شده و با این اتفاق نشر عظیمی از ترجمه‌های آثار ش در کشورمون هستیم هر چند قبلا کتاب‌هایی از ایشون توسط ناشر و مترجمای مختلف به چاپ رسیده.
دورنمای کاسل‌راک: درباره مهاجرت یه خانواده اسکاتلندی به کشور کانادا که که در این سفر انگیزه‌ و امیدهای یک‌یک اعضا برشمرده میشه...
چهره: داستان فردی که به طور مادرزاد یه سمت صورتش خال قرمز رنگ بزرگی شکل گرفته و زندگی پدر و مادرش دچار یه شکاف از این بابت شده. در ادامه زندگی‌ش تحت تاثیر قرارگرفتن زندگی روزمره خودش با مادرش از این چهره عجیب روایت میشه و ورود نانسی دختربچه‌ای که همبازی‌ دوران کودکی‌اش شده...
حفره‌های -عمیق: کنت پسر نه ساله‌ای که همراه خانوادش پیک‌نیک رفته تو یه حفره عمیق سقوط میکنه؛ بعد از این اتفاق شخصیت و افکارِ کنت دستخوش تغییرات عجیب غریبی میشه، بعدها خانوادشو ترک میکنه و تا سالهای درازی، هیچکس ازش اطلاعی نداره...
بُعد: دری که با لیود ازدواج کرده و صاحب سه فرزند شدن زندگی زناشویی مشقت‌باری داره. لیود مرد خانواده هر روز از نظر روانی حالش بحرانی‌تر میشه...
اکثر جزئیات این مجموعه داستان برمدار افکار و ذهنیات شخصیت‌ها و نیز خلق فضاهای موجود در پیرامون ماجراهاست تا مکالماتشون با هم. در خیال‌پردازی‌ شخصیت ها و روابط انسانی روزمره زندگی خیلی لذت بخش داستان پردازی شده. در داستان دورنمای کاسل‌راک تصویر واقع‌بینانه‌ای از مهاجرت و بیم و امیدهای سفر به آمریکا و کشور کانادا در ذهن تداعی میشه که خانم مونرو بعنوان نویسنده‌ای که فوت و فن نگارش داستان با موضوع شرایط زندگی مهاجران به سرزمین رویاها رو خوب تصویرسازی کرده می‌شناسن و تابحال در این زمینه داستان‌های متعددی بجا گذاشته.
اما به همون اندازه که داستان اول نکات مثبتی داشت و خیلی خوشم اومد، سه داستان بعدی چندان باب میل نبودن و کاملا در مفهومشون توجیه نشدم مدام به علامت سوال برخورد می‌کردم. به امید خوندن اثری بهتر از این کاناداییِ برنده نوبل.
بیشتر تمرکز آلیس مونرو حداقل در این مجموعه بر شخصیت زن و روابط و افکارش در خانواده و خارج از خانواده هست. از حریم جنسی و مسائل بارداری و زندگی زناشویی بی‌تعارف و موشکافانه پرده‌برداری می‌کنه که شاید برای مخاطب این‌چنینی ملموس‌تر باشه.
-هر طور کتاب رو نگاه کردم چهار داستان بیشتر ندیدم که خانم مترجم در مقدمه تعداد داستان‌ها رو پنج تا برشمردن. شاید مقدمه خودشون داستانی از این مجموعه به حساب آوردن و احتمال دقیق‌تر اینکه داستان پنجم در ممیزی جا مونده باشه.
-مترجم این کتاب: مونرو شایستگی نوبل را داشت/ او استاد داستان کوتاه است (+)
-این کتاب به تازگی به چاپ دوم رسیده.
-آثاری که تابحال از آلیس مونرو در در ایران منتشر شده:
فرار: مجموعه داستان، آلیس مونرو، مژده دقیقی (مترجم)، ناشر: نیلوفر
رؤیای مادرم، آلیس مونرو، ترانه علیدوستی (مترجم)، تهران: نشر مرکز
دست مایه‌ها، آلیس مونرو، مرضیه ستوده (مترجم)
خوشبختی در راه است، آلیس مونرو، مهری شرفی، (مترجم)، ناشر:ققنوس
دورنمای کاسل راک، آلیس مونرو، زهرا نی‌چین (مترجم)، ناشر: افراز

قسمت‌های انتخابی از این کتاب:
«حالا دیگه خوب خوبی. یه دختر خوب داری و اون می‌تونه همه‌ی عمرش بگه تو دریا متولد شده»
«بعضی دخترها می‌گفتند وقتی بالاخره تسلیم می‌شوی و با یک مرد میخوابی-حتی اگر اولین مردی نباشد که انتخاب کردی-احساس بیچارگی ولی آرامش و حتی احساس دلچسبی به‌ت دست می‌دهد.»
«این‌جا نمی‌تونه خونه‌ی من باشه. این‌جا برام هیچی نیست جز سرزمینی که توش می‌میرم.»
«وقتی شانسی به ما رومی‌آره تا تمام دنیای درون و حقیقت خارجی رو کشف کنیم و طوری زندگی کنیم که به همه‌ی هدف های روحی و جسمی و کل دامنه‌ی زیبایی‌ها و محدوده‌ی عظیم در دست‌رس انسان برسیم، هم‌زمان رنج می‌کشیم، لذت می‌بریم و دچار آشفتگی می‌شیم.»
«فقط کاری که در دنیای بیرونی‌ت انجام می‌دی و هر دقیقه از زندگی‌ت رو صرفش می‌کنی وجود داره. از وقتی این رو فهمیدم احساس شادمانی می‌کنم.»
«من تونستم از شر تمام متعلقات احمقانه نفس خودم خلاص بشم. به این فکر می‌کنم که چطور می‌شه به دیگران کمک کرد و این تمام چیزیه که به خودم اجازه می‌دم به‌ش فکر کنم.»
«می‌دونم این کلمات بوی مرگ دارن، اما همیشه حقیقت دارن.»

دانشنامه سیاسی

داریوش آشوری

چاپ هفدهم: 1388

انتشارات مروارید، 351 صفحه

5500 تومان

داریوش آشوری

بی‌شک یکی از کتابهای دقیق و نسبتا کامل در این زمینه است. شرح واژه ها و مکتب‌ها با روشی علمی و تحسین‌برانگیز صورت گرفته و با نثری گیرا سعی در جلب توجه هر چه بیشتر گروه‌های مختلف خوانندگان کرده. کتاب حاضر ویرایش تازه‌ای از فرهنگ سیاسی خود آقای داریوش آشوری بوده که تا سال 1364 دست دست به ویرایش و بروزرسانی در واژه‌ها و مکاتب برده. هر چند هنوز هم منبع بزرگ و قابلی در این زمینه به شمار میاد اما به لحاظ مقتضیات زمانی و تحولاتی که در حوزه سیاست صورت گرفته نیاز به ویرایش تازه‌ای از این کتاب مرجع احساس خواهید کرد. به طور مثال در تشریح جنبش اخوان المسلمین، بحث تا آنجایی پیش رفته که به انحلال سازمان تا 1954 اشاره شده و به رویدادهای مهم سالهای نزدیک‌تر اشاره‌ای نشده!
-در هرصورت پیشنهاد بنده در زمینه یک کتاب با موضوع واژه‌های سیاسی همین هست.
تئوکراسی (Theocracy) یا یزدانسالاری
تئوکراسی در زبان یونانی به معنای حکومت خدایی است و آن نوعی حکومت است که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی دینی و روحانی است و در آن اساس نظری حکومت بر آنست که حکومت در چنین نظامی از جانب خداوند است و مرجع روحانی، فرمانروای سیاسی نیز هست و دستگاه اداری و قضایی او فرمانهای خداوند که از راه وحی رسیده است را تفسیر و اجرا می کند.

انقلاب فرهنگی
قیام سیاسی و اجتماعیی که در چین در فاصلۀ 1966 ـ 19969 به رهبری مائو تسه تونگ, بر ضد بوروکراسی حزبی ـ که رهبری آن با لیو شائو چی بود ـ به راه افتاد.هدف این قیام دگرگونی اساسی در جامعۀ چین و همچنین استوار گردانیدن رهبری مائو بود. برای این مقصود, مائو جوانان «گارد سرخ» را بر ضد کادرهای حزبی و سپس ارتش شوراند تا هر دو را زیر چنگ آورد. هدف انقلاب فرهنگی نه تنها تغییر ساخت قدرت در چین, بلکه تغییر انگیزه ها و رفتارهای مردم چین در جهت برابری خواهی بود...

ایدئولوگ
لغت فرانسوی به معنای «ایده شناس» یا کسی که در یک ایدئولوژی صاحب نظر است و مرجعیت دارد.

بوروکراسی (Bureaucracy) یا دیوانسالاری
این واژه در زبان فرانسه به معنای اداره و در زبان یونانی به معنای حکومت است و در اصطلاح به معنای دستگاه اداری است که بر طبق نظام و مقررات معین، امور جاری کشور و مؤسسه ها، شرکتها، دانشگاهها و... را اداره می کند و هدفهای آن را پیش می برد. پایه گذار نظریه جدید درباره بورو کراسی، ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی است.
نظریه پردازان سیاسی، بوروکراسی را قدرت بی مهاری می دانند که می خواهد همه جامعه را ببلعد. جان استوارت میل، بوروکراسی را ضد دموکراسی (مردم سالاری) دانسته و آن را ضد حکومت نمایندگی و آزادی می داند...

سازمان همبستگی آمریکای لاتین
در ژانویه 1966 هیئتهای نمایندگی امریکای لاتین و دریای کارائیب که در کنفرانس همبستگی حزبهای کمونیست سه قاره‌ی آسیا، آفریقا و آممریکای لاتین در هاوانا شرکت کرده بودند، این سازمان را بوجود آوردند. با ایجاد این سازمان، که مرکز آن در کوبا بود، پیروزی کاسترو و نظریه‌ی انقلاب دهقانی او بر روشهای احزاب کمونیستِ قدیمی آمریکای لاتین، که تا 1964 با روشهای او مخالف بودند، همه‌گیر شد.

فرصت جویی یا فرصت طلبی
تغییر جهت دادن برحسب دگرگونی اوضاع به خاطر سود شخصی. کسانی را فرصت‌جو (اپورتونیست) می‌نامند که همواره به‌سوی قدرت وقت گرایش دارند و پایبند اصولی نیستند و یا اصول خود را فدا می‌کنند.

پنتاگون
نام بنایی پنجگوش است در نزدیکی واشنگتن، پایتخت ایالات متحد امریکا، که مرکز وزارت دفاع امریکاست و نام آن کنایه از کل دستگاه نظامیِ آمریکاست.

سرنوشت یک انسان

میخائیل شولوخف

مترجم: ایرج بشیری

چاپ اول: 1388

تعداد صفحات: 96 ص

انتشارات نگاه ، 2000 تومان

سرنوشت یک انسان

اولین بهار بعد از پایان جنگ جهانی دوم است. آندری سوکولوف در کنار رودخانه ای با فردی که لباس نظامی بر تن دارد اتفاقی برخورد می‌کند. داستان زندگی و سرنوشت خود که در طی دو جنگ جهانی بصورت دردآلودی شکل گرفته و منجر به از دست دادن خانواده و اسارت و شکنجه‌اش توسط نازی‌ها شده را روایت می‌کند...
کتاب سرنوشت یک انسان داستان سرراست و محبوبی است که تاثیرات و پیام های خوبی بجا گذاشت. بالاتر از اینکه خانمان سوزی و اثرات ویران کننده جنگ بر انسان‌ها روشن شود به قهرمانی‌ها و سرنوشت شکست‌ناپذیر یک انسان در برابر ظلمات پیاپی دنیوی تاکید دارد. شولوخوف در داستان‌ش نقش وطن پرست و دفاع از هویت روس را بخوبی ایفا کرده و در کوبش ظلمت نازی‌ها ذره‌ای کم نگذاشته.
شخصیت ابتدایی داستان که دیدار اتفاقی‌اش با آندری سوکولوف از دید او تعریف می‌شود در ابتدا فرضم بر این بود که شخصیت محوری داستان است، اما خواننده خیلی زود متوجه این شده که او همچون خواننده که ما باشیم مخاطب داستان زندگی آندری سوکولوف قرار می‌گیرد، لذا انتهای داستان با جدا شدن آندری که حالا "جزء نزدیک‌ترین دوستان" از وی نام می‌برد، نتیجه گیری را به‌عهده می‌گیرد.
شولوخوف در جنگ دوم جهانی بعنوان خبرنگار جنگی فعالیت داشته که زمینه‌ای برای نوشتن آثار مهم ادبی از جنگ همچون "آن‌ها برای کشورشان جنگیدند"و "شناخت تنفر" و البته کتاب محبوب سرنوشت یک انسان شد و تجربیات هرچند تلخ مثل مرگ مادرش در بمباران نازی‌ها و همه خانمان سوزی‌های جنگ باعث نگارش این آثار ارزشمند و تاثیرگذاری هرچه بهتر بر خوانندگان کتاب با موضوع جنگ شد.
-اگر مثل من وقت و حوصله‌ای برای خواندن شاهکار شولوخف دن آرام، ندارید، سرنوشت یک انسان را فراموش نکنید.
-کتاب حاضر مملو بود از غلط‌های چاپی. قبلا توسط مترجمان دیگر هم منتشر شده.

قسمت هایی از کتاب سرنوشت یک انسان:
«تنها سیگار کشیدن و در غربت مردن دست کمی از هم ندارند.»
«واقعا که بشر سرنوشت عجیبی دارد. مضحک این‌جاست که در آن لحظه کوچک‌ترین اثری از ترس در من وجود نداشت. به وی نگاه می‌کردم و در فکر لحظه ای که او مرا می‌کشت بودم. می‌خواستم بدانم که گلوله را به کدام نقطه از بدنم می‌زند؟ در قلبم یا در مغزم؟ مثل این که فرقی داشت بدانم گلوله لعنتی به کجای بدنم می‌خورد!»
«وقتی رنج‌هایی را که در خاک آلمان مجبور به تحمل آن‌ها بودیم به خاطر می‌آورم، هنگامی که دوستانم را که تا سرحد مرگ در اردوگاه شکنجه می‌شدند با یاد می‌آورم، احساس می‌کنم قلبم از جا کنده می‌شود و در گلویم گیر می‌کند و نفس کشیدن را بر من مشکل می‌سازد.»
«وقتی از آن‌جا بیرون می‌آمدم سرم گیج می‌رفت، چون در طی این دو سال حتی ماهیت انسانیت نیز از یادم رفته بود. در بازداشتگاه آلمان‌ها به ما آموخته بودند که بایستی همیشه گردنمان را به جلو بزرگ‌ترها خم کنیم. مدت‌ها صرف وقت نمودم تا این عادت زشت را از خود دور کردم.»
«این مردانی که موی سیاه خود را در جنگ سفید کرده‌اند تنها شب‌ها نمی‌گریند. آن‌ها روزها نیز می‌گریند. مهم این‌جاست که نباید قلب کوچک طفلی، با نظاره اشک های غیرارادی آنان، که گونه‌های مردانه‌شان را می‌سوزانند، جریحه دار گردد.»

قیام جاوید

نوشته میرعظیم جاوید

نشر جمال الحق، 176 صفحه

قیام جاوید

تو این روزا همچون سنت هرساله، حال و هوای عاشورایی در مملکتمون بازم برقرار شده و البته ما هم بشدت مورد شور حسینی قرار گرفتیم و تصمیم به خوندن این کتاب که تو قسمت کتابای مذهبی  کتابخونه‌م خیلی وقت می‌شد داشت خاک می‌خورد گرفتم، و البته بی‌مناسبت به ایام عاشورای حسینی نیست و چه زمانی از الان بهتر! و دیگر اینکه به مطالعه موضوعات مختلف علاقه دارم چه بسا موضوع کتاب مذهب باشد.
کتاب حاضر شامل ده فصل هست که از زندگینامه امام حسین و بدو تولد ایشان روایت شده و به قیام کربلا و حوادث بعد از این واقعه خونین یعنی انتقام مختار سقفی و درد و رنج هایی که بر اصحاب حسین بن علی گذشت ختم می‌شود. در کتاب مدام از شجاعت و از خودگذشتگی یاران وفادار امام حسین تعریف و تمجید شده و شرح جزبه جزء همراهی 72 تن و اصحاب حسین گفته شده. در فصل اول با عنوان "طلوع" بیشتر سعی مولف بر نشون دادن ارادت پیامبر اسلام بر نوه خود یعنی حسن فرزند فاطمه بوده، لذا به اعتقاد وی از این شیوه باید به حسین و اهل بیت‌ش مصونیت داده می‌شده. از نکات بعدی که از بعد از خوندن این کتاب به ذهنم میرسه خوش‌خوان و ساده بودن در متن و احاطه نویسنده بر داستان قیام حسین در به تصویر کشیدن چهره پلید دشمنان حسین بن علی هست، در همین راستا کتاب پر است از روایات نامتعارف از مظلومیت کاروان حسینی و معجزات حسین که از منابع مختلف شیعه جمع‌آوری شده.
-در همین زمینه کتاب شهید جاوید (+) نوشته نعمت الله صالحی نجف آبادی اثر قابل اتکاتری بوده که در زمان چاپ، بحث های گسترده‌ای در میان روحانیون پدید آورد.

قسمت‌هایی از این کتاب:
«چهره زیبای حسین از همان کودکی توجه همگان را به خود جلب می‌کرد. چهره نورانی حسین و نوری که از پیشانی و گلوی او ساطع بود، هر فضای تاریکی را روشن و چشمهای بینندگان را خیره می‌کرد. رسول خدا نیز مکرربر پیشانی و گلوی حسن بوسه می‌زد.»
«پس از اینکه دیگر جوانان بنی‌هاشم مانند فرزندان حضرت زینب و عقیل به شهادت رسیدند، نوبت به فرزندان امیرالمومنین علی(ع) از همسرش ام البنین رسید. ابتدا عبدالله، جعفر و عثمان یکی یکی به میدان رفته و پس از مبارزه مردانه به شهادت رسیدند. بالاخره نوبت به برادر چهارم یعنی ابوالفضل العباس رسید. چرا که دیگر به جز امام حسین(ع) و حضرت عباس کس دیگری نمانده بود.»
«تاریکی ظلمت شب همه جا را فراگرفته و شام غریبان زنان و کودکان مصیبت زده آغاز شد. حضرت زینب سرپرستی یتیمان و زنان بی‌سرپرست کاروان را برعهده داشت و آنها را تسلی و دلداری می‌داد.»

یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج

به کوشش شراگیم یوشیج

چاپ دوم: 1388

انتشارات مروارید، 366 صفحه

یادداشت های روزانه نیما یوشیجدست نوشته ها و یادداشت های روزانه از نیما یوشیج هست که پس از حدود 50 سال از مرگ نیما توسط فرزندش شراگیم جمع آوری و منتشر شد. نیما یوشیج تصمیم به جمع آوری ورق پاره ها و یادداشت های پراکنده روزانه‌اش که در سالیان مختلف نوشته می گیرد و در سال 1335 یادداشت ها رو در یک دفتر بازنویسی می‌کند، البته این تمام یادداشت ها نیست و گویا مقدار قابل توجهی از آثار و دست نوشته های نیما مفقود و یا به سرقت رفته که آقای شراگیم یوشیج در مقدمه ای که موجب جنجالی شدن این کتاب در زمان انتشارش شد و به انتقاد از جمع کنندگان آثار یوشیج پرداخته: (بجز دست نوشته هایی که به سرقت رفته و متاسفانه نزد من نیست و تاریخ هرگز چنین خیانتی را به میراث ادبی این سرزمین فراموش نخواهد کرد) .

خواندن این کتاب برایم جالب بود، در واقع کتاب نظرات نیما در مورد چیزهای مختلف هست، حالا یا اشخاص ادبی یا سیاسی مختلف و دوستان نیما و یا مقوله‌ها و موضوعات مختلف که درباره هریک از این موضوعات با لحنی بی‌پروا و تند و تیز سخن گفته. البته با مطالعه حتی بخش کوچکی از کتاب میشد از شخصیت متفاوت نیما یوشیج تصویرهایی در ذهن خود مسجم کرد(شاعر بزرگِ زودرنج و حساس). بیشتر موضوعاتی که نیما به اونا اشاره کرده دعواهای ادبی و بحث یارگیری‌های سیاسی شاعران و نویسندگان زمان خودشه، در بین این شخصیت ها بیشترین حملات نیما متوجه بزرگ علوی و احمد شاملو است (علوی بزرگ یک نفر شهوتی خودخواه است) ، از صادق هدایت خوشش میاید و آثارش رو دوست دارد اما همزمان از بعضی اقدامات در زندگی صادق گلایه دارد و از اینکه از هدایت بت می‌سازند ناراحت است. اما با اینکه از افراد مختلفی ابراز انزجار کرده، از جلال آل احمد و سیمین دانشور خوشش میاید!

-سوال من اینجاست که چرا اکثر شخصیت های ادبی جهان امید و میل و رغبتی به چاپ یادداشت های روزانشون بعد از مرگ ندارند.

-یاد گرفتیم از شخصیت های تندرو پیروی نکنیم اما نیما در این یادداشت‌ها نشانه های متعددی از آزادی خواهی بجا گذاشته ( آدم آزاده‌مرد به کسی و به فرقه‌ای سر فرود نمی‌آورد.)


قسمت هایی از این کتاب:

«بعد از مرگ من خانه‌ی یوش من خراب میشود سهم جنگل را پسرعموهای من میخورند نه کسی را دارم علاقمند (یعنی دریابد که کدام شارلاتان نمی‌آید نوشتجات مرا در ببرد، مأخوذ به حیا نشده بدست آنها نمی‌دهد) نه مرا فرزندی باشد برومند.»

«خدایا: مخلوقت مرا حیران می‌کنند. رو به تو می‌آیم که ترا پیدا کنم، تو از مخلوقت بیشتر مرا حیران می‌داری.»

«کشندگان هدایت همین دوستان او بودند که او را مائوس کردند. علوی بزرگ یک نفر شهوتی و خودخواه است . حقیر ترین آدمی در نظر او منم و بزرگترین آدمی هدایت .هدایت ناجوانمردی هایی داشت که باید آن را حمل بر بی حالی او کرد.رفتار او با شین پرتو که در هند از او چه پذیرائیهایی کرد . رفتار او با من در کنگره که حمایت نکرد و فقط نشسته بود که گلوی او به  شکم او باد کنند تا خودش بزرگ بشود . وبزرگ علوی فکر نمی کرد اگر او بزرگ شود پس خودش چه عنوانی خواهد داشت.»

«اسلام فوق همه چیز خواهد بود. اسلام هم راجع به زندگی مادی فکر کرده است و هم راجع بهزندگی معنوی.»

«خوشحالم که من عضو هیچ حزبی نبودم و هیچ لکه‌ی زایدی بدامان من نیست. انسان باید از حقیقتی، از انسانیتی پیروی کند والسلام بقی حرف پوچ است. و به قول تولستوی دخالت در سیاست عمر را بهدر می‌دهد.»

«وطن فروش شهوت‌رانی است که می‌خواهد نوکر روس های بی‌شرافت باشد. چقدر کارگران بدبخت در آنجا هستند.»

«آن‌چه که هست لازم است که باشد. ما می‌جنگیم با بدی‌های آن. این راه وجوبی است. ما باید با نظم و نظام که هست و در طبیعت است یکی باشیم. این نیز از وجوب حاکی است.»

«وقتی هزار سال از کسی خوب گفته شد، هرگز آن آدم در یک سال و یک ساعت از بین نمی‌رود. علی(ع) انسانی کبیر است بعد از هزار سال، و باید دید انسان کبیر اسم گرفته آن روز بعد از دویست سال چه خواهد بود. این همه بزرگان فکر و ذوق علی(ع) را ستایش کرده اند، احمق مستشرق تو امروز رد می‌کنی؟...!!»

از ریشه تا همیشه

اردلان سرفراز

چاپ هفتم: 1384

انتشارات ورجاوند ، 213 صفحه

از ریشه تا همیشه

کتاب از ریشه تا همیشه گزیده ترانه‌هایی سروده شده از ترانه سرای تکرار نشدنی ایران آقای اردلان سرفراز هست که خیلی دوستش می‌دارم. در سال هایی که سپری شد بی‌شک اکثر ما خاطرات نوستالوژیکی با ترانه های سروده شده از شاعران و ترانه سرایان کم تکرار این سرزمین داریم. ترانه های که در نهایت سادگی و بی پروا بودن به زیبایی سروده شدن و در ذهنیات ما خاطره ها بجا گذاشتند.
جناب آقای اردلان سرفراز در این کتاب که چند سال قبل در ایران منتشر شد گزیده ای از ترانه های خود که اغلب موضوعی عاشقانه و حتی سیاسی دارند و توسط آهنگسازان و خواننده‌های نامی اجرا شده‌ گردآوری کرده. ترانه ها آشنا و در نهایت سادگی و صمیمیت است، کتاب ترانه هایی دارد که مدام از جاده ها و مسافران و منتظران پشت پنجره‌ها سخن گفته یا اشعاری که درد جدایی وطن یا فریاد مظلومانه فعالی سیاسی را سروده. اکثر ترانه‌ها به شخص یا مکانی خاص تقدیم شده و در پایان برخی اشعار یادداشت ها و خاطراتی از چگونگی سرودن ترانه آورده.
-قبلا از آقای اردلان سرفراز و توسط همین نشر، کتابی با عنوان "سال صفر" هم منتشر شده و مثل اینکه هر دو در ایران و در حال حاضر کمیاب و منتشر نمیشن!
-مثل اینکه بخاطر ملاحظات در چاپ و نشر کتاب از نام بردن خواننده‌ها و برخی اشخاص جلوگیری به عمل اومده و ترانه‌های سیاسی مربوط به قبل از انقلاب هست!
-ترانه مسخ که از همه بیشتر می‌پسندمش به کافکا و مترجم مسخ یعنی صادق هدایت پیشکش شده. و البته ترانه ماندگار "آشفته بازار" به ارنست همینگوی، که به قلم اردلان سرفراز "پیرمردی که دل به دریا زد و رفت" تقدیم شده.
قسمتی از کلام پایانی اردلان سرفراز در این کتاب:
به منِ ترانه ساز می‌رسیم... و باز از ریشه آغاز می‌کنیم، که در همیشه‌ی سرزمینِِ زادگاه من است. از جاده‌های جنگلی باران وقتی که رو به تشنگی شن‌زار، تا سواحل عطش، سرازیر می‌شوی جایی میان ساحل و شن‌بادهای کویری، زادگاه مرا خواهی یافت. حتی اگر که راه را نشناسی ، خود را به دست بادهای داغ کویری بسپار، آنها تو را به سرزمینِ خشکسالی جاوید می‌برند. این سرزمینِ تشنه "داراب" است. آنجا که من به مهمانیِ تابستانیِ باغی که باغ بوده آمده بودم. باغی که باغ بود و دیگر نیست. 
ادامه مطلب ...

کلیدر | جلد نهم و دهم

محمود دولت آبادی

چاپ اول(قطع جیبی): 1387

انتشارات فرهنگ معاصر ، 3034 صفحه

کلیدر

حجم چشم گیری از جلد نهم به شخصیت های عباسجان و قدیر کربلایی خداداد اختصاص داده شده. وقتی که اهالی و مهمانان عروسی اصلان پسر بابقلی بندار در روستای قلعه چمن به کاراند، عباسجان در فکر پدرکشی افتاده، قافل از اینکه کربلایی خداداد همان دم دمای صبح عروسی به مرگ طبیعی فوت شده. گل محمد و یارانش به عروسی پسر بندار رفته و با اربابان و سردسته‌شان آلاجاقی دیدار می‌کند. قرار میشود نجف سنگردی آزاد شود و در مقابل دختر حاج سلطانخرد به عقد بیگ محمد درآید. ارباب ها همنظر میشوند و علیه گل محمد توطئه می‌کنند، سلطانخرد از دادن دخترش به بیگ محمد سر باز زده و در امنیه بست نشسته. در تحولات سیاسی کشور، سوء قصد نافرجامی توسط گروهی از اعضای حزب توده علیه پادشاه وقت صورت می‌گیرد که بهانه ای برای سرکوب و فروپاشی خیزش های مردمی می‌شود. حکومت برای کشت و کشتار مخالفان توتالیتر از گذشته می‌شود و لات و گردنه بگیران را به جان مخالفان می‌اندازد و تشکیلات حزب و یاران ستار از جمله اکبر آهنگر یک به یک خونشان ریخته شده. سرهنگ بکتاش که جانشین سرگرد فربخش شده همراه با جهن خان یاغی که با حکومت همدست شده بهمراه سایر اربابان و مزدورها به جنگ با گل محمدها می‌روند، گل محمد یارانش را مرخص کرده و و در برابر لشگر دشمنان تنها مانده. ستار بر خلاف دستور حزبی مبنی بر عدم دخالت در قائله گل محمد به یاری وی می‌شتابد. گل محمد برای مبارزه روانه کوه می‌شود، جهن خانوار کلمیشی را گروگان گرفته و کوه را محاصره می‌کند و سرانجام گل محمد و یار باوفایش ستار بهمراه خان عمو و بیگ محمد کشته می‌شوند. خان محمد برادر ارشد گل محمد بنا به وصیت خان عمو بهمراه قربان بلوچ برای انتقام جان سالم در می‌برد...

+++
«پرهیز نزدیک‌ترین کسان از هم نشانه سرما‌ی زندگانی.»
«پنداری که مرگ، هرچه بیشتر به درون زندگی آدم رخنه می‌کند، آدم بیشتر از او می‌پرهیزد. چندان که حتی نادیده و نابوده‌اش می‌انگارد. بیش از همه، آدمی در ذلت و خواری از مرگ و مردن گریزان است و هر چند مرگ را به زبان آرزو کند اما آن را باور نمی‌دارد.»
«آدم در این مملکت فقط با دروغ می‌تواند روی پاهای خودش بایستد.!»
«همه زندگانی می‌کنند؛ اما فقط بعضی‌ها زندگانی را می‌فهمند!»
«روز است و روز نیست. شب نیست و روز هم نیست. نه روشنایی مانده از روز نمودار و نه تیره‌نای رسیده از شب، آشکار. نه آسمان به رخ هویدا و نه ابر و باد. همه هست و هیچ نیست؛ هیچ چیز روشن نیست. یک چیز را، بس یک چیز را کتمان نمی‌توان کرد. اینکه هیچ چیز بر جا نیست؛ آشوب در دل ذرات، آشوب در ذرات، از خار تا مردمک چشم اسب. هر چه آرام، اما همه برآشوبیده.»
«ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته می‌شویم؛ نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.»
«این را دانستم و می‌دانم که آدم به آدم است که زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است خان عموی تو گل محمد تا امروز به تو زنده بوده است، به عشق تو زنده بوده است. پس نباید آن روزی که بی تو زنده باشد عموی تو، گل محمد! نباید آن روز و نباشد آن ساعت!»
«وقتی که زندگانی به راه پلشتی خواست کله پا بشود، پس زنده باد مرگ. وقتی که زندگی شایسته دست رد به سینه مرد گذاشت، پس خوشا مرگ.»

کلیدر | جلد هفتم و هشتم

محمود دولت آبادی

چاپ اول(قطع جیبی): 1387

انتشارات فرهنگ معاصر

کلیدر محمود دولت آبادی

خانواده کلمیشی به دیدار گل محمد ها در روستای قلعه میدان که محل تجمعشان شده می‌روند، عبدوس پدر مارال که تازه حبسش تمام شده پیدایش می‌شود. معلوم می‌شود که دیدار بلقیس با فرزندانش فقط به این جهت نبوده و بلکه طلب بخشش شیرو از گل محمد و برادرانش را هم در سر دارد. یکی از ارباب های کلیدر جهت بدنام کردن گل محمد، دو نفر از رعیتهایش را می کشد و گردن وی می اندازد که گل محمد بلافاصله متوجه میشود و نجف را دستگیر می کند. آلاجاقی که قصد فریب و به دام انداختن گل محمد را دارد به او پیشنهاد "تامین" به حکومت می کند...

+++

«آینه را می‌خواهند با گل خاکستر خراش بیندازند و خرابش کنند. دل کور دارند. غافل از اینکه خاکستر، صیقل می‌دهد آینه را.»

«زن نان می‌خواهد و مرد!»

«کودن‌ترین آدمیان هم در فریب خود، مهارتی نبوغ آسا دارند!»

«درد اینجاست که درد را نمی‌شود به هیچکس حالی کرد»

«چاره زندگانی، خود زندگانی‌ست.»

«خوب و بد در این دنیا گم نمی‌شود. بد کنی، بد می‌بینی!»

«دشمنی که از روبه‌رویت می‌آید، بیم ندارد. فکر آن دشمنها باش که نمی‌بینیشان!»

«دشوار نیست قهرمان شدن، دشوار است قهرمان ماندن.»

«در کوران کار، چه بسا که آدم به کم و کیف کار خودش وقوف نداشته باشد. اما کسانی که از بیرون به کار آدم نگاه می‌کنند، می‌توانند این را بفهمند. وقتی هم می‌رسد که خود آدم ناچار می‌شود در کار خودش مکث کند. آن وقت است که خودش هم جوهر کار و مقصود خود را می‌تواند بفهمد!»

هایکو شعر ژاپنی

ویراستار: دیوید کاب

برگردان: ع.پاشایی و نسترن پاشایی

چاپ اول، 1390 ، 96 صفحه

چاپ و نشر نظر، 6500 تومان

هایکو شعر ژاپنیدر کتاب هایکو مقدمه‌ای کوتاه ولی روشن کننده از شعر اصیل و ناب ژاپنی haiku می‌خوانیم: آدم می تواند چیزهای مهمی درباره‌ی هایکوی ژاپنی بداند بدون این‌که احساسی به آن‌ها داشته باشد؛ و آدم می‌تواند هایکو را خیلی عمیق احساس کند بدون آن‌که چیزهای زیادی درباره‌ی آن بداند___درون‌نگری گاهی بینش های مهمی به ما می‌دهد. اما می‌توانیم خواننده‌ی مان را کسی تصور کنیم که می‌خواهد این هر دو را بداند، یعنی هم از هایکو چیزی بداند و هم چیزی احساس کند. بنا بر این، این مقدمه با طحی از تاریخ و تکامل هایکو در ژاپن شروع می کند و به سمت ادراک کیفیت‌های زیبایی شناختی آن حرکت می کند.
در ادبیات ژاپنی شعرهایی هست که تاریخش به قرن دوازدهم می‌رسد و ما آن را هایکوُ haiku می‌دانیم، اما در اواخر قرن نوزدهم بود که اصطلاح ‎ هایکوُ عملا به هر یک از شعرهای این فاصله هفتصد ساله اطلاق شد. علتش اینست که هایکو به‌تدریج تقریبا به شکل یک بازده جنبی فعالیت‌های شعری دیگر، خصوصا رنگا تکامل پیدا کرد. ص7
 در ادامه مطالب کتاب، شعرهای هایکویی در قالب فصل های چهارگانه گنجانده شده و البته تصاویر زیبا و مصور، مشخصاً حجم زیادی از کتاب را به‌خود اختصاص می‌دهند. فصل پایانی کتاب هم مربوط به یادداشت‌های زندگینامه‌یی از هایکوسرایان نامی ژاپنی است.
آقای پاشایی به همراه احمد شاملو از جمله اولین هایکوشناسان فارسی زبان بودند که در کتابی "هایکو شعر ژاپنی از آغاز تا امروز" نخستین بار دست به ترجمه و تفحص در هایکو زدند. کتاب هایکوی احمد شاملو (+) دوهزار هایکو درخود دارد، مرجع خوب و کاملی از شعر هایکو است.
+کتاب هایکو از ژاپنی به فارسی برگردانده شده اما متن ژاپنی و انگلیسی را همراه خود دارد.
+در دست گرفتن و خواندن این کتاب به لحاظ مصور بودن و کاغذ نفیس احساس خوبی به آدم میداد، لذا مالکیتش بجاست و گزینه مناسبی برای هدیه دادن به مخاطب خاص است!
+++
در سایه‌ی شکوفه های گیلاس / هیچ کس / کاملاً غریبه نیست...
رگبار تابستانی / زنی تنها نشسته / به بیرون نگاه می کند
پرهای علف مرغزار / لرزش‌های تنهایِ / دلی تنها
بازی درناها / پروازکنان تا ابرها / اولین برآمدنِ آفتابِ سال...

سنگ صبور

صادق چوبک

چاپ دوم، 1352 ، 400 صفحه

انتشارات جاویدان

سنگ صبور چوبک

شیراز، دهه دوم هجری شمسی، چند نفر مستاجر زیر زیر خط فقر در خانه ای با اتاق های پایینتر از رده کلنگی زندگی درگیرانه ای دارن. گوهر، یکی از مستاجرا که گذشته فلاکت باری داره برای تامین معیشت خود و کودک خردسالش صیغه روی می کنه، که یه روز از قرار معلوم که برای صیغه شدن از خونه بیرون میزنه و گم و گور میشه. احمد آقا معلم تنها و روشنفکر بر اوضاع بقیه مستاجرا واقفه ( حجم چشم گیری از کتاب حول افکار آنارشیستی ش می گذره) با عنکبوتی به اسم آسید ملوچ که سنگ صورش هست، برای نوشتن داستانی پیرامون زندگی گوهر گفتگو می کنه...
یکی دیگه از  شاهکارای دوران طلایی داستان نویسی فارسی. صادق چوبک دورانی از زندگی ش رو در شهر شیراز طی کرده و در این آخرین اثر جاودانه ش تجربیات و نگاه تیزبینانه از جامعه ای به ابتزال رفته بر کتاب سنگ صبور بکار گرفته. چوبک در سنگ صبور پلشتی های جامعه رو بدون کم کردن ذره ای از حقایق آفت های اجتماعی و با بیان ناخوشایندهای مذاهب تصویری از ناتورآلیسمی تمام عیار نشان داده. البته با همه سیاهی و وقایع غم انگیز حاکم بر کتاب، یه نوع طنز ریز در گفتمان شخصیت محوری داستان، احمدآقا وجود داره و هر وقت داستان کسل کننده میشد، گوشه کنایه های برنده احمد آقا بود که شکل بهتری بر پیشبرد کتاب می داد. کنایه ها اغلب طنزپردازانه و کوبنده بدون رودرواسی پرانده میشه و چوبک در اینجا احمد آقایی رو خلق کرده که وجدان بیدار جامعه ننگین رو نمایندگی می کنه، از خالق مخلوقات و مذاهب و خرافات گرفته تا فساد اخلاقی-جنسی موجود، همگی زیر تیغ تیز انتقادات ش در امان نیستن، که به اعتقاد من چوبک تاثیری که از آثار انتقادی صادق هدایت داشته غیرقابل انکاره.
+داستان به سبک سیال ذهن روایت میشه و این اولین اثر در زبان فارسی بود که به این شیوه خلق شد. بنابر گفته ای چوبک از رمان گور به گور فاکنر تاثیر گرفته که به این سبک نوشته شده.
+قبلا از چوبک فقط داستان کوتاه عدل رو خونده بودم و مجذوب شیوه بیان و نثرش شدم.
+کتاب پایان غیرمنتظره ای داشت و روند کلی داستان در مقاطعی به کل تغییر می کرد. بخش پایانی کتاب نوعی از داستان آفرینش نقل میشه و دیگه خبری از موضوع اصلی نمیشه...
+اگر روزی یه عنکبوت سنگ صبورم میشد شاید بهش آسید ملوچ می گفتم!
8.5 از 10

+++
«زندگی برای من قشنگه.خیلی چیزای دیگه توش هس که من دلم میخواد ببینم. میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره. میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره. میخوام بمونم و تموم رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم ببینم. میخوام بمونم و بنویسم. میخوام مردمو بشناسم.تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره؟ گمون میکنی دیدن طبیعت و لذت بردن از طبیعت تموم شدنیه؟»
«آدم از همون اولش از تنهایی وحشت داشته.»
«گوهر کیه؟هم فاحشه هم گدا. مگه صیغه رو با فاحشه فرقی داره؟هر روز زیر پای یکی میخوابه تا یه لقمه نون برای شکم خودش و بچش دربیاره. تازه خودم چکاره م؟ یه گدا؛ یه معلم بیس و پنج تومنی که از سراپام اکبیر میباره و همیشه هشتم گرو نهمه. از بس از بقال چقال نسیه بردم دیگه روم نمیشه زیر بازارچه رد بشم.»
«نویسندگی چه هنر ناقصیه.»
«تموم این شمشیز زنی ها و آدم کشیها و مثل شتر فحل خرناس کشیدنها و تمدنها واژگون کردن ها، برای به نوا رسوندن پائین تنه ها بوده.»
«زندگی من از اولش دروغ بوده. هرچه گذشته دروغ بوده. گذشته مسخره س. اونیکه همیشه ازش میترسم آینده مه که نمیدونم چه جوری از آب درمیاد.»
«تو دشمن عفت و عصمت عمومی هسی. تو کافری، تو آنارشیستی. باید تورو دار زد تا مردم از شرت خلاص بشن. اگر جرات داری این فکر خودتو بلند بگو تا  ببینی چه جوری چوب تو هرچی نه بدترت میکنن.»
«من اینجا کسی را ندیدم بخنده. اینجاهیچکس خنده بلد نیست. من خیلی خنده را دوست دارم.گاهی تو تنهائی خودم پیش خودم میخندم؛ اما خنده یه آدم تنها چه فایده داره. دلم میخواد خنده یکی دیگه را هم مثل خنده خودم ببینم.»
«من دیگر هیچ غمی ندارم. دیگر از تنهائی نمی ترسم. من و تو باید بخاطر همدیگر همیشه زنده باشیم.»

محاکمه

فرانتس کافکا

ترجمه علی اصغر حداد

چاپ دوم، 1388، 272 صفحه

نشر ماهی، 4200 تومان

محاکمه فرانتس کافکا

کافکا در رمان محاکمه داستان یوزف کا. مشاور ارشد یک بانک بزرگ را تعریف می کند که یک روز بی دلیل و بدون تفهیم اتهام در منزلش بازداشت می شود. کتاب با این جمله آغاز می شود: "بی شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی آنکه از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد." با این حال کا. اجازه رسیدگی به امور روزمره خود را دارد. در ادامه با دادگاه ها و سیستم مخوف و عجیب غریبی سر و کار پیدا می کند که از زمین تا آسمان با ذهنیات کا. و (خواننده) تفاوت دارد و برای رهایی از بحرانی که هر روز فشارش بر زندگی کاری و روحیاتش بیشتر می شود به ناچار و دربه در، به جمع آوری اطلاعات از این سیستم قضایی ناگزیر می شود... 
مثل اکثر آثار کافکا با جمله کوبنده و فوق العاده از ابتدای کتاب مواجه هستیم، لذا بحث از بحرانی شکل می گیرد که قهرمانان دیگر داستان های کافکا از جمله سامسای مسخ شده هم دچارش شده اند. در اینجا با جهانی سرو کار داریم که کمتر شباهتی با جهانی که ما در عالم واقعیت می شناسیم دارد، یعنی شاید دنیای خواب و خیال و یا شاید چیزی فراتر از آن، جهانی که کافکا درگیرش بود و با مرگش خوانندگان را در آن غوطه ور و به عبارتی(سرگردان) کرد.
در محاکمه شخصیت اصلی داستان؛ کا. خود را بی گناه می داند و در این مورد کمترین تردیدی به خود راه می دهد، و البته تا انتهای داستان تفهیم اتهام صورت نمی گیرد و نه کا. و نه خواننده با دلیل این محاکمه روبرو نمی شوند و برای همیشه بصورت سوال در ذهن هایمان باقی خواهد ماند، اینجاست که با جهان کافکایی به تمام عیار مواجهیم؛ قهرمان داستان کافکا همچون شخصیت دیگر داستان های کافکا تنها و یک دنده است، البته بی تفاوت هم نیست، یوزف کا در جریان محاکمه سرسخت و کوشاست و در امور کاری خود همواره موفق بوده و بعنوان مشاور ارشد یک بانک بزرگ از احترام ویژه ای برخوردار است، البته جریان تلخ و بحرانی که در آثار کافکا می شناسیم گریبان کا. را نیز گرفته و این سرسختی رفته رفته فروکش می کند. "راستی که در مسیر زندگی کا. یکباره چه سنگی انداخته بودند!" ص 132
در فصل های متعدد محاکمه درگیر صحنه های مخوف و ترسناک کافکایی هستیم، کا. به دادگاهی احضار شده که بروکراسی اش بیداد می کند، سلسله مراتبش پیچیده و معماری ساختمان دارای سالن و راهروهای پیچ در پیچ هست، سقف ها کوتاه و هوایش سنگین و برای متهم تهوع آور! حضار جلسه ای که کا. برای بازرسی حضور یافته، همگی از ارکان دادگاه هستند و قضات زن بارگی پیشه کرده اند. شاید سحرآمیزتر از همه اینکه حتی مشتریان بانکی که کا. در آن به کار مشغول است از محاکمه کا. باخبرند، و یا در انباری بانک صدای داد و فریاد به گوش می رسد. خوشبختانه کافکا در سراسر کتابش از این صحنه ها و تمثیل هایی که تنها مختص به خودش است کم نگذاشته و این اثرش که هرگز کامل نشد با همین هنر به اوج امروزی رسید.
نکته جالب دیگری که از کتاب محاکمه بنظرم از همه جالبتر است ارتباط کا. با زنان متعدد است، کا. به هر کدامشان می رسد انتظار کمک دارد و از آنها به نوعی قصد بهره کشی دارد، در صورتی که زنان در محاکمه خود اغوا کننده اند و تا انتهای داستان جز این یک مورد خیر و برکتی دیگر برای کا. به ارمغان نمی آورند.
کافکا در وصیتی به دوست نزدیکش ماکس برود خواهش کرده تمامی نوشته ها و نامه هایش را بسوزاند. همانطور که می دانیم ماکس اعتنایی به این وصیت نکرد و رمان محاکمه با وجود ناقص بودن منتشر می شود (امروز ما از این نعمت بی نصیب نشدیم) هر چند در یکی از فصل ها سرانجام کار کا. نوشته شده و بعبارتی "فصل پایانی" اسم گذاری شده. بنظر می رسد اگر فرانتس کافکا محاکمه را کامل می کرد قطر کتاب از این به مراتب بیشتر و پربارتر می شد و شک و شبهات این اثر از وضعیت فعلی کمتر می گشت(ببینید این کتاب امروز با وجود کامل نبودن چه جایگاهی در ادبیات مدرن جهان کسب کرده) چرا که موارد متعددی از رویدادهایی که کا. با آنها سروکار داشت روشن نشد.
کتاب حاضر توسط نشر ماهی که یکی از ناشرای محبوبم هست به خوبی و زیبایی هر چه تمام منتشر شده و از چاپ و طراحی مطلوب و کاغذ مرغوب بهره گرفته. جا داره اینجا از ترجمه فوق العاده آقای علی اصغر حداد هم تشکر کنم که بنظر بنده چیزی کم نگذاشت و گزینه مناسبی از ترجمه های موجود برای کتاب محاکمه هستن. کاش تمامی کتاب های کافکا که تو کتابخونم دارم همگی از آقای حداد بودن؛ جالب اینجاست بطورتصادفی همشون از مترجمای مختلف هستن!
+فیلمی با همین عنوان (+) با بازی آنتونی پرکینز و کارگردانی اورسن ولز اقتباس شده که چندین سال قبل و قبل از اینکه کتاب رو بخونم تماشا کردم؛ دیدنشو پیشنهاد می کنم. خود اورسن ولز این فیلم رو از کارهای مورد علاقه خودش اعلام کرده.
+چندین نقد از منابع مختلف خوندم، اگر سراغ دارید معرفی کنید.
+از این به بعد قصد دارم کتاب هایی که می خونم از ده نمره ارزشیابی کنم. معیار من شامل طراحی، چاپ و ترجمه هم میشه:
9 از 10

+++
«دست های زنانه بی سر و صدا خیلی چیزها را سر و سامان می دهند.»
«به واقع شما بازداشتید، ولی نه آن طور که دزدی بازداشت می شود. مثل دزد بازداشت شدن ناخوشایند است، ولی این بازداشت، به نظر من، این بازداشت جنبه ی عالمانه دارد.»
«سروکار داشتن با این محاکمه همان و شکست خوردن همان.»
«همیشه در این دادرسی مسایلی مطرح می شوند که عقل از درک آن ها عاجز می ماند. شخص خسته تر و آشفته تر از آن است که از بسیاری چیزها سر در بیاورد، این است که به خرافات پناه می برد.»

مرگ آرام

نویسنده: سیمون دوبووار

مترجم: مجید امین موید

چاپ اول: 1391

تعداد صفحات: 96 ص

انتشارات نگاه ، 3000 تومان

مرگ آرام

خاطرات سیمون دوبووار (+) هست از روزی که مادر پیرش در حمام لیز خورده و به بیمارستان منتقل شده و تازه متوجه سرطان مادر می شود، و حالا فقط چند ماهی تا پایان زندگی فرصت داره. در این روزهای پایانی زندگی مادر، سیمون و خواهرش پوپت مستمر بر بالین مادرشون هستن، سرگذشت مادر و احساس و عواطف خواهران گزارش میشه...
بعنوان اولین اثری که از سیمون دوبووار خوندم چندان اثر خوبی برام نداشت و راضی نشدم، یه جورایی کسل کننده و حالگیر بود، بازم خداروشکر قطر کتاب از این بیشتر نبود. با این حساب میشه شناخت روی شخصیت پیچیده سیمون دوبووار در مرگ آرام بدست آورد هر چند شناختنامه نیست.
شخصیت سیمون دوبووار تحت تاثیر ژان پل سارتر بوده و حتی در این کتاب کوچک که در سال 1964 نوشته شده ردپایی از سارتر وجود داره و دیدارهای کوتاهش به چشم می خوره. سیمون همواره پیش قدم در زمینه فمینسم و دگرباشی جنسی بوده و در مانیفیست 343 که بیانیه ای در حمایت از سقط جنین بوده به امضای سیمون دوبووار رسیده. لذا سیمون همواره از سمت خانواده و قوم و خویش در معرض انتقاد و آماج حملات بوده تا جایی که در همین کتاب به گفته ای از پسرعموی خودش اشاره می کنه: «سیمون مایه ی شرم خاندان ما است.»
همچنین بخوانید مطالبی از سیمون دوبووار (+) .
قسمت های انتخابی از کتاب:
«اما اگر او از دست رفته است آزار دادنش به چه درد می خورد؟ کاش که بگزارند آرام بمیرد.»
«نومیدانه خطایی را که از آن خودم بود می پذیرفتم، بی آنکه مسول آن باشم، و هرگز قادر به جبرانش نبودم.»
«وقتی کسی زندگی را این همه دوست دارد مرگ کاری دشوار است.»
«چقدر دلهره انگیز است که آدمی خود را شئی بی دفاعی احساس کند که پاک بازیچه ی پزشکان بی تفاوت و پرستاران درمانده از کار زیادی است. وقتی دچار هراس شوند دستی بر پیشانیشان کشیده نمی شود؛ اگر درد بر آن ها چیره شود مسکنی ندارند و دروغزن یاوه گویی نیست تا سکوت نابودی را پر کند.»